💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
اگر سبزی قورمه رو توی حجم زیاد فریز میکنید تفت ندهید بعد از مدتی طمع آن عوض میشود
بهتر است هنگام درس کردن قورمه سبزی را سرخ کنید و در اخر مقداری شنبیله به آن بدهی
╭┈──────
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#ترفند
روش صحیح شستن کلم بروکلی 👌
🔸 بهتر است گل آنرا به صورت وارونه در آب نمک به مدت سی دقیقه قرار دهید و سپس آنرا با آب سرد بشویید.
✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#ایده
#جاظرفی
با ظرف اب معدنی ببین چی درست کرد
🏡 🧿
╰─ঊঈঊঈঊঈঊঊঊঈঊঈ─╯
╭┈──────
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
کباب اونم چه کبابی😋😋
مواد لازم:
گوشت چرخ کرده ۲۵۰ گرم🥩
پیاز یک عدد متوسط🧅
زردچوبه یک قاشق مربا خوری💛
نمک مقدار لازم🧂
پودر سیر، فلفل سیاه، کاری، پودر زیره هم به مقدار لازم👌🏼
پودر نان کا ما از نان باگت های خشک شده و آسیاب شده استفاده میکنیم 🥖
بادمجان یک عدد بزرگ🍆
سیر دو حبه🧄
گوجه دو عدد🍅
روغن هرچی کمتر بهتر😉
برای سس:
رب یک قاشق و نصفی غذاخوری تفت داده شده🥫
پیاز داغ دو قاشق غذاخوری🧅
آب ولرم بهتره از کتری بردارید کمی نمک و زردچوبه اگر دوست داشتید کمی فلفل قرمز🌶
زعفران هم که دیگه نباشه نمیشه🧡
اول بادمجان رو پوست بکنید و حلقه کنید و در داخل اب نمک قرار بدین بعد خشک کنید و سرخ کنید🍆
بعد از اینکه پیاز رو رنده کردین و گوشت و ادویه هارو بهش اضافه نمودین اون رو داخل یخچال قراربدین😉
بعد کباب ها رو دکمه ای کنید و سرخشون کنید در ادامه در ظرف دیگه که بادمجان ها هست بعد کم کردن روغن گوجه و سیر و پیاز داغ رو اضافه کنید به همراه سس و کباب ها رو روش بچینید😋
بعد از ۲۰ دقیقه کباب دکمه ای شما آماده است نوش جان🤗
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#آش_بادمجون😋
#آش_بادمجون😋
مواد لازم🔻
۲ کیلو بادمجان
نخود یک پیمانه
عدس یک پیمانه
گوشت گوسفندی ۲۰۰ گرم
کشک
نمک و زردچوبه
پیاز داغ
آرد سفید ۴ قاشق
دو حبه سیر
طرز تهیه🔻
ابتدا بادمجان هارو پوست میگیرید نگینی خرد میکنید
داخل قابلمه میریزید یکم روغن میریزید درب قابلمه رو ببنیدبد اجازه میدید تا سرخ بشه و یکم نرم بشه
بعد عدس و میریزید
و آب میریزید داخل قابلمه اجازه میدید تا خوب بپزن
داخل زودپز نخود و گوشت را میپزید
وقتی گوشت و نخود پخته شد به عدس و بادمجان و پیاز داغ و دو حبه سیر اضافه میکنید و سپس برشتوک آرد گندم درست میکنید.
برای برشتوک ابتدا ۴ قاشق آرد گندم رو بو میدید و سپس روغن میریزید هم میزنید تا صاف بشه
بعد به آش اضافه میکنید
و کشک را داخلش میریزید
آش بادمجانتون آماده هست.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
هدایت شده از آشپزخانه من 👩🍳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زرشک پلو با مرغ
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
زرشک پلو با مرغ
#زرشک_پلو_با_مرغ
مرغ رو دو ساعتی با نمک و زردچوبه وفلفل وزعفران وکمی آب لیمو مزه دار کنید
سپس تو ماهی تابه نچسب دو طرف مرغ رو خوب سرخ کنید وقتی سرخ شدن از ماهی تابه خارج کرده تو همون ماهی تابه یک عدد پیاز نسبتا بزرگ رنده کرده وتفت بدید پیاز که طلای شد یکی دو حبه سیر رنده شده بهش اضافه کنید وباهاش تفت بدید سیر رو زیاد سرخ نکنید تلخ میشه(سیر اختیاریه)دوست ندارید نریزد سپس رب رو اضافه وباهاش تفت بدید حدود سی ثانیه بیش از حد تفت بدید رب تیره میشه آب به اندازه کافی ریخته ومیزاریم سس جوش بیاد جوش که اومد تکه های مرغ رو اضافه کرده یک عدد هویج پوست کنده وتکه ای برش میزینم اونو هم اضافه کرده نمک زده درشو میزاریم با شعله کم تا مرغ و هویج خوب پخته بشه حدود یک الی یکساعت ونیم اواخر پخت کمی آب لیمو یا آبغوره اضافه میکنیم بجای آب لیمو میتونید کمی رب آلوچه اضافه کنید اونم خیلی خوشمزس ولی رنگ خورشت کمی تیره میشه حتی به جای اب لیمو ورب آلوچه بیست دقیقه آخر چند عدد آلوی خیس شده اضافه کنید عزیزان همه اینا سلیقه ایه به ذایقه خانواده خود کم وزیادش کنید
آب زیاد نریزد که تکه های مرغ غرق بشن تا نصف مرغا بیاد کافیه با شعله کم بپزید تا زود ابش بخار نشه سس زیاد آبکی نباشه البته این سلیقهایه مرغ سس داشته باشه یا نه، خانواده ما بدون سس نمیخورن
تفت دادن زرشک:
زرشک رو چند دقیقه ای با آب سرد خیس کنید وسپس تو آبکش بریزید وابی سرد روش بکشید وبزارید تو همون آبکش بمونه آب زرشک باید کاملا کشیده بشه بخواید سرخ کنید
کمی کره رو آب کنید زرشک بریزید و بلافاصله کمی شکر روش بپاشید وفوری هم بزنید شعله کم باشه چون زرشک خیلی زود میسوزه مدام هم بزنید تا شکر آب بشه(نزارید شکر کاراملی بشه) وگرنه بعدا دونه هاش زیر دندون میاد اگه خلال پسته میریزید همون موقع هم اونو اضافه کنید بعد از چند ثانیه تفت دادن گاز رو خاموش کنید وکنار بزارید
زعفران دم کرده به کمی برنج زده وخوب مخلوط میکنیم زرشک هم اضافه کرده وبه سلیقه خود رو برنج سفید تزیین کنید
عزیزان چون مرغ رو با زردچوبه وفلفل وزعفران مزه دار کردین دیگه ادویه نمی زنیم همون مقدار ادویه کافیه
اگر تو زدن زعفران دست ودلباز هستید زردچوبه رو میتونید حذف کنید ویا میتونید فقط زردچوبه بزنید
هویج دوست ندارید نریزید
نوش جان
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
برای ضدعفونی سبزی از مایع ظرفشویی استفاده نکنید مضر است
نمک باعث پلاسیده شدن سبزی میشود کافیست یک لیوان سرکه درآن ریخته
╭┈──────
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#نکات_ریز_خانه_داری
اگربالش شما مسطح شده انرا نیم ساعت درافتاب بگذارید تابادفع رطوبت به حالت قبل بازگردد
#ظرافت_خانه_داری
╭┈──────
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#کیک_هویج😋
#کیک_هویج😋
مواد لازم🔻
تخم مرغ سه عدد
.آرد یک و دو سوم لیوان
بکینگ پودر دو ق چ سرپر
.هویج رنده شده یک و نیم لیوان
.گردو خرد شده یک سوم لیوان(قابل حذف)
.روغن دو سوم لیوان.
شکر یک لیوان
.دارچین یک ق چ سرپر
کرم پنیری 🔻
پنیر خامه ای یا ماسکار پونه یک بسته دویست گرمی
خامه صبحانه دویست گرم
پودر قند دو ق غ .وانیل نوک ق چ
برای تهیه کرم پنیری تمام مواد رو مخلوط و با همزن میزنیم
برای تهیه کیک🔻
ابتدا هویج رو رنده کنید ای دستمال تمیز بزارید و خوب خشک کنید اگر هویج خیس باشه کیک کاملا خمیر میشه...تخم مرغ و شکر و وانیل رو پنج دقیقه با همزن بزنید بعد روغن رو اضافه و یک دقیقه بزنید بعد هم مخلوط آرد و بکینگ پودر رو الک کنید و بزنید در آخر دارچین و هویج و گردو رو اضافه کنید
کف تابه یا قالب رو خوب چرب و آردپاشی کنید مایه کیک رو داخلش بریزین
روش پخت روی گاز:شعله پخش کن رو مدت یک ربع روی شعله متوسط با حرارت ملایم میزلریم داغ بشه بعد تابه یا قابلمه رو روش قرار بدین درش رو ببندین اگر با تابه معمولی درست میکنید دم کنی بزارین بعد شصت دقیقه درش رو باز کنید و خلال داخلش بزنید اگر تمیز بیرون اومد آماده است
روش پخت داخل فر. فر رو با حرارت ۱۷۰ درجه میزلریم یک ربع گرم بشه بعد قالب کیک رو داخلش بزارین و مدت پنجاه دقیقه بزارین تا آماده بشه بعد با خلال تست کنید اگر تمیز بیرون اومد آماده است
این کیک خیلی لطیف حتما بزارید یک ساعت سرد بشه بعد از قالب خارج کنید
بعد سرد شدن یکم از روی کیک بردارین پودر کنید و کیک رو برش بدین از کرم پنیری لای برش های کیک بزارید و طبق فیلم تزیین کنید.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_سی_و_یکم #بخش_سوم ❀✿ _ اولین قدم برای اسطوره شدن... همینھ! دخترعم
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_سی_و_دوم
#بخش_اول
❀✿
لبم را بھ دندان میگیرم و نفسم را درسینھ حبس میڪنم. بھ تصویر چشمانم دراینھ خیره میشوم و روسری ام را درست مانند گذشتھ ی نھ چندان دلچسبم لبنانے مے بندم. دستهایم بھ وضوح میلرزد و عرق روی پیشانےام نشستھ .خم میشوم و ازداخل پاڪت ڪرم رنگ چادری ڪھ خریدم را بیرون مے اورم و مقابلم میگیرم.گویـے اولین باراست این پارچھ ی مشڪے را دربرابر چشمانم میگیرم، حالے عجیب دارم. چیزی شبیھ بھ دلشوره. باز مثل زنان ویارڪرده حالت تهوع گرفتم.چادر را روی سرم میندازم و نفسم را بیرون میدهم. دستم را بھ دیوارمیگیرم و سرگیجھ ام راڪنترل میڪنم. دراتاق را قفل ڪرده ام ڪھ یڪ وقت یلدا بے هوا دراتاق نپرد.دوست ندارم ڪسے مرا ببیند.حداقل فعلا.نمیدانم چرا! ازچھ چیز خجالت میڪشم ازحال الانم یا...چندماه پیشم؟!باورش سخت است زمانے چادری بودم.خاطراتم راهرقدر در مموری ذهنم ورق میزنم.بھ هیچ علاقھ ای نمیرسم.هیچ گاه چادر را دوست نداشتم و حجاب انتخاب پدرم بود.اینبار...همه چیز فرق ڪرده...
خودم با شوق و ڪمے اضطراب خریدمش. میخواهم تڪلیفم را باخودم روشن ڪنم. یحیے چھ میگفت؟حرفهایش دلم را قرص میڪند ؛ بھ تصمیم جدیدم. ڪاش ڪسے را داشتم تا از او میخواستم برایم از خدا ڪمڪ بخواهد.شرم دارم دستم را بلند و دعا ڪنم!.. اگر خدا روی نازنینش راازمن بگیرد چھ؟...ڪاش اوینے رفیق من میشد ، انوقت از او میخواستم دعاڪند ؛ بھ خداهم نزدیڪ تراست. شاید بھ حرف عزیزی مثل او گوش ڪند.روح ڪلافھ ام بھ دنبال یڪ تثبیت است.یڪ قدم محڪم ، یڪ جواب ڪھ مانند دوندگان دو #ماراتن بھ سمتش پرواز میڪند. پیشانے ام راروی اینھ میگذارم و چشمانم را میبندم. دستم راروی پارچھ ی لختے ڪھ روی سرم افتاده میکشم.
حس #ازادی قلبم رابھ چنگ میڪشد. نفسے عمیق مهمان جانم میڪنم. دیگر از تو دل نمیڪنم...
دستم را باری دیگر روی چادرم میڪشم ، لبخند مے زنم و زیر لب میگویم: #قهرمان_من
❀✿
سھ هفتھ ای مے شد ڪھ چادر مے پوشیدم ، البتھ پنهانی.خنده ام میگرفت ؛ زمانے برای زدن یڪ لایھ بیشتر از ماتیڪم از نگاه پدرم فرار میڪردم . الان هم...!!!
چادر را در ڪوله ام میگذاشتم و جلوی در سرم میکردم. ازنگاه های عجیب و غریب یحیـے سردر نمے اوردم ، اهمیتـے نمیدادم. صحبتهایمان تھ ڪشیده بود. سوالے نداشتم گویے
مثل ڪودڪان نوپا به دنبال محڪم ڪردن جای پایم بودم. دیگر دنبال جواب نمیگشتم.جواب من با رنگ مشڪے اش روحم رااشباع ڪرده بود. بعداز یڪ سال نماز خواندن را هم شروع ڪردم.انقدر سخت و جان فرسا بود ڪھ بعداز اولین نماز، ساعتها خوابیدم. درنماز شرم داشتم ڪھ قنوت بگیرم و چیزی طلب ڪنم. خجالت زده هربار بعداز نماز سجده میڪردم و بخدا بازبان ساده میگفتم: امیدوارم منو ببخشے...
ڪتاب #زندگی_زیباست راهم خواندم.ڪتابے ڪھ حیات اوینے را روایت میڪرد. آراد دورادور طعنھ هایش را نثارم میڪرد ؛ توجهے نمیکردم.نباید دیگر بلرزم.من سپاهم راانتخاب ڪرده بودم. چندباری هم تهدیدم ڪرده بود ، میگفت حال تو و اون جوجھ مذهبـے رو میگیرم.میڪشمتون!شاید دوستم داشتھ...اما مگریڪ عاشق میتواند معشوقھ اش را بھ مرگ تهدید ڪند؟!
❀✿
پاورچین پاورچین از پلھ ها پایین مے روم و لبم را مے گزم.بھ پشت سر نگاه ڪوتاهے میڪنم ،چادرم رااز ڪولھ ام بیرون مے اورم و روی سرم میندازم . اهستھ در ساختمان را باز میڪنم ڪھ بادیدن لبخند بزرگ یحیـے سریع دررا مےبندم. صدای خنده ی زیبا و ڪوتاهش درگوشم مے پیچد.
اولین باراست ڪھ صدای خنده اش را مے شنوم.نوسان غریبے در دلم بھ پا مے شود. ملایم بھ در میزند وبا صدایـے زیرو بم میگوید: دخترعمو! ڪارخوب رو ڪھ تو خفا نمیڪنن.
چاره ای نیست.دررا تانیمھ باز و سرم را برای دیدن دوبار لبخندش باز میڪنم. سرش را پایین انداختھ و زیرلب یڪ چیزهایـے میگوید.اب دهانم را قورت میدهم و دررا ڪامل باز میڪنم.
باسر دوانگشتش ریشش را میخاراند
_ برام خیلے عجیبھ از چے میترسید؟! تقریبا یڪ ماهھ.. دیگھ حرفے نمیزنید... یڪم نگران شدم ڪھ....نڪنھ.. اون رشتھ محبتـے ڪھ از اهل بیت و حقیقت بھ دلتون بستھ شده بود، خدایـے نڪرده شل شده باشه..حلال ڪنیداز چهل دقیقھ پیش اینجا منتظر موندم تا بیایید و یھ سوال بپرسم...ڪھ جوابش رو دیدم!
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_سی_و_دوم #بخش_اول ❀✿ لبم را بھ دندان میگیرم و نفسم را درسینھ حبس م
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_سی_و_دوم
#بخش_دوم
❀✿
لبھ ی روسری ام را صاف میڪنم و با من و من جواب میدهم
_ نمیدونم ؛ نمیدونم از ڪے خجالت میڪشم. یااز چے میترسم!
_ فقط از خدا بترسید. الانم ڪھ دارید دلشو بدست میارید! پس قوی پیش برید. باچادر بھ خونه برگردید. بھ ساعت صفحه گرد بزرگش نگاهے میندازد و ادامھ میدهد: من برم ،حقیقتا خیلے خوشحال شدم!
پیراهن زرشڪے زیر ڪت مشڪے اش چشم را دنبالش میڪشد.ریشش را ڪوتاه ڪرده و ڪفش های مجلسے واڪس خورده اش ادم را قلقلڪ میدهد تا فوضولے ڪند!! اما چیزی نمیپرسم. همانطور ڪھ رو به من دارد چندقدم عقب مے رود و میگوید: نترسید. خدا تو دلای شڪستھ جا داره.دل شمام قبل این تصمیم حتما شڪستھ ! خدانگهدار..
پشتش رامیڪند و سوار پرشیای ترو تمیزش میشود. همیشھ جایی ڪھ نبایدباشد سرمیرسد. نمیفهمم چرا هربار باچندجملھ ارامم میڪند و میرود. انگار برای همین خلق شده!..ڪھ #ارامش من باشد... سرم را تڪان میدهم و محڪم بھ پیشانے ام میزنم...
زیرلب زمزمه میڪنم : چرت نگو بابا!...
و بھ دور شدنش چشم میدوزم
❀✿
یلدا لیوان چای بھ دست بادهانے نیمھ باز بھ سرتاپایم نگاه میڪند. لبخند ڪجے مے زنم و دررا پشت سرم مے بندم. اهستھ سلام میڪنم و یڪ گوشھ مے ایستم.یعنے چقدر فضایـے شده ام؟!اذر ازاتاقشان بیرون مے اید و درحالیڪھ ڪلاه رنگ راروی سرش محڪم میڪند ، بادیدنم از حرڪت مے ایستد. از تھ مانده ی رنگ شرابـے روی موهایش مےشود فهمید ڪھ دلش هوای هجده سالگے ڪرده.یڪدفعه زیر لب بسم الله میگوید. بے اراده میخندم و سلام میڪنم. چندقدم بھ سمتم می اید و میپرسد: خوبـے عزیزم؟!... مد جدیده؟!
سعے میڪنم ناراحتے ام را بروز ندهم
_ نھ ! مدنیست.تصمیم جدیده! میخوام مث قبلا چادر بپوشم!
یلدا میگوید: جدی؟چقدر خوب ! ڪے بھ این نتیجھ رسیدی؟
یحیے دراستانھ دراتاقش ظاهرمیشود.
اینجا چھ میڪند؟ الان باید سرڪار باشد.لبخند مے زند و جواب یلدا را میدهد:یمدتھ بھ این نتیجه رسیدن!...مطالعھ داشتن.
اذر پوزخند مے زند و لبش را ڪج و ڪولھ میڪند
_ اا؟... نڪنھ مشاوره هم داشتن!!؟
طعنه زدنش تمامے ندارد!.یحیـے بااحترام جواب میدهد: یسری سوال داشتن من جواب دادم....
_ پس پسرم خیلے ڪمکت ڪرده!!
این را درحالے میگوید ڪھ با چشمهای ریز ڪرده اش بھ صورتم زل زده!
خودم راجمع و حور میڪنم و جواب میدهم: بلھ ؛ خیلے ڪمڪ ڪردن..دستشون درد نڪنھ
یحیے_ اینجا باید قدردان اول خدا و اقا حسین ع باشیم و بعد از قلم رفیق جدید دخترعمو تشڪر ڪنیم...
یلدا_ ڪدوم رفیق؟
یحیی_ اوینے جان!
یلدا_ اخے عزیزم!! میگم سایش سنگین شدو همش ڪلش تو ڪتاب بودا. نگو خانوم پلھ هارو یڪے یڪے داشت بالامیرفت!
هرچقدر ازاذر بدم مے اید، یلدا رادوست دارم!.اذر زن خوبے است اما امان از زبانش!! ریز میخندم و میگویم: مرسے یلدا...بالا چیھ.تازه شاید بزور بھ شماها برسم..
یحیـے باصدایـے ارام طوری ڪھ فقط من بشنوم میپراند: رسیدید.خیلے وقتھ رسیدید...
❀✿
بعدها فهمیدم ان روز یحیـے سرڪار نرفتھ . برای ناهار بھ مهمانے دعوت بوده و بعداز ان خودش را سریع به خانه رسانده تا شاهد لحظھ ی ورود من باشد!
مرور زمان یڪ هدیھ ازجانب خدا بود. هدیھ ای ڪھ در وجودش پسری با لبخندگرم و امیدوار ڪننده پنهان ڪرده.یحیـے هرچھ ڪتاب داشت دراختیارم گذاشت و برای روز دختربا یلدا برایم چادر سفید نماز تهیه ڪرد . علت رفتارش را نمیدانستم فقط ازتڪرار حالاتش لذت میبردم حتے مرور خاطرات ڪودڪے برایم شیرین بود .همان روزهایـے ڪھ یحیـے رادماغو صدا میزدم! یڪ پسربچھ ی تخس و لجباز و زورگو.هربار ڪھ میخواستم پایم را از در بیرون بگذارم دعوایم میڪرد ڪھ چرا روسری سرم نڪرده ام. من هم جیغ میزدم ڪھ بھ تو چھ . یادش بخیر یڪ بار دستم راگرفت و پشت سرخودش ڪشید و دریڪ اتاق هلم داد و دررا به رویم بست. من هم پشت هم فحشش میدادم و خودم رابه در میزدم.اوهم داد میزد ڪھ چون حرفموگوش نمیدی، با پسرای همسایھ بازی میڪنے. نمیدانم چراروی ڪارهایم حساس بود روی من!... همیشھ مراقبم بود... البتھ بامیل خودش، نھ من ! شاید خیلے هم بیراه فڪر نمیڪردم. مرور زمان ثابت ڪرد ڪھ یحیـے همان ارامشے است ڪھ در اضطراب و سرگردانے دنبالش میگردم. دوستش نداشتم. نمیدانستم حسے ڪھ به او دارم چیست؟ تنها خودم را به او مدیون میدیدم. هرلحظھ ڪنارم بود و تشویقم میڪرد. گرچھ دورادور.نمیدانم چطور یڪ ادم میتواند دور باشد ولے هرلحظھ در فکر و روحت نفس بڪشد...
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_سی_و_دوم #بخش_دوم ❀✿ لبھ ی روسری ام را صاف میڪنم و با من و من جوا
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_سی_و_سوم
#بخش_اول
❀✿
خودڪارم را بین دندانهایم میگیرم و دفتررا میبندم. دیگر ڪافیست... چقدردیرنوبت بہ تو مے شود!!... چند صفحہ ے اخرے ڪہ قلم زدم،مانند جویدن ادامس عسلے برایم لذت بخش بود!!.. وخیلے بیشتراز آن!! روے موڪتے ڪہ در ایوان خانہ ام پهن ڪرده ام دراز میڪشم و بہ اسمان خیره میشوم.
تڪہ ابرهاے دور ازهم افتاده.... حتم دارم خیلے حسرت میخورند!! فاصلہ زهرترین طعم دنیاست!چشمانم را میبندم و بغضم را فرو میبرم.. گیره سرم راباز و موهایم رااطرافم روے موڪت پخش میڪنم... اشڪے از چشمانم خداحافظے میڪند و روے گونہ ام میشیند... اوهمیشہ میگفت: موهات نقطہ ضعف منہ!!.. غلت میزنم و پاهایم رادرون شڪمم جمع میڪنم. این خانہ بدون تو عجیب سوت و ڪور است!!.. همانطور ڪہ بہ پهلو خوابیده ام،دفترم راباز میڪنم و بہ خطوط ڪج و ڪولہ زل میزنم... میخواهم جلو بروم... راستش دیگر تاب ندارم...بگذار از لحظاتے بگویم ڪہ تو بودے و.... بازهم تنها تو...ڪہ در وجودم ریشہ میدواندی!
❀✿
یڪ موزیڪ دیگر از فایل تلفن همراهم پاڪ میڪنم و لبم رامیگزم. امروز هم موفق شدم ! یلدا میگفت هرسہ روز یڪے را دور بریز و یڪ مداحے جایگزینش ڪن!...اوایل سخت بود! مگر میشد؟! گاه حس میڪردم با پاڪ شدنشان جان و خاطرم ازرده میشود! اما...بعداز دوماه دیگر طاقت فرسا نبود!.. درعوض مداحے هایے ڪہ یلدا برایم میفرستاد، هربار بیش از پیش درخونم میجوشیدند. پرشیا از پارڪینگ بیرون مے اید و راننده با لبخند برایمان بوق میزند. باذوق سوار میشویم. یحیے از ڪادر ڪوچڪ اینہ ے جلو بہ من و یلدا نگاه و حرڪت میڪند. قراراست بہ گلزار برویم.
اولین باراست ڪہ مے روم... هیجان دارم.پنجره راپایین میدهم و چشمهایم را میبندم.... حتم دارم جاے قشنگے است. یلدا طورے از انجا تعریف میڪرد ڪہ گویے بهشت است!
گوشہ اے مے ایستم و مات بہ تصویر سیاه و سفید بالاے ڪمد ڪوچڪ فلزے خیره میشوم. یڪ فانوس و چندشاخہ گل درون گلدان گلے در ڪمد گذاشتہ اند.یڪ پسر باریش ڪم پشت و نگاه براقش بہ صورتم لبخند میزند. دندانهاے مرتبش پیداست و یڪے از گونہ هایش چال افتاده. عجیب بہ دل مینشیند...چادرم را ڪہ بادڪنار زده روے ڪتفم میڪشم و چشمهایم را ریز میڪنم. ازدیدن چهره ے جوان و نوپایش سیر نمیشوم. یڪ قدم جلو مے روم و بہ اسمش ڪہ نستعلیق روے سنگ قبر حڪاڪے شده نگاه میڪنم. سربند سبزے را بہ پایہ هاے ڪمد گره زده اند. باد پارچہ ے لطیفش را موج میندازد.
خم میشوم و ڪنار قبر میشینم. #حسینے ...در شیشہ ے گلاب را باز میڪنم و روے اسمش میریزم.. یڪبار دیگر بہ قاب عڪسش نگاه میڪنم...ازتہ دل خندیده!..از اینڪہ رفتہ، خوشحال بوده ... یڪ جور خاصے میشوم. قلبم میلرزد. بغض راه گلویم را میبندد. صداے یحیے اشڪم را خشڪ میڪند. برمیگردم و با چشمهاے خیسش مواجہ میشوم. ڪنارم مے ایستد و بادست راست چشمانش را میپوشاند. شانہ هایش بہ وضوح میلرزد. یاد آن شب مے افتم. همین اشڪها بود. همین لرزش خفیف ڪہ مراشڪست! گذشتہ ام را... صداے خفہ اش گویے ڪہ از تہ چاه بیرون مے اید:
_ دارن بہ من میخندن... میگن دل خوش ڪردے بہ این دنیا...ڪجاے ڪارے! خیلے جدے گرفتے...
ڪمے تڪان مے خورم و چادرم را درمشت فشار میدهم.... جدے گرفته ایم؟! چہ چیزے را؟! گیج بہ یحیے نگاه میڪنم...میلرزد! ماننده گنجشڪے ڪہ سردش شده... یحیے هم سردش شده...از دنیا!
یلدا ازپشت دست روے شانہ ام میگذارد و اشاره میڪند تا برویم. میخواهد یحیے خلوت ڪند یا خودمان؟ نوڪ بینے اش سرخ شده... فین فین میڪند و سنگین نفس میڪشد. ازڪیفم یڪ دستمال بیرون مے اورم و بہ دستش مے دهم. تشڪر میڪند و میپرسد: چطوره؟
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_سی_و_سوم #بخش_اول ❀✿ خودڪارم را بین دندانهایم میگیرم و دفتررا میبن
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_سی_و_سوم
#بخش_دوم
❀✿
_ چے؟
_ اینجا!
_ نمیدونم....
و بہ قبرهایے ڪہ اهستہ از ڪنارشان عبور میڪنیم نگاه میڪنم
_ چیو نمیدونے...؟ احساسے ڪہ داریو؟
_ اره...شاید!
_ ساده تر بپرسم...دوسش دارے؟
_ اره! زیاد...
_ همین ڪافیہ!
_ ڪجا میریم...
_ یہ عزیز دیگہ...
بہ تصویر شهیدے ڪہ از ڪنارش رد مے شویم اشاره میڪنم و میپرسم: مث این؟!
_ اره... مثل این عاشق و همہ ے عاشقاے خوابیده زیر خاڪ.... همہ ے اونایے ڪہ بہ امروز ما فڪر ڪردن و دیروز زن و بچشون رو با نبودشون سوزوندن...
_ اشتباه ڪردن مگہ؟
_ نہ! فداڪارے ڪردن... زنشون... عشقشون... هستیشون رو ول ڪردن و پریدن... یحیے میگہ شهدا ازهمون اول زمینے نیستن! ازجنس اسمونن... از جنس #خدا...
_ پس چرا میگے سوزوندن!
_ چون بچشون تااومد بفهمہ بغل بابا ینے چے... یڪے اومد و در خونرو زد و گفت بابایے رفت!... بچہ هم سوخت... محیا سوخت... بچہ هاے شهید توے این دوره هم اڪراڪ میشن و هم مورد توهین قرارمیگیرن! نسلے ڪہ پدراشون روے مین سوختن و الان هم باز میسوزن! بهشون میگن #سهمیہ اے... این انصافہ؟!
یلدا دستمال را زیر چشمش میڪشد و اشڪش را پاڪ میڪند.
بغضم را بہ سختے قورت میدهم...
_ اونوقت یعده پامیشن میگن خب ڪے مجبورشون ڪرد ڪہ برن؟! میخواستن نرن!
یڪے نیست بگہ اگر نمیرفتن تو الان نمیتونستے این حرفو بزنے... باید تا نونت رو از دشمن میگرفتے... اگر قد یہ گندم ابرو دارے از خون ایناس! همینایے ڪہ خیلیاشون مفقود شدن و برنگشتن... حتے جسمشون رو خداخریده...
بغضم دیوانہ وار قفسش را میشڪند و اشڪهایم سرازیر میشود...یڪے از ڪسانے ڪہ روے میگفت چرارفتند خود من بودم!
دستم رامیگیرد و بہ دنبال خودش میڪشد؛ قدمهایش تند میشوند، قطعہ ے بیست و نھ. یڪ دفعہ سرجایم خشڪ میشوم...یڪ عڪس...گویے بارها دیده بودمش! جوانے ڪہ چشمانش را بستہ... و ارام خوابیده! همیشہ حس میڪردم عڪس یڪ بازیگر است... یڪ ...هنرمند... هنر... هنر#شهادت... پاهایم سست مے شود... یعنے او واقعا شهید بوده؟ #شهیدامیرحاج_امینے ... بہ سختے پاهایم را روے زمین میڪشم و جلو مے روم... دهانم باز نمے شود... اشڪ بے اراده مے اید و قلبم عجیب خودش را بہ دیواره سینه ام میڪوبد! چادرم را بلند مے ڪنم و جلوے قبرش زوے زانو مے نشینم. ببین چطور خوابیده! چقدر ارام... انگارنہ انگار ڪہ سرش شڪاف خورده.... طورے پرزده ڪہ گویے ازاول دراین دنیا نبوده.... دستم راروے اسمش میڪشم و بلند گریہ میڪنم... حرفهاےیلدا...تصویران لبخند... خوابے اسوده! مشتاق رفتن... خم مے شوم و پیشانے ام راروے سنگ قبر میگذارم...عجیب دلم گرم مے شود... خودم رارها میڪنم... نمیتوان وصف ڪرد... چهره اش را... مادرت برایت بمیرد... تو چنین ارامے و دل خانواده ات... سخت در عذاب... یڪ لحظہ جملات ڪتاب فتح خون جلوے چشمم میدود... و حسین دیگر هیچ نداشت... و حسین... و علے اڪبرش... و او... و امیر و صدها نفر دیگر مانند علے اڪبر... رفتند! یعنے خانواده ے شهدا هم دیگر هیچ ندارند؟!
معلوم است! اگر همہ چیزت را ببخشے...
دیگر هیچ ندارے...
چطور میخواهیم جواب #هیچ ها را بدهیم؟
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d