این مغازه به اون مغازه ، که چی بشه؟ مریضی تو این بی پولی انقدر ولخرجی میکنی ؟"
تا اون روز سابقه نداشت که با اون لحن با من حرف زده باشه. هم شوکه شده بودم ، هم ترسیدم که جلوی سادات حرفی بزنه که مایه سرافکندگیم بشه. مثل گناهکاری که خطای بزرگی کرده ، رفتم سمتش و با لحنی که التماس توش موج می زد گفتم " برای دوقلوها خرید کردم، دیدم وسایل الین ..."
هنوز حرفم تموم نشده بود که نعره زد " من میگم بدبخت شدم ، من میگم زندگیمو بردن ،پولامو خوردن ، تو میری النگ و دولنگ میخری برای توله هات"
شوکه شدم. سادات هراسون از اتاق خواب اومد بیرون " چی شده؟"
آیدین بدون ملاحظه با صدای بلند رو به سادات گفت" شما که یادش میدی، شما که پرش میکنی که واسه یه اشتباه من ، قهر کنه و پاشه بیاد خونه شما تا از من باج بگیرید، چرا یادش نمیدی وقتی شوهرت بدبخت و بی پول شده ، نباید ولخرجی کنی؟ هان؟ فقط بلدید خونه خرابی کنید؟ یاسمن اونور واسه از دست دادن خونه اش زار بزنه و این خانم اینور با پولای بابای من ولخرجی و خوشگذرونی کنه و به ریش من و بدبختیام بخنده؟ بدبختی من اینه که اختیار زندگیم افتاده دست یه زن دهاتی که هر و از بر تشخیص نمیده و زنم مثل کورا افتاده دنبالش"
لجم در اومده بود، عصبی شده بودم ،نه به خاطر تهمتی که بابت پول بهم زده بود، به خاطر تهمتی که داشت به سادات می زد.
دیدم سادات اشک تو چشمهاش جمع شد .
می تونست تو اون لحظه از خودش دفاع کنه یا زنگ بزنه به بابا و عمو ، تا یه درس حسابی به خاطر این بی حرمتی به آیدین بدن ولی فقط سکوت کرد و رفت سمت کیف و چادرش و رو کرد سمت من " مامان جان ، بابات گفت کمرش گرفته ، میخواد بره خونه استراحت کنه. منم میرم به بابات برسم، اگه کاری داشتی زنگ بزن " رفتم سمتش" تو رو خدا سادات، نرو. آیدین الان عصبیه ،یه چیزی میگه، تو به من و بابا ببخشش" خودمم می دونستم حرفهام از ته دل نیست. اون لحظه از آیدین بیزار بودم به خاطر اینکه دل زنی رو شکسته بود که مثل یه مادر برام عزیز بود. سادات از گونه ام بوسید" می دونم مامان جان . برو به شوهرت برس، خسته اومده ، عصبیه . منم برم خونه ام " و در رو باز کرد و مثل یه روح ناپدید شد...
فشار عصبی زیادی روم بود ، دست و پاهام میلرزید. برگشتم سمت آیدین و پرخاشگرانه گفتم" گندایی که تو میزنی به بقیه چه ربطی داره؟ همین زن دهاتی ، بارها و بارها باعث شده من گله و شکایت تو رو پیش عمو نبرم. چشمت به همین چندتا تیکه جنسه که برای بچه هام خریدم؟ از پس اندازای اجاره ام خریدم. نه پول توئه نه پول عمو. زندگی تو و یاسمن هم هیچ دخلی به من و بچه هام و خانواده ام و اطرافیانم نداره. خسته ام کردی دیگه"
آیدین بلندتر از صدای من فریاد زد " چی شد؟ تا دیروز که عاشق و کشته مرده ام بودی؟ الان چی شده که دیگه میگی بچه هام، خانواده ام، اطرافیانم. یعنی بقیه برات مهمتر از منن؟ آره؟" الین که تا اون لحظه سرگرم عروسک پولیشیش بود، از صدای فریاد آیدین ترسید و شروع کرد به گریه کردن. بغلش کردم و با صدایی شبیه غرش ماده شیری که دشمن به حریم خودش و بچه هاش حمله کرده ، نعره زدم " آره، آره، آره. همونجوری که تو ،یاسمن،خوشی و ناراحتی یاسمن و هرچیزی که به یاسمن مربوطه، از پدر و مادرت و من و بچه هات و همه مهمتره. خسته شدم آیدین، میفهمی؟ یاسمن راست میگفت، تو فقط به خاطر این با من ازدواج کردی که از پولای عمو بی نصیب نمونی. خاک بر سر من که برای بار دوم گول دلمو خوردم " و رفتم توی اتاق خواب و در رو محکم کوبیدم به هم.
الین گریه میکرد. محکم تو بغلم فشارش دادم و با تموم ناراحتی و بغضی که داشتم ، سعی کردم گریه نکنم و الین رو آروم کنم.
زیر دلم تیر می کشید . الین آروم شد و سرگرم عروسکی شد که بهش داده بودم. صدایی از سالن نمیومد. انگار بینمون آتش بس اعلام شده بود. آیدین دیگه برام اهمیتی نداشت. اگه حتی همون لحظه هم برای همیشه می رفت ، هیچ وقت ناراحت نمی شدم ، فقط شاید غصه بی پدر بزرگ شدن بچه هام رو می خوردم.
چقدر نگران سادات بودم. گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به گوشیش. دوتا بوق که خورد جواب داد. صداش گرفته بود. معلوم بود گریه کرده. تو ذهنم دنبال کلماتی بودم که از دلش دربیارم ولی فقط تونستم بگم " حلالم کن مامان" خیلی وقت بود دلم میخواست این کلمه رو بهش بگم ولی از بقیه خجالت می کشیدم که بگن خودت صاحب سه تا بچه ای و عقده مامان گفتن داری . انگار توقع شنیدن این کلمه رو از زبون من نداشت، چون زد زیر گریه.
شروع کردم قربون صدقه اش رفتن و معذرت خواستن. اون بنده خدا هم مراعات حال و روز منو میکرد و میون گریه میکفت " نگران من نباش، من خوبم، نباید به خودت فشار بیاری، تو ماه بدی هستی. " باهم حرف زدیم و هردومون آروم شدیم و خداحافظی کردیم. رفتم تو آشپزخونه که برای الین غذای کمکی درست کنم. آیدین روی مبل دراز کشیده بود و توی فکر بود. منو که دید از جاش بلند شد و نشست و آروم
گفت " شرمنده ام که عصبانی شدم" محل ندادم، انگار اصلا نشنیدم. بلند تر گفت " با توام، معذرت خواستم." بدون اینکه محلش بذارم، همونطور که الین بغلم بود و ظرف غذاش تو دستم، رفتم تو اتاق خواب. اومد دنبالم " قهر کردی؟بخدا حرصی بودم ، یه چیزی گفتم" مصمم برگشتم سمتش و تو چشماش نگاه کردم" میشه ازت یه چیزی بخوام؟ من حامله ام. نباید حرص بخورم و عصبی بشم. میشه ازت بخوام بمونی پیش یاسمن و نیای اینور؟ من به بابام اینا میگم بیان بمونن پیشم تا موقع زایمان ، یا من میرم اونجا" آیدین دوباره عصبی شد " داری از خونه خودم بیرونم میکنی؟ اینا همش نتیجه پر و بال دادنای باباست. نمیدونه تو رو باید دمتو چید نه این که بهت بال و پر داد" همونجوری ادامه دادم " برو ، بذار این بچه ها به دنیا بیان، بعد بیا نوک و دمو بال و پرم رو بچین. فقط به خاطر خدا برو . به خاطر من نه، به خاطر این بچه ها برو. " دوباره زیر دلم تیر کشید که ناخودآگاه دستم رو بردم زیر شکمم. آیدین گفت " باشه بابا ، بازب ننه من غریبم راه ننداز. قدیمیا یه چیزی می دونستن که میگفتن مرد دو زنه جاش تو مسجده. اون که بیرونم کرد به خاطر خونه اش، توام بیرونم کن به خاطر بچه ها، منم میرم یه گوشه به درد و بدبختي خودم میمیرم " و یه قطره اشک از چشمش سر خورد رو گونه اش. نمیدونم چرا از بچگی به گریه کردن مردا حساسیت داشتم. سریع احساساتم برانگیخته می شد.
مردد ولی با لحن قاطع گفتم " حالا کجا میخوای بری؟" همونجوری که می رفت سمت سوییچ و گوشیش که روی اپن بود گفت " کجا رو دارم برم؟ زنگ می زنم ببینم آشور کجاست، برم پیشش. آشور ، یه مرد دو رگه ایرانی ، افغان بود که پیش آیدین کار میکرد و خودشم جا و مکان مشخصی نداشت. گفتم " اون بنده خدا خودش خونه به دوشه، میخوای بری بشی قوز بالا قوزش؟" کلافه رفت سمت در و گفت " یه گوری میرم. " دستپاچه گفتم " نرو" ...
دستپاچه گفتم " نرو "
تو ذهنم گذشت" خودت یه عمر حسرت داشتی به یکی بگی مادر، اگه خدای نکرده تو این حرص خوردنا، یه بلایی سرش بیاد ، بچه هات یه عمر حسرت بابا گفتن پیدا میکنن، به درک که همش نگران یاسمنه و تورو دوست نداره، بابای بچه هاته، به خاطر بچه هات، از خودت نرونش"
نگاهم کرد، نگاهش دوباره همون آیدین دوازده ساده ساله ای بود که وقتی عمو دعواش می کرد ، دوتایی می رفتیم تو زیر زمین خونمون و من از آبنبات ترشایی که خیلی دوست داشت، بهش می دادم که یادش بره عمو دعواش کرده. در برابر دلم ، در برابر خاطراتم ، در برابر کمبود محبتهام ضعیف بودم . نمی فهمیدم که من مادرش نیستم ، من نباید تحت هر شرایطی ازش حمایت کنم. نمی فهمیدم که اونی که نیاز به حمایت داره ، نیاز به همدلی و توجه داره، منم نه اون.
گفتم " زنگ بزن از سادات دلجویی کن، به خاطر من. سادات خیلی هوای ما و زندگیمونو داره، در موردش قضاوت اشتباه نکن. اون حتی هوای یاسمنی که ندیده رو هم داره "
سرش رو انداخت پایین " عصبانی بودم ، نمیدونی این روزا چقدر تحت فشارم " و برگشت نشست روی مبل. گفتم " آخه که تو برای من هیچ چیزیو تعریف نمیکنی، مثل یه غریبه میای و میری. من از کجا بدونم چی شده یا چی نشده"
گفت " حامله ای، نمیخوام حرص کاروبار منو بخوری" انقدر از طرفش کمبود توجه و محبت داشتم که با شنیدن این جمله انگار دنیا رو بهم دادن.
نمی فهمیدم که احساسش به من ترحمه اونم به خاطر بارداری و احساس فامیلی، محبت و عشق نیست.
گفتم " شاید بتونم کمکت کنم خوب، زن و شوهریم مثلا " سرش رو به نشونه تأسف تکون داد" اشتباه کردم الناز، با ازدواج با یاسمن ، هم اونو بدبخت کردم هم خودمو. باید عاقلانه فکر میکردم "
انقدر خوشحال بودم که نمی فهمیدم ابراز پشیمونیش، فقط به خاطر اینه که نتونسته یاسمن رو خوشبخت کنه. فکر میکردم این حرفا یعنی ای کاش به جای اون با تو ازدواج می کردم . جمله هاش رو جوری که خودم دوست داشتم تعبیر می کردم. گفتم " فدای سرت ، کاریه که شده، الان ما همدیگه رو داریم ، بچه هامونو داریم ، غصه نخور ، من کمکت میکنم ، عمو کمکت میکنه ، همه درست میشه امید به خدا" مثل برق گرفته ها گفت " نه، بابام نه ، یه عمره بهم سرکوفت زده بی عرضه ام ، بی لیاقتم، نمیخوام دوباره شروع کنه. اصلا نمیخوام بدونه چی به سر زندگیم اومده، دشمن شادم نکن "
اخلاق عمو رو می دونستم ، واسه همین وقتی آیدین اینو گفت ، قبول کردم که چیزی بهش نگم .
باهم حرف زدیم و قرار شد یه ماه دیگه اثاث کشی کنه و بره تو خونه من زندگی کنن، تا مجبور نباشه جایی رو اجاره کنه.
تصمیم گرفتیم خونه مون رو که بزرگ بود ، اجاره بدیم و من یه جای کوچیکتر برم مستاجری و مبلغ اجاره مازاد رو پس انداز کنیم و آیدین هم بیشتر کار کنه و اگه تونست وام بگیره و با یه مقدار پس انداز مختصر من که از قبل داشتم و فروش ماشینمون و طلاها ، تا سر سال یه خونه کوچیک برای یاسمن بخره.
توی دلم می گفتم اینکارا رو به خاطر آیدین و آرامشش میکنم ، نه ب
ه خاطر یاسمن.
یاسمن با کلی دعوا و مرافعه و سرکوفت، بالاخره قبول کرده بود تا یکسال صبر کنه، البته چیزی در مورد اینکه صاحبخونه اش منم ،
نمی دونست. ماه آخر بارداری، شروع کردیم اثاث کشی. همه مخالف بودن به خصوص عمو که
می ترسید بلایی سر بچه ها بیاد. هیچ کس درک نمیکرد که چرا من میخوام خونه خودم رو بدم مستاجر و با اون وضعیت برم مستاجری.
الکی بزرگی جا رو بهونه کردم که برای نظافت سخت میشه و نگهداری بچه ها مجالی برای رسیدگی به خونه بزرگ نمیده.
با اینکه عمو قول یه پرستار تمام وقت رو بهم داده بود ، باز هم روی خواسته ام پافشاری میکردم .
آیدین باهام مهربون تر شده بود و به خاطر من از سادات دلجویی کرد. بهترین روزهای زندگیم، همون روزهایی بود که پا به ماه بودم. محبت همه رو داشتم به اضافه محبت های آیدین که برام مثل خواب و رویا بود. دوقلوها به دنیا اومدن " امیر علی و آیلین"
امیرعلی شد محبوب دل عمو. روزهای طلایی زندگیم بود.ماه اول بعد از زایمانم، همه تو خونه عمو جمع بودیم. خانواده داشتم ، مادر داشتم ، شوهرم و بچه هام رو داشتم ولی افسوس و صد افسوس که بعد از زایمانم ، دوباره بهونه گیریهای یاسمن شروع شد.
هر روز که می گذشت آیدین عصبی تر و پرخاشگرتر می شد. انقدر به یاسمن وابستگی احساسی داشت که با کوچکترین ناراحتی اون ، به هم می ریخت ولی من نمی دیدم. شاید هم می دیدم ولی انکار میکردم. عمو طبق قولی که داده بود، با وسواس زیاد، خانمی رو به عنوان پرستار بچه ها ، انتخاب کرد.
انقدر مشغول بچه ها بودم که کمتر وقت رسیدگی به آیدین رو داشتم ...
چهل روزگی بچه ها گذشت و من کم کم جون گرفتم و با کمک سادات و ماهی خانم ، به بودن دوقلوها و رسیدگی بهشون عادت کردم ولی اعتراف میکنم که واقعا سخت می گذشت بهم. آیدین کم حرف و گوشه گیر شده بود.
می فهمیدم که تو زندگیش با یاسمن ، مشکل داره ولی انقدر درگیر بچه ها بودم که توانی برای توجه به آیدین و مشکلاتش نداشتم.
حتی گاهی شبهایی که نوبت من بود رو پیش یاسمن میموند و من انقدر خسته و مشغول بودم که اعتراضی نمیکردم.
وقتی برام باقی نمیموند که جای خالی آیدین رو تو زندگیم احساس کنم ، هرچند که از لحاظ عاطفی و جنسی ، دچار کمبود شدیدی بودم. دوقلوها دوماهه شده بودن که یه اتفاق عجیب افتاد. یک هفته ای بود که آیدین اصلا خونه نیومده بود. انگار به نبودنش و ندیدنش ، عادت کرده بودم. انگار سردی و بی محبتیش روی احساس من هم اثر گذاشته بود و مثل سابق پیگیر و مشتاق دیدنش نبودم. فقط گهگداری تماس می گرفت و حال من و بچه ها رو می پرسید . کاملا متوجه شده بودم که حال و روز خوشی نداره. بعد از ظهر بود و من طبق معمول با ماهی خانم ، مشغول رتق و فتق بچه ها بودیم. سادات بهم زنگ زد و گفت که زود حاضر شم میخواد بیاد دنبالم که تا جایی بریم و خواهر شوهرم با ماهی خانم به بچه ها رسیدگی میکنن. دلم شور افتاد ولی هرچی بهش اصرار کردم که بگه کجا قراره بریم ، چیزی نگفت . آماده شدم و خواهر شوهرم با سادات رسید و بچه ها رو سپردم بهش و راهی شدیم . هرچی از سادات سوال می کردم که چی شده، جوابی نمی داد. می گفت صبر کن . رسیدم جلوی خونه سابقم . بند دلم پاره شد ، گفتم " آیدین ؟" با تکون سر گفت " نه" با خودم گفتم اگه برای آیدین اتفاقی افتاده بود که خواهرش انقدر خونسرد نبود، یعنی برای یاسمن اتفاقی افتاده بود ؟!
با کلی ترس و استرس رفتیم بالا . عمو و زن عمو و بابا و خواهر شوهرم بزرگم اونجا بودن. خبری از یاسمن نبود و صدای ناله آیدین از اتاق خواب میومد. تو اون لحظه هزار جور فکر به سرم رسید ، حتی به مردن یاسمن هم فکر کردم ، ولی حتی یک لحظه هم به ذهنم خطور نکرد که از خونه فرار کرده باشه.
همه با حالت گرفته و درهم ، نشسته بودن. سلام کردم و با سادات نشستیم کنار هم . عمو شروع کرد به حرف زدن. چیزایی که می شنیدم اصلا قابل باور نبود.
خونه ای که آیدین و یاسمن توش زندگی میکردن ، خونه ای بود که حاصل شراکت عمو و یکی از دوستاش، تو ساخت و ساز بود. دوست عمو هم تو همون ساختمون ساکن بود و مدیر ساختمون بود. . وقتی یاسمن زنگ زد به من و من برای سادات تعریف کردم ، سادات برای بابام تعریف میکنه و بابام هم عینا به عمو منتقل میکنه و عمو هم در جریان قرار میگیره.چند وقت بعد از اون ماجرا ، دوست عمو متوجه رفت و آمدهای زیاد یاسمن با یه پسر جوون میشه و وقتی این رفت و آمدها ادامه دار میشه به عمو اطلاع میده و عمو ازش میخواد که فیلم دوربین مدار بسته ساختمون رو نشونش بده و متوجه میشه که اون پسر ، غریبه اس و حتی یه مدت هم از طریق کسی ، رفت و آمدهاشون رو بررسی میکنه ولی واکنشی نشون نمیده تا بتونه تو موقعیت مناسب ، راز یاسمن رو برملا کنه .
از اونجایی هم که یاسمن به من گفته بود که آیدین به خاطر پول پدرش ، تن به ازدواج با من داده ، با دوست صمیمی آیدین که تو مکانیکی باهم مشغول به کار بودن، نقشه پس گرفتن خونه
و ماشین از یاسمن رو میکشن و پیامی هم که به من هشدار داده بود تا به آیدین کمک نکنم ، از طرف عمو بود، تا یاسمن تو سختی و مشکلات قرار بگیره .
برخلاف نقشه عمو که فکر میکرد من به اون پیامک توجه میکنم ، من به آیدین کمک کردم و نقشه عمو به مشکل میخوره و عمو هم عاقبت مجبور میشه که نقشه جدیدی بریزه و از طریق خبرچین یاسمن که فهمیده بودن دختر دایی آیدین بوده، به گوش یاسمن می رسونن که عمو میخواد تو زمان زنده بودنش ، اموالش رو به نام بچه هاش کنه و به جای آیدین ، میخواد اموال رو به بچه های آیدین صلح کنه که گوشه گیری و کم حرف شدن آیدین هم به همین دلیل بود. انگار همین موضوع میشه تیر خلاص یاسمن و بالاخره با اون پسر از خونه فرار میکنه...
آیدین همچنان ناله می کرد و من هاج و واج به حرفهای عمو فکر میکردم. چند لحظه بعد از حرفهای عمو، آیدین مثل یه گرگ زخمی از اتاق اومد بیرون و رو به عمو گفت " چی میخواید از جون زندگی من ؟؟؟ چرا دست از سرم برنمی دارید؟ ...
چند لحظه بعد از حرفهای عمو، آیدین مثل یه گرگ زخمی از اتاق اومد بیرون و رو به عمو گفت " چی میخواید از جون زندگی من ؟؟؟ چرا دست از سرم برنمی دارید؟ خیالتون راحت شد؟ زنمو ازم گرفتید، زندگیمو پاشوندید که تاج و تختتون بی وارث نمونه. دختر برادرتم که سر و سامون گرفت و عذاب وجدانت کم شد،دیگه اینجا چی میخواید؟ اومدید جشن پیروزیتونو بگیرید؟" عمو عصبانی از جا بلند شد و با یه حرکت سریع خودش رو رسوند به آیدین و محکم زد زیر گوشش" بی غیرت" بغضم گرفت ، گناه من اون وسط چی بود؟ عاشقم نبود درست ولی حقم این نبود. بابا با حرص از جاش بلند شد و یقه آیدین رو گرفت " اسم دختر منو به دهنت نیار، لیاقتت همون زنیکه هرزه اجاق کوره، که با شاگرد پیتزا فروشی فرار کرده " آیدین با قدرت یقه اش رو از دستهای بابا بیرون کشید و سر بابا و عمو فریاد زد " ولم کنید، برید از خونه من بیرون ، چی میخواید از جون زندگیم . " و رو کرد به بابا و گفت " دختر پاک و مطهرتم ارزونی خودت ، برید بیرون " به خودم هرچی میگفت عب نداشت ولی حق نداشت به بابام توهین کنه. تو یه لحظه ، چشمم رو به روی همه چی بستم . عشق بچگیم بود ؟ عشق بچگی اسمش روشه ، از سر نادونی و بچگیه. بابای بچه هام بود؟ بود که بود، پسر عموم بود؟ داشت به عموم هم توهین میکرد. نمیدونم جسارت و قدرت از کجا اومد توی وجودم . بلند شدم و رفتم روبروش و تف کردم تو صورتش" یادت رفته اینجا خونه منه؟ یادت رفته از صدقه سر بچه هام ، گذاشتم تو و زنت بیاید اینجا که از خونه بیرونت نکنه؟ هرچی من نجابت میکنم و هیچی نمیگم ، پرروتر و وقیح تر میشی؟ یادت رفته که تو بدبختیت دستتو گرفت و کی تا فهمید پولی در کار نیست ، ولت کرد و رفت؟ تو بدبخت تر از اونی هستی که معنی عشق واقعی رو بفهمی. گمشو از این خونه بیرون . تا فردا شبم کامیون میاری جهیزیه زن پاک و نجیبتو از خونه من میبری بیرون وگرنه کارگر میارم و همه رو میریزم بیرون. بی لیاقت ِ بی چشم و رو " داشتم سکته میکردم. سادات از پشت منو بغل کرد و گفت " آروم باش ، بیا بشین" گریه ام نمیومد ولی تنم عجیب میلرزید.
هرچقدر بد بودم ، هرچقدر بدبخت بودم ، هرچقدر اشتباه کرده بودم که زن دوم شده بودم ولی به عنوان مادر بچه هاش، به عنوان کسی که تو سخت ترین شرایط دستش رو گرفته بودم ، حقم این نبود.
اون روز کذایی بدترین روز عمرم بود که با یه دعوای فامیلی تمام شد
عمو آیدین رو طرد کرد تابتونه بابا رو راضی کن من طلاق نگیرم و کنار بچه هام بدونم ..بابام خودشو عامل بدبختی من میدونست جوری شد که با حرص و جوشهایی که خورد سکته قلبی کرد تو یه حال عجیبی بودم هم از آیدین کینه داشتم هم دلم براش میسوخت
بعد از سه ماه اصرارهای من به عمو که دلم نمیخواد بچه هام بی مهر پدر بزرگ بشن اجازه داد اخر هفته ها آیدین بیاد بچه هاشو ببینه..ایدین اینقدر پیرو شکسته شده بودکه باور نمیکردم همون مرد سه ماه پیشه ..یه روز سر درد و دلش باز شد و ازم حلالیت خوست
برام تعریف کرد که نمیخواسته من وارد این ماجرا کنه اونقدر یاسمن توگوشش خونده که تمام اموال به خواهرا و داماد میرسه که مجبور شده به حرف عمو گوش کنه و منو به عقد خودش دربیارهمن بلیط برنده یاسمن برای بدست اوردن اموال بودم اما اوننمیدونس چاه کن همیشه ته چاهه
..ایدین فقط بخاطر احساس گناهی که میکرد اخر هفته ها میاومد پیش بچه ها..وقتی از یاسمن حرف میزد غم عجیبی تو نگاهش بود..با اشور یه اتاق دوازده متری تو میدون شوش اجاره کرده بودن و تو یه مکانیکی مشغول کار شده..یه دو هفته ای خبری نبود و تماس نداشتیم و سراغمون نمیومد
بیخیال ایدین شده بودم و چسبیده بودم به بزرگکردنبچه هام..بلاخره دلم طاقت نیاورد و بخاطر عمو که خیلی دوسش داشتم با عمو تماس گرفتم و گفتم یکی دو هفتس از آیدین خبری نیست ودلنگرانم
عمو از آشور سراغشو گرفته و با اتفاقی که افتاده بود انگار تیر خلاص به من و عمو خوردک
ه یاسمن بعد از شش ماه برگشته و با آیدین زندگی میکنه
عکس ها ورق زدنیه. اول عکس ها رو بخونید، بعد کپشن رو ...
.
آیدین تونسته بود خیانت و رسوایی یاسمن رو ببخشه و دوباره باهاش کنار بیاد ولی نتونست هیچ وقت من رو به عنوان زنش ، در کنار خودش بپذیره. هیچ کس نمی تونست باور کنه. همه معتقد بودن که یاسمن یه جادوگره و تونسته با سحر و جادو ، آیدین رو انقدر گوش به فرمان نگه داره ولی من به یه چیزی عجیب اعتقاد دارم " حکمِ دل"
با همون حکم و عشق به بچه هام که تموم دارایی من تو این زندگی هستن ، از آیدین طلاق نگرفتم و موندم پای بچه هام.
دیگه نه توبیخش کردم ، نه سرزنشش کردم ، نه خودم رو بهش تحمیل کردم، فقط رهاش کردم.
نه اینکه عاشق آیدین باشم ولی لااقل الان دو ساله که آیدین برای دیدن بچه ها میاد. عمو و بابا خیلی تلاش کردن که بچه ها کمبود پدر رو احساس نکنن ولی خوب ،محبت پدر و مادر رو داشتن ، خیلی متفاوت از محبت پدر بزرگ و مادر بزرگ و اطرافیانه.
آیدین با هیچ کس جز من و بچه ها در ارتباط نیست، تو این دوسال، گهگداری از پشیمونی حرف میزنه، از اینکه ای کاش ، به جای پذیرفتن یاسمن، برمیگشت و با من و بچه ها زندگی میکرد ولی من درِ قلب و زندگیم رو تا ابد به روی این آدم بستم. به قول خودش، الان که سنش بالا رفته ، می فهمه که اشتباه کرده که با دلش زندگی کرده و باید با عقلش تصمیم می گرفته ، به خصوص که عمو ، سهم آیدین رو به من و بچه هام صلح کرده و آیدین هنوز بعد از این همه سال ، یه مکانیکه و زندگیش همون زندگی ساده و معمول قبله.
اگه میتونست من رو با دلش بپذیره، شاید منم کوتاه میومدم و به خاطر بچه ها ، می ذاشتم که برگرده ولی چون منو با دودوتا چارتای حساب کتاب و منطق میخواد، دلم نمیخواد که دیگه هیچ وقت کنار من بمونه.
من هنوز زن دومم و به انتخاب خودم و فقط برای اینکه بچه هام، بچه های طلاق نباشن یا از نعمت بودن من یا پدرشون محروم نشن ، طلاق نگرفتم. شاید اگه فقط الین رو داشتم، جدا می شدم و دوباره ازدواج می کردم ولی تقدیر و قسمت من هم اینطور رقم خورد...
*پایان❤️*
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#آموزشی
شرایط نگهداری #اسپاتی_فیلوم
اسم انگلیسی: Peace lily
اسم علمی: Spathiphyllum wallysii
نیازها:
#نور ☀️
در تابستان نیم سایه را ترجیح میدهد ولی در زمستان نیاز به نور کامل دارد. در تابستان از نور مستقیم بپرهیزید
#دما 🌡
به سرما حساس است و دماهای زیر ۱۳ درجه را تحمل نمیکند. بهترین دما در زمستان بین 16 تا 18 درجه است و در تابستان بین 18-21 درجه
#آبیاری 🚿
در طی تابستان به آبیاری و غبارپاشی منظم نیاز دارد. آبیاری بین 2 تا 3 بار در تابستان و یکبار در زمستان کافی است
#رطوبت 💧
به رطوبت بالای هوا نیاز دارد. در دمای بالای 21 درجه در تابستان، یکروز درمیان گیاه خود را غبارپاشی کنید.
#تغذیه 🍔
گلهای گلدار به تغذیه زیادی نیازدارند. از کودهای مایع برای آن استفاده کنید
#خاک و گلدان 🗑
خاک گلدان باید خاکی سبک با زهکشی عالی و غنی از مواد غذایی باشد. مخلوط چهار قسمت لوم و یک قسمت پیت مناسب است
#تمیزکردن برگها 🍀
از پارچه یا اسفنج خیس استفاده کنید
#تکثیر 🌱🌱
با تقسیم بوته به آسانی افزایش می یابد. با کاشت بذر نیز قابل افزایش
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#گندمی
خیلی کم توقعه و برای کسایی که نمی تونن برای نگهداری گل و گیاه زیاد وقت بذارن و یا تازه کار هستن خیلی گزینه ی مناسبیه تازه به کم نوری هم مقاومه پس برای کسایی که خونشون نور زیادی ندارن هم خیلی مناسبه ، هم می تونین توی گلدون های رومیزی ازش استفاده کنین هم اینکه توی گلدون های آویز بکارین 😍😍
.
همین طور که گفتم گندمی جزو گیاه هایی هست که به کم نوری مقاومه ولی در حالت کلی به نور متوسطی نیاز داره فقط دقت کنین که نور مستقیم نداشته باشه چون نور مستقیم باعث می شه برگاش بسوزه 👌👌
.
غبارپاشی رو دوست داره و بهترین زمان برای آبیاری اون وقتیه که خاکش حدودا تا عمق سه سانتی متری خشک شده باشه ، دوستای عزیزم گندمی به آبیاری زیاد خیلی حساسه ، کم آبی رو می تونه تحمل کنه ولی آبیاری زیاد باعث پوسیدگی اون می شه
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
سلام سلام
جدا کردن جوونه های گیاه اشک تمساح😍
این گیاه خیلی مقاوم روی لبه های برگش جوونه هایی تولید میکنه و بعد از افتادن رشد کردن جوونه ها از برگ روی سطح خاک میریزن و شروع ب رشد میکنند😇
اصطلاحا به اون جوونه ها اشک گفته میشه و دلیل نامگذاری این گیاه به اشک تمساح هم همین موضوعه
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#گیاه_گندمی
#نکته👇
اگر مشاهده کردید گیاه از وسط پوسیده شده است آبیاری بیشازاندازه انجام دادهاید و اگر نوک برگها قهوهای شده است به خاطر کمآبی یا نور شدید آفتاب است
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#شپشک_آرد_آلود
🤓وقتی هوا گرم میشه آفات بیشتر سراغش گلها میرن
☠شپشک آرد آلود که مثل آرد یا پنبه روی گیاه دیده میشه و آفتی بسیار واگیر دار و مهلک برای گیاهان هست باید سریع برای از بین بردنش اقدام کرد
⬅️اول از همه گیاه بیمار رو از بقیه گل ها جدا کنید
⬅️گیاه بیمار رو با آب ولرم شسته و با پنبه الکلی همه آفات رو از گیاه تمیز کنید
⬅️یک ق چایخوری سم کنفیدور و یک ق چایخوری روغن ولک رو با یک لیتر آب ترکیب کرده و هر 5 روز به گیاه بیمار اسپری کنید
🌿💕🌿💕🌿💕🌿
➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#گل_حنا
💕نکته هایی برای نگهداری از #گل_حنا :
معمولا افراد تجربه ی ناموفقی در نگهداری گل حنا دارند لذا موارد زیر پیشنهاد می گردد :
اول اینکه نباید گلدان گیاه را بلافاصله بعد از خرید عوض کرد. (اگر در گلدان مناسبی کاشته نشده میتوانید یک گلدان بزرگتر از سایز خود تهیه کرده و با گلدان اصلی در گلدان جدید قرار داد.) دومین علت نورمی باشد، مثل تمام گیاهان گلدار به نور کافی احتیاج دارد و باید در نزدیکترین فاصله از پنجره قرار گیرد، نور مستقیم صبح در فصل زمستان مشکلی ایجاد نمی کند اما در روزهای گرم تابش مستقیم خورشید باعث سوختگی برگ ها و ریزش گل ها می شود
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
یکی از پرطرفدارترین گلهای آپارتمانی #برگ_انجیری هست که به دلیل برگهای پهنش زیبایی خاصی داره
🤓⬅️نیازهای #برگ_انجیری :
✔️نور نیم سایه از پشت پنجره
✔️آبیاری بعد از خشک شدن خاک
✔️ترکیب خاک برگ وده درصد ورمی
✔️کوددهی در بهار و تابستان با کود ۲۰.۲۰.۲۰
سوال های شما ♻️
چرا برگهای جدیدش بدون شیار هست ❓
⬅️نور کم و یا کمبود مواد غذایی دلیلشه
چرا برگهای جدیدش کوچیکه ❓
⬅️خاک ضعیف دلیلشه
چرا برگهاش زرد میشه ❓
⬅️آب زیاد دلیلشه یعنی وقتی خاکش خیس بوده یا نم داشته آبش دادید
علت لک قهوه ای روی برگهاش چیه ❓
⬅️کود زیاد یا اسپری آب جلوی نور زیاد یا آفتاب
🤓نکته : برگ انجیری عاشق گرما و رطوبت هست و بومی مناطق جنگلی گرم و بارانی هست پس برای شادابی رطوبت بالا میخواد که بهترین روش برای ایجاد رطوبت براش درست کردن جزیره هست
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱#برگ_بیدی #زبرینا
نیازها برگ بیدی یا زبرینا
#نور: احتیاجات نوری آن کم است ، واریته احتیاجات نوری بیشتری دارند ، کنار پنجره بهترین شرایط نوری این گیاه است اما پنجره جنوبی اصلاً خوب نیست نور زیاد برگ را میسوزاند. .
#دما: حداقل دما در زمستان ۱۰ درجه و در تابستان درجه حرارت طبیعی اتاق کفایت میکند ، البته در تابستان بهتر است در بالکن در محل سایه نگهداری شود در زمستان هم با شروع یخبندان بهتر است داخل خانه نگهداری شود.
.
#آبیاری: بین دو آبیاری باید خاک خشک شود ، اگه به صورت آویز و در ارتفاع نگه داری می کنید، به دلیل اینکه گرما همیشه به بالا حرکت میکند ، نیاز آبیاری گیاهان نیز بیشتر است. .
#رطوبت: همان رطوبت داخل منزل برایش کافی است.
. #تغذیه : هر دو هفته یک بار گیاه را با کود مخصوص گیاهان زینتی طبق دستور تغذیه کنید. .
#خاک مناسب: بهترین خاک ، خاک و کود آماده یا خاک گل فروشی است. .
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d