1_2526003843.mp3
4.27M
خدایا شکرت 😍
اوج بگیر قهرمان
اوج بگیر تاج خلقت
اوج بگیر که خدا به نام تو قسم یاد میکند 💕💪😍😍
#استادعرشیانفرhttps://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✳️ مراقبه امروز :
🗓 پنج شنبه 3 فروردینماه 1402
امروز بهار رحمت و برکت از راه رسید و باران خوشبختی و فراوانی بر سرم میریزد و من روز به روز سبزتر میشوم ...!
خداوندا سپاسگزارم🌹💟
این مراقبه را 7 مرتبه با صدای بلند برای خود تکرار نمایید.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✳️ نیایش صبحگاهی :
خدایا🌹💟
شکر که زندگی خوبی دارم و دیگران در این مهم مرا یاری کرده اند پس ، وظیفه خود میدانم که به خوشبختی دیگران کمک کنم و سهمی در رشد و بالندگی آنها داشته باشم ...!
خدایا🌹💟
برای سلامتی مان شکر ... برای شور و شوق و نشاط زندگیمان شکر ...!
خدایا🌹💟
"برای کسب و کارمان و برکتی که در آن نهفته است شکر"
تو را دم به دم شکر🌹💟
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴 صدقه اول ماه فراموش نشود
🟢 در کتاب مکیال المکارم از وظایف ما نسبت به امام زمان علیه السلام در وظیفه شماره ۲۳ و ۲۴ آمده است :
🔺صدقه دادن به قصد سلامتی امام
🔺 صدقه دادن به نیابت از امام عصر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــhttps://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#احادیث
🕋پیامبر اکرم(ص):
📖قرآن سفره ضیافت خداست، پس تا میتوانید
از ضیافت او فرا گیرید.
📚مجمعالبیان، ج۱، ص۱۶
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آغاز ماه رمضان
ماه بندگی خدا مبارک 🌸
#گیف
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
بی بی سکینه گفت خانواده من و حسین باهم به حسن آباد اومدم اون موقع هر دومون بچه بودیم اونا از یک
بی بی سکینه ادامه داد:
چند روزی گذشت حال من و خانوادهام بهتر شد و
ممد قلی و همراهانش عزم حرکت کردند تا جایی برای سکونت دایم پیدا کنند
چون در بیابان های اون اطراف امید برای پیدا کردن آب
کم بود
بعد شورومشورت تصمیم گرفتند تا راه کوه را در پیش بگیرند
بعد ۱۰ رو توقف و حرکت
شب هنگام از دور در دل کوه روشنایی دیدند
ممد قلی گفت حتما در آنجا آبادی هست
فردا به طرف انجا حرکت میکنیم
و صبح روز بعد رفتیم و به ده کوچکی رسیدم
با خانه هایی که از سنگ و گل ساختن شده بود و با چوب و نی پوشیده شده بود
اطرافش چشمه های زیادی داشت و درخت و زمین های کوچک کشاورزی داشت
با نزدیک شدن به ده مردم به استقبال مون اومدن
چند نفری از آشنایان واهالی همون ده ممد قلی خان بودند
که قبلا توسط خان بزرگ ده به دلیل نافرمانی رانده شده بودند
در میانشون پیرمردی بود که از همه مسن تر بود که اسمش حسن بود
بعد فهمیدیم که اولین نفر بوده که توی اون جا ساکن شده و به همین دلیل اون ده به حسن آباد معروف شده بود
وقتی خان رو شناختن با روی خوش پذیرای ما شدند
و کمک مون کردند تا خانه و کلبه ای برای سکونت مون
درست کنیم
اون موقع رسم بود که توی هر ده یک کدخدا یا خان باشه
که بین اهالی قضاوت کنه و مردم رو در برابر مشکلات یا حمله راهزنان رهبری کنه
و از همون اول یک رقابت و اختلافی بین ممدقلی خان و سیف خان به وجود اومد که بعد ها توی هر مسئله دیگه ای هم خودشو نشون داد
مردم اونجا اغلب سیف رو به عنوان بزرگتر نمی خواستن
چون مرد زور گویی بود و بیشتر نفع خودشو میخاست تا دیگران
ولی ممد قلی خان مرد متین و دلسوزی بود و نفع جمع رو ترجیح میداد بر نفع خودش
جرو بحث و کل کل بین مردم بالا گرفت
وممد قلی خان ترجیح داد
برای اینکه اختلاف بین مردم به دعوا شدید منجر نشه خودش رو کنار بکشه
و اینجوری سیف، خان ده کوچک حسن آباد شد
خلاصه که بچگی گذشت و برای من که تو همون سن کم سختی های زیادی کشیده بودم
حسن آباد جای خوبی بود
ما خونه مون رو نزدیک خانه خان ساخته بودیم و
و پدرم همونجور که قول داده بود در خدمت خانواده خان در اومد
خان هم برای جبران کمک های زیادی به ما کرد
وچندتا از گوسفنداش رو به پدرم داد و ازش خواست تا در مقابل پدرم چوپانی گوسفندای اون رو هم برعهده بگیره
اینجوری پدرم شد چوپان خان
و مادرم هم گوسفندا رو می دوشید و کره و چیزای دیگه درست میکرد هم برای خانواده خان و هم برای خودمون
و اینجور ی ما و خانواده خان اکثر وقتا ها باهم بودیم
سال ها میگذشت و خانه ها ،زمین ها،گله ها
و ما بچه ها هم بزرگتر میشدیم
در این مدت هر روز و سال
مهر حسین در دل من بیشتر میشد
تا اینکه یک روز از پدرم شنیدم که خان گفته که حسین دیگه بزرگ شده و وقتشه که یک سر و همسری برای خودش انتخاب کنه ویک دختر از دخترای دم بخت رو نشون کنه
همه می دونستن که حسین روی هر دختری که دست بزاره نه نمی شنوه
چون چیزی از قد و بالا و قیافه
و اخلاق و منش کم نداشت
تو اون زمان دخترای دم بخت روستا ۷...۸نفری بیشتر نبودیم
که یکشون من بودم و یکی شون هم خدیجه دختر سیف....
درود دوستان وقت تون بخیر شرمنده پارت داستان اگه دیر شد تازه بدستم رسید مرسی از شکیبایی و حضور گرم تون دوست تون دارم 😍😍❤❤🌹🌹🙏🙏