eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22هزار عکس
25.6هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
13.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان سیب و عشق : داستانی عاشقانه از سه زاویه دید عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز 💔 🎯https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان واقعی گل مرجان پارت صد و بیست و یک دوباره دست های آرش دور کمرم حلقه شد ‌و توی حصار آغوشش گم شدم، موهام و از توی صورتم کنار زد و آروم گفت امشب دیگه برای همیشه مال خودم میشی، تا چند وقت دیگه هم بچمون به دنیا میاد و میتونیم ازدواجمون رو علنی کنیم، از شدت خجالت گونه هام داغ شده بود و حس میکردم دارم آب میشم از شدت گرما…… آرش بوسه ای به صورتم زد و گفت عشق میکنم وقتی شرم و خجالتت رو میبینم،الکی نیست که بخاطر تو حاضرم قید خانواده م و هم بزنم، چند دقیقه ای طول کشید تا بالاخره لب باز کردم و با خجالت گفتم اگه خانواده ات قبل از اینکه تو چیزی بگی از ازدواجمون باخبر بشن چی میشه؟ از کجا معلوم آدمای این خونه چیزی بهشون نگن؟ آرش با بی تفاوتی شونه ای بالا انداخت و گفت خب بفهمن اونموقع دیگه اصلا برام مهم نیست،خیالت راحت عشق من،نمیذارم آب توی دلت تکون بخوره،تا روزی که زنده ام و نفس میکشم مثل چشمام ازت مواظبت میکنم...... آرش این و که گفت توی یک چشم به هم زدن لباش و روی لبام گذاشت و محکم تر من و توی آغوش گرفت،نفسم چنان بند اومده بود که حس میکردم الان خفه میشم، نمی‌دونم چقدر توی اون حالت بودیم اما به خودم که اومدم آرش با چشمای خمار شده بهم زل زد و گفت فعلا بریم شام بخوریم که حسابی ضعف کردم....... لباسمو که عوض کردم آبی به دست و صورتم زدم و دنبال آرش راه افتادم ،سفیه میز شام رو چیده بود و چنان بوی غذایی توی خونه پخش شده بود که هوش از سر آدم میبرد...... سفیه خانم تند تند برامون غذا می‌کشید و می‌گفت بخورین که از قیافه هاتون معلومه چقدر گرسنه اید،اقا واستون ماهی شکم پر هم درست کردم امیدوارم هنوزم دستپخت من و دوست داشته باشید........ آرش همونجور که قاشق پر رو توی دهنش میذاشت گفت مگه میشه دوست نداشته باشم،من به عشق غذاهای تو اینجا اومدم، راستی امشب نمی‌خواد اینجا بمونید،من خودم هستم میتونی با کریم بری خونه ی خودتون و فردا صبح زود بیای،سفیه ی خنده ی ریزی کرد و گفت چشم آقا....... من آنقدر خجالت کشیده بودم که نمی‌دونم چطور غذام و خوردم،بعد از شام سفیه سریع ظرفا رو شست و بعد از جمع و جور کردن آشپزخونه خداحافظی کرد و رفت،حالا من مونده بودم و آرشی که فقط منتظر رفتن سفیه بود........ روی یکی از صندلی ها نشسته بودم و داشتم به این فکر میکردم که چطور امشب رو با آرش تنها بگذرونم که چراغ های خونه خاموش شد،با ترس هین بلندی کشیدم و خواستم بلند شم که صدای آرش به گوشم خورد.. _نترس،من خاموش کردم….. دستم و روی قلبم گذاشتم و گفتم خیلی ترسیدم نزدیک بود جیغ بکشم…. آرش بلند خندید ‌وگفت بهت نمیاد آنقدر ترسو باشی…. آنقدر بهم نزدیک شده بود که انگار حتی صدای قلبش و هم میشنیدم، آرش دستش و زیر چونم گذاشت و گفت از اینکه با من تنهایی میترسی؟نگاهم که بهش خورد از شیطنت توی چشم هاش خنده ام گرفت و نتونستم جلوش و بگیرم،یک دستش و توی کمرم گذاشت و با دست دیگه موهام و پشت گوشم زد،پیشونیش و درست به پیشونیم چسبوند و گفت بایدم بترسی،منم اگه بودم و با عاشق دلخسته ام تنها میشدم سعی میکردم فرار کنم…… آرش این حرفا رو به شوخی میگفت و‌ میخواست من رو از اون حالت خجالت و شرم بیرون بیاره،چقدر ماهر بود،چقدر راحت ذهن آدم رو از فکرای پوچ و پوسیده خالی میکرد، اون حرف میزد و من میخندیدم،لب های داغش که روی گردنم قرار گرفت تازه فهمیدم قراره چه اتفاق هایی بینمون بیفته،دوباره حس ترس همه ی وجودم و گرفت اما دیگه کار از کار گذشته بود، آرش دستم و گرفته بود و‌ دنبال خودش میکشید،توی اتاق آرش لبه ی تخت نشست و در حالیکه من و روی پاهاش نشونده بود موهام و توی دستش گرفت و گفت دیگه نمیتونم صبر کنم مرجان،نمی‌دونم چرا در مقابل تو آنقدر کم طاقتم……. نصف شب بود و من از درد داشتم به خودم میپیچیدم،چنان دلدرد و کمر دردی گرفته بودم که اشکم در اومده بود،از شدت درد نمیتونستم حتی تکون بخورم،حتی حوله ی گرمی که آرش توی کمرم گذاشته بود هم دردم رو آروم نمیکرد…… دست و پام سرد سرد شده بود و مثل بید میلرزیدم، آرش سریع لباس پوشید و گفت الان میریم دکتر نترس مرجان، . نمی‌دونم چقدر توی راه بودیم اما مسیر زیادی رو طی کردیم تا بالاخره به بیمارستان رسیدیم، توی مسیر آرش سرم رو روی پای خودش گذاشته بود و باهام حرف میزد تا از هوش نرم، ماشین که توی حیاط بیمارستان متوقف شد آرش سریع پیاده شد و من و بغل کرد،واقعا نمیتونستم راه برم،با اینکه لباسم و عوض کرده بودم اما با حس خیسی که داشتم میدونستم بازم خونی شده،….
روی تخت بیمارستان که دراز کشیدم دوباره سرما توی وجودم رخنه کرد،خیلی زود آرش به همراه مردی که روپوش سفیدی پوشیده بود بالای سرم اومد و آروم داشت براش توضیح میداد که چه اتفاقی افتاده،از شدت خجالت چشمام و بستم تا نگاهم به دکتر نخوره،دکتر که حرفای آرش رو گوش داد سریع چیزی توی کاغذ نوشت و گفت این داروها از داروخانه تهیه کن، نترس چیز مهمی نیست فقط مامای بخش زایمان هم بیاد و خانمتون رو معاینه کنه، تا این داروها بیاد میگم پرستار بهش خبر بده خودش و برسونه…… آرش باشه ای گفت و قبل از اینکه بره کتش رو درآورد و روی من گذاشت تا بلکه کمی گرمم بشه،تنها روی تخت دراز کشیده بودم و از سرما به خودم میلرزیدم، آرش خیلی زود برگشت و داروها رو به دکتر داد،همون لحظه زن اخمویی که هیکل درشتی داشت توی‌اتاق اومد و شروع کرد به صحبت کردن با دکتر، زن نگاهی به من انداخت و گفت لطفا برید بیرون من کارم و انجام بدم، آرش نگاه نگرانی بهم انداخت و با ناراحتی به همراه دکتر از اتاق بیرون رفت…… در اتاق که بسته شد با اخم بهم نزدیک شد و گفت بکن لباست و،درحالیکه میلرزیدم گفتم نمیتونم خیلی سردمه،چشماش و درشت کرد و گفت به درک که سردته میگم بکن وگرنه ولت میکنم میرم آنقدر خون ازت بره که بمیری ،خودم حالم بد بود و حالا با رفتار زن بدتر شروع به گریه کردم ،به اجبار لباسم‌ رو درآوردم و شروع کرد به معاینه کردن،از قصد کاری میکرد که دردم بگیره و اذیت بشم، کارش که تموم شد دستکشش رو درآورد و گفت داری واسه این بیچاره ناز میکنی اره؟پاشو هیچیت نیست خودت و جمع کن،این خونم تا یک ساعت دیگه بند میاد……. در حالیکه به سمت در میرفت گفت چقدر بدم میاد از این تیتیش مامانیا، آنقدر تو ناز و نعمت بودن تحمل دیدن دو قطره خون رو ندارن……. با شنیدن حرف هاش لبخند تلخی روی لبم نقش بست، نمیدونست که من تا همین چند روز پیش توی چه شرایطی زندگی میکردم و برای خرج زندگی چه کارهایی انجام میدادم……. اون شب تا صبح توی بیمارستان موندم و حالم که بهتر شد مرخصم کردن، آرش مثل پروانه دورم می چرخید و معذرت خواهی می کرد که باعث اذیتم شده بود….. اون روز جایی نرفتیم و من فقط استراحت کردم اما از روز بعد همینکه آفتاب طلوع میکرد آرش سبدی رو بر می داشت و از خونه بیرون می‌رفتیم یه روز به دل جنگل می زدیم و یک روز ناهارمون رو کنار دریا میخوردیم….. انقدر خوب بود و بهم خوش می گذشت که اصلا دلم نمی خواست تموم بشه، برای منی که توی کل زندگیم فقط سختی کشیده بودم و حتی یک روز آسایش نداشتم حالا مثل خواب و رویا بود…. طبق عهدی که با خودم بسته بودم دیگه به گذشته فکر نکردم و سعی کردم تمام فکر و ذکرم رو برای زندگی جدیدم بذارم ، درست هنوز نتونسته بودم با آرش رابطه خوبی برقرار کنم و کمی سر سنگین بودم اما خوب با شناختی که از خودم داشتم می دونستم که با این شرایط هم کنار میام….. بالاخره بعد از یک هفته ماه عسلمون تموم شد و با جمع کردن وسایل راه افتادیم تا زندگی جدیدمون رو شروع کنیم..... آرش میگفت کار تقریبا سنگینی داره و گاهی مجبوره شبها رو خونه نیاد اما خب خونه ای که قرار بود توش زندگی کنیم چندین نگهبان و خدمتکار داشت و جایی برای ترس وجود نداشت….. هوا رو به تاریکی بود که بالاخره رسیدیم،خیلی دلم میخواست بدونم شغل آرش چیه اما چند باری که ازش پرسیدم با شوخی از جواب دادن طفره میرفت...... خونه ی آرش آنقدر قشنگ و دلباز بود که دلم نمیخواست داخل برم، خونه ی زیاد بزرگی نبود اما حیاطش پر از گل و درخت بود و روح آدم رو تازه میکرد….. خدمتکار ها که معلوم بود از اومدنمون خبر داشتن سریع میز شام رو چیدن و آرش به محض خوردن شام بوسه ای به پیشونیم زد و گفت مرجان من توی این یک هفته خیلی از کارم عقب موندم،الان باید برم ببینم تو نبود من چه خبر بوده،سعی میکنم امشب خودم و برسونم اما اگه نتونستم بیام اصلا نگران نشو، قبل از اینکه از خواب بیدار بشی من پیشتم، باشه ای گفتم و آرش بعد از اینکه لباس هاش و عوض کرد از خونه بیرون زد….. طلعت،خدمتکاری که تقریبا همسن خودم بود با خجالت بهم نزدیک شد ‌و گفت خانم حموم رو واستون آماده کردم برید یه دوش بگیرید یک کم سر حال بیاید خستگی راه از تنتون بیرون بره، با خوشحالی تشکر کردم و به سمت حموم راه افتادم،دلم یه دوش آب گرم میخواست…….. اولین باری که توی ویلای شمال دوش آب گرم گرفته بودم رو هیچوقت فراموش نمیکنم،انقدر آرامش گرفته بودم که انگار بهم آرامبخش تزریق شده بود،تا قبل از اون همیشه با کاسه و تشت حموم کرده بودم و اصلا نمیدونستم دوش چیه…… توی رختخواب که رفتم چشمام و بستم و خداروشکر کردم، انگار تازه داشتم میفهمیدم زندگی بدون بدبختی چه لذتی داره،اینکه شام و ناهارت آماده باشه و دغدغه ای نداشته باشی، قبل از رفتنمون به محضر تمام پولای پس اندازم رو به زینب داده بودم و ازش خواستم نذاره بچه ها گرسنگی بکشن،
میدونستم مامان پولایی که آرش بهش داده رو واسه خودش برمیداره، خیالم راحت بود که زینب دیگه بزرگ شده و مثل خودم زیر بار زورگویی های مامان نمیره……. آنقدر خسته بودم که با احساس گرمای پتو چشمام گرم شد و‌خوابم برد،توی خواب و بیداری بودم که حس کردم توی آغوش کسی کشیده شدم، صورتم غرق بوسه می‌شد ‌و ناخودآگاه لبخند میزدم، چشمام و که باز کردم آرش درست توی صورتم بود،با ذوق خندید و گفت اگه بدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود،یک ساعته مثل بچه گربه داری تو بغلم وول میخوری،باورم‌نمیشه دیگه تنهایی تو این تخت نمیخوابم، روزایی که تازه دیده بودمت و عاشقت شده بودم توی تخت که دراز میکشیدم این صحنه ها میومد توی ذهنم، فکرش و هم نمیکردم آنقدر زود فکر و خیال هام به واقعیت تبدیل بشه……. آرش انقدر بهم محبت میکرد که گاهی شرمنده میشدم از اینکه نمیتونستم منم مثل اون بهش ابراز علاقه کنم، آخه من باید از کی یاد میگرفتم؟ از مادرم که انگار مارو از سر راه پیدا کرده یا آقام که هیچوقت حتی بوسه ی کوچیکی به سرمون نزده بود؟ روی میز صبحانه آرش جرعه ای از چاییش سرکشید و گفت راستی دیشب تیمسار رو دیدم،آخر همین ماه عروسی اتوساست،بهمون گفت که آماده کنیم خودمون و، متعجب نگاهی به آرش کردم و گفتم مگه تیمسار از ازدواج ما باخبره؟ آرش عادی نگاهم کرد ‌و گفت آره همون اول بهش گفته بودم، میدونم که به کسی نمیگه…… لقمه ی توی دهنم و قورت دادم و گفتم منکه نمیتونم بیام،حتما خانواده ی تو همه توی عروسی شرکت میکنن……. آرش گفت خب شرکت کنن،قرار نیست که من و تو باهم بریم،هرکدوممون جدا توی جشن شرکت می‌کنیم،اتفاقا چون همه هستن دوست دارم تو هم بیای،موقعیت خوبیه تا از دور با همه آشنا بشی…… از اون روز به بعد آرش هرروز منو توی بوتیک ها و مزون ها تاب میداد تا بهترین لباس رو بخرم،میگفت می‌خوام به عنوان یکی از دوستانم به مامانم معرفیت کنم تا بعدا که قضیه ی ازدواجمون رو بهش گفتم شوکه نشه...... آرش می‌گفت توی این عروسی تمام آدم های مهم کشور حضور دارن چون هم پدر عروس و هم پدر داماد تیمسار هستن و از شخصیت های مهم کشور محسوب میشن ،بالاخره بعداز چندین روز گشتن و زیر پا گذاشتن بوتیک ها تونستم لباسی که مدنظرمون باشه رو پیدا کنم، دروغ چرا با تعریف هایی که آرش کرده بود دلم میخواست توی اون مهمونی از همه زیباتر و بهتر باشم، آرش اصرار داشت لباس آبی انتخاب کنم تا با چشمام همرنگ باشه و منم قبول کردم، لباسی آبی رنگ که کمی پایین تر از زانو بود و آستین های بلندی داشت، وقتی برای اولین بار لباس رو پوشیدم و موهام و هم باز روی شونه هام ریختم،ارش جوری بهم چشم دوخت که فروشنده ی بوتیک با خنده گفت جوری که شما به خانومتون نگاه میکنید من باید صندلی بذارم و فیلم هندی نگاه کنم، آرش بدون توجه به حرف فروشنده بهم نزدیک شد و گفت آنقدر زیبا شدی که نمیتونم توصیفت کنم،شب مهمونی باید حسابی حواسم بهت باشه چون من اون جماعت گرگ رو میشناسم...... روزها یکی پس از دیگری می‌گذشت و دیگه به زندگی جدید عادت کرده بودم، چند روز بعد از برگشتنمون از مامان عسل آرش مامان و بچه ها رو راهی ده کرد و منهم با چشم های گریون از خواهر و برادرم خداحافظی کردم،خیلی دلم میخواست پیش خودم نگهشون دارم اما حوصله ی اخلاق های بد مامان رو نداشتم...... فقط چند روز به عروسی آتوسا مونده بود و من هرروز لباسم رو از توی کمد درمیاوردم و نگاهش میکردم، اولین باری بود که با ظاهر شیک و آراسته میخواستم جایی برم،نمیدونستم چطور باید علت حضورم توی اون مهمونی بزرگ رو برای پرستو و محبوب خانم توضیح بدم،اگر به ازدواج من و آرش پی میبردن چی؟ مستی خانم از قضیه ی ازدواجمون با خبر بود اما آتوسا هم چیزی نمیدونست و به گفته ی آرش محال بود توی روز عروسیش متوجه حضور من بشه........ قرار بود روز جشن آرش آرایشگری رو توی خونه بیاره تا دستی به صورتم بکشه و آماده ام کنه، از همون صبح که بیدار شده بودم استرس امونم رو بریده بود،اگر وسط جشن ازدواجمون لو می‌رفت چه خاکی باید توی سرم میکردم؟ لحظه ای از رفتن پشیمون میشدم و لحظه ی دیگه به خودم نهیب میزدم که هیچ اتفاقی نمی افته...... آرایشگر از صبح زود اومده بود و اول شروع کرد به اصلاح کردن صورتم، موهای خودم روشن بود و احتیاجی به رنگ کردن نبود،فقط احتیاج به آرایش داشتم و مرتب کردن موهام........ بعدازظهر بود که بالاخره آماده شدم و به طلعت سپردم لباسم و برام بیاره،خودم و که توی آیینه دیدم باورم نمیشد خودم باشم، دست های سفیدم با لاک آبی رنگی که آرایشگر به ناخون هام زده بود چنان سفید شده بود که انگار اونا رو به آرد آغشته کردم، موهام و خیلی حرفه ای به یک طرف کج کرده بود و با گل آبی خوش‌رنگی تزیین شده بود،تار موی بلندی هم از طرف دیگه ی موهام پایین اومده بود و حسابی از دیدن خودم ذوق زده شده بودم،
طلعت که لباس رو آورد آرایشگر از اتاق بیرون رفت تا بپوشمش،میدونستم با این لباس و آرایش حسابی می‌درخشم،تنها فکر و ذکرم جا شدن توی چشم مادر آرش بود، آرایشگر که درو باز کرد و چشمش به من خورد با تعجب گفت بخدا قسم تا حالا کسی رو به زیبایی شما ندیدم،من هیچ کار خاصی برای شما نکردم اما آنقدر زیبا شدید که دلم میخواد فقط بشینم و نگاهتون کنم.... با خنده تشکر کردم و ازش خواستم منتظر بمونه تا آرش بیاد و دستمزدش رو بده اما همون‌جوری که به سمت وسایلش می‌رفت گفت نگران نباشید آقای وثوق از قبل با من تسویه کردن،شب خوبی داشته باشید و حسابی بهتون خوش بگذره...... .آرش که اومد و من و دید وسایل توی دستش رو زمین گذاشت و گفت اگه میدونستم با این لباس انقدر خیره کننده میشی باور کن لباس دیگه ای برات انتخاب میکردم چون امشب تمام هوش و حواسم باید به تو باشه، خندیدم و بعد از اینکه کیف دستی کوچیکم و برداشتم دنبال آرش توی حیاط رفتم تا با راننده به سمت باغی که قرار بود عروسی اونجا برگزار بشه حرکت کنم، آرش صلاح دیده بود که هر کدوم با ماشین جداگانه ای بریم...... اینجوری که راننده می‌گفت مسیر تقریبا طولانی پیش رو داشتیم و با تاریک شدن هوا می‌رسیدیم، توی راه فقط داشتم به این فکر میکردم که چه جوابی به پرستو و محبوب خانم بدم،میدونستم که حتما توی جشن شرکت میکنن، بیش تر از یک ساعت توی راه بودیم و بالاخره بعد از طی این مسیر طولانی به باغ بزرگی رسیدیم که دست کمی از عمارت اصلی تیمسار نداشت........ پیاده که شدم راننده گفت خانم من همینجا منتظرتون می مونم هر موقع که قصد رفتن کردید میتونید نگهبان جلوی در رو بفرستید سراغم می‌دونه کجا ماشین و پارک میکنم...... استرسم بیشتر شده بود و نمیدونستم حالا تنهایی چطور وارد باغ بشم،کیفم و محکم توی دستم فشار دادم و راه افتادم، نگهبان جلوی در خوش آمدی گفت ‌و با دست به داخل هدایتم کرد،کل مسیر باغ گل آرایی شده بود و با پارچه های سفید ورودی زیبایی درست کرده بودن،چندین سرباز با لباس های مخصوص سلطنتی اونجا ایستاده بودن و به مهمان ها خوش آمد میگفتن، توی حیاط میز و صندلی های زیبایی چیده شده بود اما جشن توی ساختمان اصلی برگزار می‌شد…… تک و توکی از مهمان ها اومده بودن و مشغول صحبت بودن،نه خبری از خانواده ی تیمسار بود و نه پرستو و محبوب خانم ،یک کم که گذشت تعداد مهمان ها بیشتر شد و صدای موزیک ملایمی اوج گرفت…… هر خانم میانسالی رو که میدیدم حس میکردم مادر آرشه و تپش قلبم شدت پیدا میکرد،شلوغ که شد کمی از استرسم کم شد و شروع کردم به دید زدن مهمان ها، یک ساعتی از اومدن من گذشته بود که بالاخره آرش هم پیداش شد،کت و شلوار مشکی رنگ زیبایی پوشیده بود و حسابی به خودش رسیده بود،نگاهش که به من افتاد لبخند محوی زد و سراغ چندتا از مهمان ها رفت ،با اومدن تیمسار و مستی خانم مهمونی شور و هیجان دیگه ای گرفت و همه وسط سالن مشغول رقصیدن شدن، هنوز خبری از آتوسا و سعید نشده بود و منهم گوشه ای نشسته بودم و رقصیدن مهمان ها رو نگاه میکردم، کاوه پسر خاله ی آتوسا که قبل از نامزدیش با سعید بهش علاقمند بود دست دختر تقریبا کم سن و سالی رو گرفته بود و باهم مشغول رقصیدن بودن….. با قطع شدن موزیک و همهمه ی مهمان ها فهمیدم که آتوسا و سعید به باغ اومدن،با باز شدن در سالن،اتوسا در حالیکه لباس دنباله دار زیبایی پوشیده بود و دستش رو دور بازوی سعید حلقه کرده بود نمایان شد، چه لباس زیبا و خیره کننده ای پوشیده بود،دوباره صدای موزیک بلند شد و دود اسپند کل سالن رو پر کرد،تقریبا همه ی جوون های جمع وسط در حال رقصیدن بودن و فقط من و آرش بودیم که هرکدوم جدا از هم نشسته بودیم و به دور از چشم بقیه همدیگر و دید میزدیم…. کمی که گذشت دختری تقریبا همسن و سال خودم با کلی ناز و عشوه به آرش نزدیک شد و ازش تقاضای رقص کرد،بخاطر بلند بودن صدای موزیک نمیتونستم متوجه حرف هاشون بشم اما از اصرار دختر مشخص بود که میخواست آرش رو به پیست رقص ببره، ناخودآگاه اخم غلیظی روی پیشونیم نشست و منتظر بودم آرش دست رد به سینه ی دختر بزنه اما با بلند شدن و گرفتن دستش توسط اون دختر حس کردم تمام بدنم داغ شد……. چرا آرش این کار رو کرد؟مگه نمیدونست من اینجا نشستم و فقط بخاطر اون اومدم؟ اصلا اون دختر کیه که آنقدر با ناز و عشوه داره براش میرقصه؟ آنقدر تند تند نفس میکشیدم که حس میکردم همه متوجه خشمم شدن،چند دقیقه ای گذشت و دیگه دلم نمیخواست توی اون مهمونی بمونم، اگر بخاطر بی احترامی نبود حتما باغ رو ترک میکردم اما میدونستم که تیمسار چقدر روی این مسائل حساسه….. هنوز داشتم به رقصیدن آرش و اون دختر نگاه میکردم که انگار کسی با صدای بم گفت ببخشید،با تعجب سرم و برگردوندم و مرد جوونی رو دیدم که درست با فاصله ی خیلی کمی کنارم ایستاده بود،
آنقدر خوش لباس و خوش چهره بود که ناخودآگاه نظر آدم رو یه خودش جلب میکرد، مرد دستش و به نشانه ی سلام جلو کشید و گفت سلام بانوی زیبا،شهریار هستم افتخار آشنایی با چه کسی رو دارم؟…. توی دوراهی بدی گیر کرده بودم و نمیدونستم باید چکار کنم ،ناچار دستم و جلو گرفتم و گفتم مرجان هستم….. شهریار ابرویی بالا انداخت و گفت عجیبه که خانمی به زیبایی و وقار شما تنها این گوشه نشسته،از وقتی اومدم حواسم بهتون هست از اقوام تیمسار هستید؟ لبخند کمرنگی زدم و گفتم نخیر از دوستان آتوسا هستم….. شهریار که انگار دنبال هم صحبت میگشت روی نزدیک ترین صندلی به من نشست و گفت راستش من علاقه ای به رقصیدن ندارم برای همین خودم و دور گرفتم تا کسی ازم تقاضا نکنه، در جریان هستید که توی عروسی های سلطنتی چیزی به عنوان پس زدن درخواست رقص وجود نداره….. این و که گفت لبخند پت و پهنی روی لبم نشست،پس آرش هم بخاطر همین با اون دختر رقصید چون نمیتونه دست رد به سینه اش بزنه..... بدون اینکه جوابی به شهریار بدم همون‌جور که لبخند عمیقی روی لبم نشسته بود سرم و برگردوندم و به پیست رقص نگاه کردم اما چیزی ندیدم جز چشم های به خون نشسته ی آرش که از همون فاصله هم قابل تشخیص بود...... نگاه خشمگینش رو که دیدم انگار دلم خنک شد،به تلافی رقصیدنش خندم و بیشتر کردم و رو به شهریار گفتم چه فکر خوبی به ذهنتون رسیده، راستش من هم از رقص خوشم نمیاد اما بدون اینکه همچین چیزی مدنظرم باشه اینجا نشستم، شهریار که معلوم بود از خندیدن من برداشت دیگه ای کرده گفت معذرت می‌خوام که این و میگم اما میتونیم توی محوطه ی باغ کمی قدمی بزنیم؟ این و که گفت خنده روی لبم ماسید،قبل از اینکه دهنم و باز کنم و جوابش رو بدم صدای آرش به گوشم خورد که گفت:شهریار....... آنقدر لحن صداش محکم بود که جرأت نکردم سرم و به عقب برگردونم، شهریار با دیدن آرش از روی صندلی بلند شد و گفت آرش جان حالت چطوره؟ آرش با همون لحن گفت میشه یه دقیقه بیای کار مهمی باهات دارم،شهریار رو به من کرد و گفت معذرت میخوام خانم زیبا برمیگردم الان…….. از مقابلم که دور شد تازه جرأت کردم و سرم و برگردوندم، دستش و توی کمر آرش گذاشته بود و باهم حرف میزدن،چند لحظه بعد شهریار با قیافه ای آویزون پیش تیمسار رفت و درحالیکه داشت چیزی رو براش توضیح میداد دستش رو فشار داد و بدون اینکه نگاهی به من بکنه از سالن بیرون رفت، آرش سر جای خودش نشسته بود و با اخم غلیظ به نقطه ای خیره شده بود، صدای موزیک که قطع شد تیمسار از مهمان ها خواست که برای صرف شام توی حیاط برن، از ترس اینکه آخرین نفر توی سالن بمونم و مورد غضب آرش قرار بگیرم خودم و قاطی مهمون ها کردم و آروم از سالن بیرون زدم…. .سر میز شام خبری از آرش نبود و هرچه با نگاهم دنبالش گشتم نتونستم پیداش کنم،غذا که تموم شد همه توی حیاط روی صندلی ها نشستن و مشغول صحبت شدن، آتوسا و سعید هم در حالیکه کنار میز مخصوص خودشون مشغول خوردن غذا بودن با هم صحبت میکردن و من در عجب بودم از اینکه چطور تونسته بود به این زودی به سعیدی که میگفت ازش متنفره اینجوری با محبت نگاه کنه….. توی فکر و خیالات خودم غرق بودم که یکی از خدمه بهم نزدیک شد و آروم گفت مرجان خانم؟ با تعجب گفتم بله… دستش و به سمت در خروجی کشید و گفت آقای وثوق بیرون از عمارت منتظرتونن،گفتن برید پیششون……. قبل از رفتن باید سراغ تیمسار و مستی خانم میرفتم و خداحافظی میکردم، میدونستم حتما چیزی شده که آرش به این زودی جشن رو ترک کرده،نمی‌دونم چرا از اینکه باید با تیمسار و همسرش حرف میزدم آنقدر خجالت میکشیدم اما چاره ای نبود، با قدم هایی شمرده به سمت میزی که متعلق به خانواده ی تیمسار بود حرکت کردم،نزدیک که شدم آروم سلام کردم، مشخص بود تیمسار من و به جا نیاورده اما مستی خانم ابرویی بالا انداخت و بعد از اینکه سر تا پام و برانداز کرد جواب سلامم رو داد،با صدایی پر از لغزش بهشون تبریک گفتم و برای آتوسا آرزوی خوشبختی کردم،مستی خانم آروم چیزی توی گوش تیمسار گفت و هردو با هم تشکر کردن…… دم در که رسیدم با دیدن آرش که توی ماشینش نشسته بود به سمتش حرکت کردم و بعد از اینکه مطمئن شدم کسی اون اطراف نیست سوار شدم…..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شبتون مملو از عطر خدا ❤️🙏 شب بخیر یعنی 💫شڪوفایے روزت سرشار از عشـق بہ خُـدا🍂🌸 با آرزوے شبے آرام و 💫دوست داشتنے براے شما خوبان تشڪر از همراهے تڪ تڪتون👍🙏😍 ‎‌‎‌‌ شب زیباتون خوش🌸   🥰#
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍃🌼🍃🍃 🌷صلوات خاصه صاحب الزمان (عج)🌷 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم 🌿اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى وَلِيِّكَ وَ ابْنِ أَوْلِيَائِكَ الَّذِينَ فَرَضْتَ طَاعَتَهُمْ وَ أَوْجَبْتَ حَقَّهُم🌿 و أَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْس🌿 و طَهَّرْتَهُمْ تَطْهِيرا اللَّهُمَّ انْصُرْهُ 🌿و انْتَصِرْ بِهِ لِدِينِك🌿 و انْصُرْ بِهِ أَوْلِيَاءَكَ وَ أَوْلِيَاءَهُ وَ شِيعَتَهُ وَ أَنْصَارَهُ وَ اجْعَلْنَا مِنْهُم🌿 اللَّهُمَّ أَعِذْهُ مِنْ شَرِّ كُلِّ بَاغٍ وَ طَاغٍ وَ مِنْ شَرِّ جَمِيعِ خَلْقِك🌿 و احْفَظْهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ🌿 و عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ احْرُسْهُ وَ امْنَعْهُ أَنْ يُوصَلَ إِلَيْهِ بِسُوءٍ وَ احْفَظْ فِيهِ رَسُولَكَ وَ آلَ رَسُولِك🌿 و أَظْهِرْ بِهِ الْعَدْلَ وَ أَيِّدْهُ بِالنَّصْرِ وَ انْصُرْ نَاصِرِيهِ🌿 و اخْذُلْ خَاذِلِيهِ وَ اقْصِمْ بِهِ جَبَابِرَةَ الْكُفْرِ وَ اقْتُلْ بِهِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ جَمِيعَ الْمُلْحِدِين🌿 حيْثُ كَانُوا مِنْ مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بِحْرِهَا وَ امْلَأْ بِهِ الْأَرْضَ عَدْلا وَأَظْهِرْ بِهِ دِينَ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلامُ🌿 و اجْعَلْنِي اللَّهُمَّ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ🌿 و أَرِنِي فِي آلِ مُحَمَّدٍ مَا يَأْمُلُونَ وَ فِي عَدُوِّهِمْ مَا يَحْذَرُونَ إِلَهَ الْحَقِّ آمِينَ.🌿 🌹اللهم صل علی محمد وال محمد🌹 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 سلام و با آرزوی قبولی طاعات🌹 در ختم زیارت آل یاسین به نیت تعجیل در فرج حضرت حجت(عج) شرکت نمایید، ان شاء الله سرباز آقا باشید. 🌹 زیارت آل یاسین بسم الله الرحمن الرحیم سَلامٌ عَلی آلِ یاسین اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا داعیَ اللهِ وَ ربّانیَّ آیاتِه اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا بابَ اللهِ وَ دیّانَ دینِه اَلسَّلامُ عَلیکَ یا خَلیفةَ اللهِ وَ ناصِرَ حَقِّه اَلسَّلامُ عَلیکَ یا حُجَّةَ اللهِ وَ دلیلَ إرادَتِه اًلسَّلامُ عَلیکَ یا تالیَ کِتابِ اللهِ وَ تَرجُمانَه اَلسَّلامُ عَلَیکَ فی آناءِ لَیلِکَ وَ أطرافِ نَهارِک ُاَلسَّلامُ عَلَیکَ یا بَقیَّةَ اللهِ فی أرضِه اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا میثاقَ اللهِ الَّذی أخَذَهُ وَ وکَّدَه اَلسَّلامُ عَلیکَ یا وَعدَ الله الَّذی ضَمِنَه اَلسَّلامُ عَلَیکَ أیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنصوبُ وَ الْعِلمُ الْمَصبوب وَ الْغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَة وَعداً غَیرَ مَکذوب اَلسَّلامُ عَلیکَ حینَ تَقوم السَّلامُ عَلیکَ حینَ تَقعُد السَّلامُ عَلیکَ حینَ تَقرءُ وَ تُبیِّن اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تُصَلّی وَ تَقنُت اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تَرکَعُ وَ تَسجُدَ اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تُهَلِّلُ وَ تُکَبِّر اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تَحمَدُ وَ تَستَغفِر اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تُصبِحُ وَ تُمسی اَلسَّلامُ عَلَیکَ فی الَّلیلِ إذا یَغشی وَ النَّهارِ إذا تَجَلّی اَلسَّلامُ عَلیکَ أیُّهَا الإمامُ المَأمون اَلسَّلامُ عَلَیکَ إیُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأمول اَلسَّلامُ عَلَیکَ بِجَوامِعِ السَّلام اُشهِدُکَ یا مَولای أنّی اَشهَدُ أن لا إلهَ إلاّ الله وَحدَهُ لا شَریکَ لَهَ وَ ُأنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسولُه لا حَبیبَ إلاّ هُوَ وَ أهلُه وَ اُشهِدُکَ یا مَولای اَنَّ علیّاً أمیرَ‌المُؤمِنینَ حُجَّتُه وَ الْحَسَن حُجَّتُه وَ الْحُسینَ حُجَّتُه وَ عَلیَّ بنَ الْحُسینِ حُجَّتُه وَ مُحَمَّدَ بنَ علی حُجَّتُه وَ جَعفَر بنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُه وَ موسَی بنَ جَعفَرٍ حُجَّتُه وَ عَلیَّ بنَ موسی حُجَّتُه وَ مُحَمَّدَ بنَ عَلی حجتهٍّ و علی بن محمد حُجَّتُه و الحسن ابن علی حجته وَ اَشهَدُ اَنَّکَ حُجَّةُ الله أنتُم الاوَّلُ وَ الاخِِر وَ أنَّ رَجعَتَکُم حَقٌّ لا رَیبَ فیها یَومَ لایَنفَعُ نَفساً ایمانُها لَم‌تَکُن آمَنَت مِن قَبل اَو کَسَبَت فی ایمانِها خَیراً وَ أنَّ الْمَوتَ حَقّ وَ أنَّ ناکِراً وَ نکیراَ حَقّ وَ اَشْهَدُ اَنَّ النَّشرَ حَقّ وَ البَعثَ حَقِّ وَ اَن الصِّراطَ حَقّ وَ المِرصادَ حَقّ وَ المیزانَ حَقّ وَ الْحََشرَ حَقّ وَ الحِسابَ حَقّ وَ الْجَنَّةَ وَ النّارَ حَقّ وَ الوَعدَ وَ الوَعیدَ بِهِما حَقّ یا مَولایَ شَقِیَ مَن خالَفَکُم وَ سَعِدَ مَن أطاعَکُم فَاشْهَدْ عَلی ما أشهَدتُکَ عَلَیه وَ أنَا وَلیٌّ لَکٍَ بَریءٌ مِن عَدُوِّک فَالحَقُّ ما رَضیتُموه وَ الباطِلُ ما أسخَطتُموهً وَ الْمَعروفُ ما أمَرتُم بِه وَ الْمُنکَرُ ما نَهَیتُم عَنه فَنَفسی مُؤمِنَةٌ بِالله وَحدَهُ لا شَریکَ لَه وَ بِرَسولِه وَ بِأمیرِالمُؤمِنینَ وَ بِکُم یا مَولای أوَّلِکُم وَ آخِرِکُم وَ نُصرَتی مَعَدَّةٌ لَکُم وَ مَوَدَّتی خالِصَةٌ لَکُم آمینَ آمین. جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج صلوات https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽ دعای_سلامتی_امام_زمان_عج 🍃🌺 ۞اَللّهُمَّ۞ ۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞ ۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞ ۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞ ۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞ ۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞ ۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞ ۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞ ۞طَویلا۞ 🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻 *📖دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود* *اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،* *فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،* *اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،* *فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،* *اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم* *تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .* ☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️ *🌷دعای غریق🌷* *دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان* *یا اَللَّهُ یا رَحْمن یا رَحِیم* ُ *یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ* *ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک* *إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً* *🌷 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌷* امام _زمان أللَّھُـمَ _؏َـجِّـلْ _لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❣ 💐💐💐 🌼 چهار ناظر حاضر بر زندگی انسان ✍ هر لحظه و هر زمان چهار دوربین زنده در حال فیلمبرداری از زندگی ما هستند که قرار است روزی در قیامت تمام زندگی ما را به نمایش بگذارند . ❶⇦ ناظر اول〖خــدا〗 است. ألَمْ یَعلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؛ ‏آیا انسان نمیداند که خدا او را نگاه میکند؟ 📗 سوره مبارکه علق ، آیه 14 . ❷⇦ ناظر دوم〖ملائک مقرب خدا〗 هستند؛ الله تعالی می فرماید : ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتید؛ هر سخنی که بر زبان جاری می کنید دو مأمور در حال نوشتن آن هستند 📗 سوره مبارکه قاف ، آیه 18 . ❸⇦ سومین ناظر 〖زمین〗 است. خداوند در قران کریم می فرماید : یوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها؛ در آنروز زمین هر چیزی که دیده را بیان می کند. 📗 سوره مبارکه زلزال ، آیه 4 . ❹⇦ چهارمین ناظر 〖اعضاء و جوارح خود ما〗 می‌باشند. الله سبحان می فرماید : تکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ در آنروز دست‌ها و پاها شهادت می‌دهند که چه کاری کرده‌اند. 📗 سوره مبارکه یس ، آیه 65 . ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹🍃‍ صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم.. ✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨ 🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️ 🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️ 🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️ 🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️ 🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️ 🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️ 🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️ 🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️ 🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ 🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️ 🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️ 🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️ 🌹🍃ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️ 🌹🍃السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨ 🌺اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨🌺 ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨ 💛🍃💛🍃💛🍃💛🍃💛 💚دعای ایمان💚 💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞 🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ🌹 🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ🌹 🌹 لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ🌹 🌹 لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹 🌹 لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ🌹 🌹 و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ 🌹 🌹یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹 💚دعای چهارحمد💚 💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب🌷 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه🌷 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس🌷 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.🌷 💛اللهم عجل لولیک الفرج💛 💙خواص دعای چهارحمد💙 🌻از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مرویست🌻 🌼 که هر کس از پیروان ما هر روز این چهار حمد را بخواند خداوند او را سه چیز کرامت فرماید: 🌼 🍀اول عمر طبیعی 🍀 🍀دوم مال و جمعیت بسیار 🍀 🍀سوم باایمان ازدنیارفتن وبی حساب داخل بهشت شدن🍀 🌈🔆🌈🔆🌈🔆🌈🔆🌈🔆🌈🔆 ️ 🌈اذکار و ادعیه دعای عصر غیبت 🌈 ♻️دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود🙏 ⚜اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، ⚜فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ، ⚜ اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ، ⚜ فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ، ⚜ اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم ⚜تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ . ⚜دعای غریق ⚜ 💠دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان💠 🌷🍂💐 یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک 💐🍂🌷 🍀 إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراه قریباُ 🍀 🌷 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷 ‍ 💖❤🌼💖❤🌼💖❤🌼💖❤ 🌺 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ 🌷🌹🌻🌼🌸🌺💐🌷🌹🌻🌼🌷 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج اَلــــــسٰاعة🌤 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ♥️ مولا جانم تاظهوردولت عشق و تاابد عاشقت میمانم ♥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎
🌼🍃🌼🍃🌼 بسم الله الرحمن الرحیم 🔴 چهار قل 🔴 برای درامان بودن ازچشم زخم 💢سورة الکافرون   بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ (١) لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (٢) وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (٣) وَلا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ (۴)وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (۵) لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ (۶)   💢 سورة الإخلاص بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (١) اللَّهُ الصَّمَدُ (٢) لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ (٣) وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ (۴)   💢سورة الفلق بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (١)مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ (٢) وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ (٣) وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ (۴)وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ (۵)   💢سورة الناس بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (١) مَلِکِ النَّاسِ (٢)إِلَهِ النَّاسِ (٣) مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (۴) الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ (۵) مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ (۶) دعا براى مغفرت خود و مغفرت والدين و مومنان ( آمرزش گناهان ) 🌹 رَبَّنَا اغْفِرْ لي‏ وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ🌹 پروردگارا، بر من و بر پدر و مادرم و بر مؤمنان ببخشاى در روزى كه حساب برپا مى‏شود. ✨✨ ✨✨ 👈👈1_بعدازنماز ایستاده ورو به قبله کرده ومیگوییم 💖 اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِالله اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسوُلِ الله اَلسَّلامُ عَلَیکَ🌹 یَابنَ اَمیرِالمُؤمِنینَ وَابنَ فاطِمَهَ الزَّهراء سَیِّدَهَ نِساءِ العالَمینَ وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ. 🌹 👈👈۲-سپس روبه حرم امام رضامیگوییم(سمت چپ ِقبله)💖   اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا غَریبَ الغُرَباء اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مُعینَ الضُّعَفاءِ وَ الفُقَراء اَلسُّلطانَ اَبَاالحَسَنِ 🌹  عَلیَّ بنَ موُسَی الرِّضا وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ.🌹  👈👈۳- دوباره رو به قبله میکنیم و میگوییم :💖     اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مَولانا یا صاحِبَ الزَّمان اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا خَلیفَهَ الرَّحمنِ اَلسَّلام🌹ُ عَلَیکَ یاشَریکَ القُرانِ عَجَّلَ اللهُ تَعالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ اللهُ مَخرَجَهُ وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ.🌹 https://eitaa.com/joinchat/1143341274C9a5d87b434
🍃🌼🍃🌼🍃 🎇 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ‌🎇 🌟دعاے عهـــــد🌟🤝 🤲اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْڪُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ،🌟 💚وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیم🌟 💚 وَ رَبَّ الْمَلائِڪَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُڪَ بوَجْهِڪَ الْڪَریمِ، 💚 وَ بِنُورِ وَجْهِڪَ الْمُنیرِ، وَ مُلْڪِڪَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُڪَ بِاسْمِڪَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، 🌟 💚وَ بِاسْمِڪَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ ڪُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ ڪُلِّ حَىٍّ، 🌟 💚وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.🌟 🤲💚اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِڪَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ،🌟 💚عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، 🌟 💚وَ مِدادَ ڪَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ ڪِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا،🌟 💚وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.🌟 🤲💚 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ،🌟 💚 وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.🌟 🤲💚اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِڪَ حَتْماً مَقْضِیّاً،🌟 💚فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً ڪَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.🌟 🤲💚اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاڪْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ،🌟 💚وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُڪْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَڪَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَڪَ، فَإِنَّڪَ قُلْتَ وَ قَوْلُڪَ الْحَقُّ:🌟 💚ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما ڪَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّڪَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّڪَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِڪَ حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ🌟 💚وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِڪَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَڪَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْڪامِ ڪِتابِڪَ،🌟 💚وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِڪَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّڪَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ،🌟 🤲💚اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّڪَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ،وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِڪانَتَنا بَعْدَهُ ،🌟 🤲💚اللّهُمَّ اڪْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِڪَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.🌟 🌅اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولاے یا صاحِبَ الزَّمانِ🌅 🌅اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولاے یا صاحِبَ الزَّمانِ🌅 🌅اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولاے یا صاحِبَ الزَّمان🌅 ِ 💚اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّڪَ الْفَرج💚 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌼🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💙یا شــــــافی✋🤲🤲 🦋 دراین وقت ملکوتی دعا برای بیماران فراموش نشودپس بگو👇👇 🔹 اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ اَهْلِکْ اعْدائَهُم اجمع أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء(🙏) 🦋أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء(🙏) 💙أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء(🙏) 🦋أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء(🙏) 💙أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء با هم قرائت کنیم حمد شفا🤲🤲🤲🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام درود بر شما صبحتان به طراوت شبنم و به شادابی و زیبایی گلهای بهاری؛ در زندگی هیچ چیز مهم تر از این نیست که قلبا در آرامش باشی الهی همیشه قلبتون پر از عشق وآرامش باشد. ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
❣آرزو میکنم امروز خــــدا انقدر عاشقانه نگاهتون کنه که حس کنین مهم ترین و خوشبخت ترین موجود کائناتی💖 بیدار شو.. امروزت را زندگی کن بخاطر تمام آنهایی که در کنارت هستند... امروز آتشفشانی باش ازمحبت ومهربانی.. ودریایی باش ازعشق و امید برای عزیزانت.. امروزت پر از شادی💖 مهربانی را از درخت شکوفه زده آموختم........وقتی به آن لگد زدم به جای تلافی تمام بدنم را .......شکوفه باران کرد💖🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
♥️🍃 - اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ - کیست که دعایِ درمانده را ، هنگامی که او را بخواند اجابت می‌کند و گرفتاریش را برطرف می‌کند ؟ |سوره نمل _ آیه ۶۲| https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃♥️ صبح زیبای دیگر هم آمد تا جهان چشم نواز مقابلت را، به تو نشان دهد. شکر گذار باش و چون بلبلان نغمه سرا، تسبیح گوی پرودگار زیبایی هارا پروردگاری که با باران رحمتش فراوانی نعمت و احوال نیک را آفرید. #https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
. 🌿💚﷽ 💚🌿 🍃🌸🇮🇷ا🇮🇷🌸🍃 🌿🕊🗓تقویم‌ِ‌ روز چهارشنبه👇 🍃💚3 خرداد 1402ش 🍃🤍4 ذیقعده 1444ق 🍃❤️24 میِ 2023 م 🍃🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🍃 🍃🌏🗓 تقویم نجومی ؛ 🍃📗🗓تقویم تاریخ اسلام ؛ 🍃💚📚و تطبیق آنها باقرآن ؛ سیره و احادیث اهل بیت(ع) درامورِکاروزندگی 🍃🏕☀️روز خوبیست برای👇 بریدن ودوختن؛ کشاورزی و صیادی؛ تجارت؛ 🍃🌸☀️نوزاد متولد امروز؛شایسته و محبوب خواهد بود ان‌شاءالله. 🍃💐☀️اقدام برای انعقاد نطفه در امشب ؛ باعث تولد نوزادی‌میشود که عالم یا حاکم خواهد شد ان‌شاءالله. 🍂🥀🌼 و اما روز خوبی نیست برای👇 مسافرت؛ اصلاح بدن؛ حجامت؛ ناخن گرفتن؛ 🍃🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🍃 🍃❤️☀️روز چهارشنبه متعلق است به امام موسی کاظم، امام رضا، امام جواد و امام هادی علیهما سلام. 🍃🌴☀️ذکرِ بعداز نمازِصبح👇 541مرتبه 🍃🌸یامتعال🌸🍃 (برای داشتنِ عزت واحترام وبزرگی‌در دین 🍃🌴☀️ذکرِ روزِ چهارشنبه صدمرتبه👇 🍃🌧یاحَیُّ یا قَیُّوم🌧🍃 🍃🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🍃 🍃🌸حدیث‌امروز👇🌸 🍃🌷❣ پيامبر صلي الله عليه و آله : 🍂🏕🌼سه چيز است كه هر كس نداشته باشد نه از من است و نه از خدای بزرگ: 🍃🌸☀️صفتِ بردبارى كه به وسيله آن جهالت نادان را دفع كند، 🍃🌸☀️اخلاق خوش كه با آن در ميان مردم زندگى كند 🍃🌸☀️و پارسايى كه او را از نافرمانى خدا باز دارد. 🍃📚[خصال، ص ۱۴۵، ح ۱۷۲] 🍃🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣❣🌹🌾🌹🌾🌹🌾 *درود* *صبح "چهار شنبه تون"*                 *بخیر و شادی*       *3 خرداد 1402* *هر روز* *برای "خودتان"* *برای "دلتان"* *"كاری" بكنید* *بايد به دنبال "حال خوش"* *"دويد"* *"حال بد" هركجا كه باشید* *"كمين" ميكند* *هیچ وقت "حسرت"* *زندگی* *آدمایی را که از "درونشان"* *خبر ندارید،* *"نخورید"* *"حسادت"* *نوعی "اعتراف" به* *"حقیر" بودن هست* *هر قلبی "دردی" دارد* *فقط "نحوه" ابراز آن* *"فرق" دارد* *بعضی ها "رنج" را در* *"چشمانشان"* *"پنهان" می‌کنند* *بعضی ها هم در* *"لبخندشان"* *نه "سفیدی" بیانگر "زیبایی"* *هست* *و* *نه "سیاهی" نشانه "زشتی"* *قبل از اینکه "سرتان" را* *بالا ببرید* *و* *"نداشته‌ هایتان" را* *"گلایه" کنید* *"نگاهی" به پایین بندازید* *و* *"داشته‌ هایتان" را* *"قدر" بدانید* *چهارشنبه تون سرشار از* *زیبایی و شادی و سلامتی* *فرجامتان نیک https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❣‍ نیایش صبحگاهی 🌺🍃🌺 ﺧﺪﺍﯾﺎ🙏 ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻣﯿﺪ ﺑﺴﺘﻦ؟ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ؟🙏 ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﯾﺪﻥ؟❤ ﻭ ﭼﻪ ﭘﺎﺳﺨﯽ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﺗﺮ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻦﺗﺮ ﺍﺯ ﭘﺎﺳﺦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﻩﺍﺕ...؟🌺 ﺧﺪﺍﯾﺎ🙏 ❤️ﻋﺸﻖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﻦ ﻋﺸﻖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﺮﻟﻮﺣﻪ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺻﺮﺍﻁ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻣﺴﺘﺪﺍﻡ ﺑﺪﺍﺭ🌷🙏 🍃🌷ودر اولین سه‌شنبه خرداد ماه محبت ها رافزونے ❤️ دلهاے مارا پاک از آلودگے هابگردان ای پروردگار مهربانم🙏 آمیـــن یا اَرْحَمَ الرّاحِمین 🙏 ای مهربان ترین مهربانان 🙏 🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌‎‌‌‌‎https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سلام-13980425-133558.mp3
11.09M
سلام بر خدا 😍 سلام بر ۱۴ نور مقدس🙏 سلام بر زندگی 🥰 سلام بر هستی🤗 سلام بر عشق😍 _عرشیانفر https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
AUD-20220604-WA0039.mp3
4.45M
سپاس و امتنان خدای مهربان😍😄❤️ استادعرشیانفر 💫شکرگزاری https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. انسان‌های بزرگ از خودشان توقع دارند و انسان‌های کوچک از دیگران ...! اگر کسی خوبی‌های تو را فراموش کرد ، تو خـوب بودن را فراموش نکن ... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d