eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
نفست داغ تنت گـرم دعـایت بـا مـن روزهـایت پـی هـم خـوش باشـد 🍃🌸 بهترین چیزهای زندگی اشیاء نیستند، بلکه لحظاتند... 🍃 🌸 چه کسی می فهمد در دلم رازی هست می سپارم آن را به خیال شب و تنهایی خود ... 🍃🌸 هـمـه ی چیزهایـی را کـه دربـاره ی زندگـی آموخـتـه ام مـیـتـوانـم در سـه کـلـمـه خـلاصـه کـنـم زندگـی پـیـش مـیـرود 🍃🌸 هر روز یک زیبا هرگاه قضاوت مى كنيد، عادلانه كنيد و هرگاه سخن مى گوييد، نيكو بگوييد، زيرا خداوند نيكوكار است و نيكوكاران را دوست دارد. 💙 نهج الفصاحه، ح ۲۰۰ 🍃🌸 بعضي ادمارو بايد اَلك كرد. پول ، ماشين و تحصيلاتش بريزه. ببينيم چي ميمونه ازش! 🍃🌸 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
زندگی جاده و راهی است به آن سوی خیال زندگی تصویری است که به آئینه دل می‌بینی زندگی رویایی است که تو نادیده به آن می نگری زندگی یک نفس است که تو با میل به جانت بکشی زندگی منظره است، باران است زندگی برف سپیدی است که بر روح تو بنشسته به شب زندگی چرخش یک قاصدک است زندگی یک رد پایی است که بر جاده خاکی فرو افتادست زندگی بوی خوش نسترن است بوی یاسی است که گل کرده به دیوار نگاه من و تو . . .! ✍🏽 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا به خدایی که خودم میدانم نه خدایی که برایم از خشم نه خدایی که برایم از قهر نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند به خدایی که خودم میدانم به خدایی که دلش پروانه است و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید و به باران گفته است باغها تشنه شدند و حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هست که مبادا که ترک بردارد به خــدایی که خودم میدانم چه خــدایی جـانـم...💗 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
گاه گاهی که دلم میگیرد به خودم می گویم: در دیاری که پر از دیوار است به کجا باید رفت؟ به که باید پیوست؟ به که باید دل بست؟ حس تنهای درونم می گوید: بشکن دیواری که درونت داری! چه سوالی داری؟ تو خدا را داری ... و خدا اول و آخر با توست و خداوند عشق است...🌸🍃 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸صافى آب مرا 🍃ياد تو انداخت رفيق 🌸تو دلت سبز 🍃لبت سرخ 🌸چراغت روشن 🍃چرخ روزيت هميشه چرخان 🌸نفست داغ 🍃تنت گرم 🌸دعايت با من... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
♥️زندگي، شايد شعر پـدرم بود كه خواند و چاي مـادر☕️ كه مـرا گـرم نمود ♥️زندگي شايد آن لبخنديست كه دريغش كرديم... ♥️زندگي زمزمه‌ي پاك حياتست ميان دو سكوت... ♥️زندگي خاطره‌ي آمدن و رفتن ماست لحظه‌ي آمدن و رفتن ما تنهاييست من دلم مي‌خواهد قدر اين خاطره را دريابيم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
پلک ها را بتکان ، کفش به پا کن و بیا. و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد، و زمان روی کلوخی بنشیند با تو! و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند. پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت : بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه‌ٔ عشق تر است... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🕊ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم 🕊بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم... 🕊روی پای تر باران به بلندی محبت برویم... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔹 متن سنگ قبر تعدادی از بزرگان تاریخ بر سر تربت ما چون گذری همت خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیا مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من ای انسان هر که باشی و از هر جا که بیایی میدانم خواهی آمد من کوروشم که برای پارسی ها این دولت وسیع را بنا نهادم بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر آنکه خاک سیه اش بالین است اختر چرخ ادب پروین است گرچه جز تلخی از ایام ندید هر چه خواهی سخنش شیرین است نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت. ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگبارم را طبیعت و قوانین طبیعت در تاریکی نهان بود خدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید...... و همه روشن شد در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد من برای ملاقات با خالقم آماده ام اما اینکه خالقم برای عذاب دردناک ملاقات با من آماده باشد چیز دیگریست اکنون گور او را بس است آنکه جهان او را کافی نبود 👇👇👇 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_بیست_و_چهارم #بخش_دوم ❀✿ یحیے بھ سمت در میرود: زنگ میزنم بھ مامان
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ ڪم مونده بود قطع شہ عزیزم!خدابہ روت نگاه ڪرده!....نمیتوانم احساسم رادر آن لحظہ توصیف ڪنم! اواخر آبان ماه آذر قرار خواستگارے با خانواده ے شریفے گذاشت.همہ چیز برای ے یلدا بہ شیرینے عسل شد. ❀✿ خم مے شوم ، پاچہ ے شلوارم را ڪمے بالا میدهم و بہ مچ پایم نگاه میڪنم. ڪاش اثرے از زخم نمے ماند!آب دهانم را قورت میدهم و ڪتاب شعرم را روے پایم باز میڪنم. نیمڪت دانشگاه بدنم را اذیت میڪنم.انگار ڪسے چوب در ڪمرم میڪند. مے ایستم و مقنعہ ام را ڪمے جلو میڪشم. داخل زمین چمن میروم و زیریڪ درخت میشینم. ڪلاغے ازروےشاخہ ے زخیم درخت پرمیزند و مقابلم میشیند. زشت است؟!..نمیدانم!سرش را ڪج میڪند و بایڪ پرش بہ طرفم مے آید. ازداخل ڪیف ساندویچ مرغم رابیرون مے آورم و تڪہ اے گوشت برایش میندازم.گوشت را درهوا میقاپد و غار غار میڪند.زیرلب میگویم: مرض!...چقدر مهربانم ها!..دوباره بہ مچ پایم نگاه میڪنم.فڪرم راحسابے مشغول ڪرده.صدایے ازپشت سرم باعث مے شود پاچہ ے شلوارم را سریع پایین بڪشم. _ پاتون طوریش شده؟! سرمیگردانم و با لبخند گرم پسرے بیست و دو یا بیست و سہ سالہ مواجہ میشوم.موهاے اطراف سرش ڪوتاه تراز وسطش است! شبیہ طالبے است!...لبخند میزنم: نہ چیزے نیست! ڪولہ پشتے اش را روے شانہ محڪم میڪند و میپرسد: اجازه هست؟! بے تفاوت میگویم: بفرمایید! چقدر چهره اش آشناست!..اورا ڪجا دیده ام؟! یڪبار دیگر نگاهش میڪنم...پوست گندمے،چشم و ابروے مشڪے.تہ ریش ڪوتاه و نامرتب!یادم امد... اوبامن هم کلاس است.ڪنارم میشیند و ڪولہ اش را بغل میگیرد.ڪمے خودم راڪنار میڪشم و مشغول ڪتاب شعرم میشوم. میپرسد:شعردوست دارید!؟...سریع میگویم: نہ! متعجب نگاهم میڪند! _ پس چرا میخونید؟! _ بعضی اوقات مے چسبہ! بدم نمے آمد ڪمے بااو گپ بزنم! هردودانشجوے یڪ رشتہ و ڪلاسیم! سرش را میخاراند _ محوطہ ے دانشگاه رو دوس دارم!...خلوتہ!...میتونے براے خودت باشے! باپلڪ زدن حرفش را تایید میڪنم. _ منو ڪہ میشناسید؟! _ نہ! _ واقعا؟!...من دوردیف پشت شما میشینم! _ توجهے نڪردم! _ من آرادم..آراد گودرزے! چے چیہ؟!...آرده؟!..دردلم میخندم!...حالا برنج یا گندم!؟... لبخندم را بایڪ سرفہ جمع میڪنم _ آقاے گودرزے!...خوش بختم! دستش را بہ طرفم دراز میڪند: شماهم ایران منش! _ بلہ!! بہ دستش خیره میشوم. باڪمے مڪث دستش را عقب میڪشد _ عذرمیخوام! _ نہ!...عیب نداره _ چہ ڪتابے هست؟! و با سر بہ ڪتابم اشاره میڪند _ _ واقعا؟!....من خیلے ازشعراش سردرنمیارم! ڪمے حرف زدیم و باهم آشناشدیم.اولین پسرے بودڪہ به او اجازه نزدیڪ شدن دادم! بہ نظر نمے آید مریض باشد..نگاهش هم سودجو نیست!...دراولین برخود از چشم و موهایم هم تعریفے نڪرد...بااوخداحافظے میڪنم و ازمحوطہ بیرون میروم. ❀✿ یلدا بااسترس لبش را تندتند میجود و پایش را تڪان میدهد.خیره بہ چشمان عسلے اش میخندم _ چتہ! _ چرا نیومدن؟ دیر ڪردن! _ هول شوهریا! قرار بود هفت بیان...الان هفت و سہ دقیقہ اس! اخم بانمڪے میڪند و یڪبار دیگر خودش رادرآینہ دید میزند _ محیا!..روسریم.بهم میاد؟! _ صدبار پرسیدے ...عااااره عاره! صداے آیفون جیغش رابلند میڪند! غش غش میخندم و دراتاق راباز میڪنم ڪہ یلدا سریع میگوید: محیا این لباست دیگہ واقعا یہ جوریہ! _ توفعلا بہ مستر سهیل فڪر ڪن! یڪ شونیز گشاد چهارخانہ آلبالویے، آستین سہ ربع تا روے ڪمر شلوارم پوشیده ام.یلدا التماس میڪند: بخدا مثل مرداس لباست! خیلے ڪوتاهہ! مث پیرهن شلوار یحیے است! بیاحداقل تونیڪ بپوش! دهن ڪجے میڪنم و از اتاق بیرون میروم. موهاے روشنم زیر پارچہ ے حریر و قرمز رنگ شال نگاه عمو را خشڪ میڪند. شلوار لوله تفنگے آبے روشن و ڪفش اسپرت روفرشے. آذر باچندقدم بلند سمتم میپرد و دم گوشم میگوید: آخہ دخترجون! این چیہ! خوب نیست بخدا! یمدلے شدے! ❀✿ 💟 نویسنــــــده: ❀✿ 👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر مورد رضایت است👉🏻 ❀✿ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_بیست_و_چهارم #بخش_دوم ❀✿ یحیے بھ سمت در میرود: زنگ میزنم بھ مامان
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ ڪم مونده بود قطع شہ عزیزم!خدابہ روت نگاه ڪرده!....نمیتوانم احساسم رادر آن لحظہ توصیف ڪنم! اواخر آبان ماه آذر قرار خواستگارے با خانواده ے شریفے گذاشت.همہ چیز برای ے یلدا بہ شیرینے عسل شد. ❀✿ خم مے شوم ، پاچہ ے شلوارم را ڪمے بالا میدهم و بہ مچ پایم نگاه میڪنم. ڪاش اثرے از زخم نمے ماند!آب دهانم را قورت میدهم و ڪتاب شعرم را روے پایم باز میڪنم. نیمڪت دانشگاه بدنم را اذیت میڪنم.انگار ڪسے چوب در ڪمرم میڪند. مے ایستم و مقنعہ ام را ڪمے جلو میڪشم. داخل زمین چمن میروم و زیریڪ درخت میشینم. ڪلاغے ازروےشاخہ ے زخیم درخت پرمیزند و مقابلم میشیند. زشت است؟!..نمیدانم!سرش را ڪج میڪند و بایڪ پرش بہ طرفم مے آید. ازداخل ڪیف ساندویچ مرغم رابیرون مے آورم و تڪہ اے گوشت برایش میندازم.گوشت را درهوا میقاپد و غار غار میڪند.زیرلب میگویم: مرض!...چقدر مهربانم ها!..دوباره بہ مچ پایم نگاه میڪنم.فڪرم راحسابے مشغول ڪرده.صدایے ازپشت سرم باعث مے شود پاچہ ے شلوارم را سریع پایین بڪشم. _ پاتون طوریش شده؟! سرمیگردانم و با لبخند گرم پسرے بیست و دو یا بیست و سہ سالہ مواجہ میشوم.موهاے اطراف سرش ڪوتاه تراز وسطش است! شبیہ طالبے است!...لبخند میزنم: نہ چیزے نیست! ڪولہ پشتے اش را روے شانہ محڪم میڪند و میپرسد: اجازه هست؟! بے تفاوت میگویم: بفرمایید! چقدر چهره اش آشناست!..اورا ڪجا دیده ام؟! یڪبار دیگر نگاهش میڪنم...پوست گندمے،چشم و ابروے مشڪے.تہ ریش ڪوتاه و نامرتب!یادم امد... اوبامن هم کلاس است.ڪنارم میشیند و ڪولہ اش را بغل میگیرد.ڪمے خودم راڪنار میڪشم و مشغول ڪتاب شعرم میشوم. میپرسد:شعردوست دارید!؟...سریع میگویم: نہ! متعجب نگاهم میڪند! _ پس چرا میخونید؟! _ بعضی اوقات مے چسبہ! بدم نمے آمد ڪمے بااو گپ بزنم! هردودانشجوے یڪ رشتہ و ڪلاسیم! سرش را میخاراند _ محوطہ ے دانشگاه رو دوس دارم!...خلوتہ!...میتونے براے خودت باشے! باپلڪ زدن حرفش را تایید میڪنم. _ منو ڪہ میشناسید؟! _ نہ! _ واقعا؟!...من دوردیف پشت شما میشینم! _ توجهے نڪردم! _ من آرادم..آراد گودرزے! چے چیہ؟!...آرده؟!..دردلم میخندم!...حالا برنج یا گندم!؟... لبخندم را بایڪ سرفہ جمع میڪنم _ آقاے گودرزے!...خوش بختم! دستش را بہ طرفم دراز میڪند: شماهم ایران منش! _ بلہ!! بہ دستش خیره میشوم. باڪمے مڪث دستش را عقب میڪشد _ عذرمیخوام! _ نہ!...عیب نداره _ چہ ڪتابے هست؟! و با سر بہ ڪتابم اشاره میڪند _ _ واقعا؟!....من خیلے ازشعراش سردرنمیارم! ڪمے حرف زدیم و باهم آشناشدیم.اولین پسرے بودڪہ به او اجازه نزدیڪ شدن دادم! بہ نظر نمے آید مریض باشد..نگاهش هم سودجو نیست!...دراولین برخود از چشم و موهایم هم تعریفے نڪرد...بااوخداحافظے میڪنم و ازمحوطہ بیرون میروم. ❀✿ یلدا بااسترس لبش را تندتند میجود و پایش را تڪان میدهد.خیره بہ چشمان عسلے اش میخندم _ چتہ! _ چرا نیومدن؟ دیر ڪردن! _ هول شوهریا! قرار بود هفت بیان...الان هفت و سہ دقیقہ اس! اخم بانمڪے میڪند و یڪبار دیگر خودش رادرآینہ دید میزند _ محیا!..روسریم.بهم میاد؟! _ صدبار پرسیدے ...عااااره عاره! صداے آیفون جیغش رابلند میڪند! غش غش میخندم و دراتاق راباز میڪنم ڪہ یلدا سریع میگوید: محیا این لباست دیگہ واقعا یہ جوریہ! _ توفعلا بہ مستر سهیل فڪر ڪن! یڪ شونیز گشاد چهارخانہ آلبالویے، آستین سہ ربع تا روے ڪمر شلوارم پوشیده ام.یلدا التماس میڪند: بخدا مثل مرداس لباست! خیلے ڪوتاهہ! مث پیرهن شلوار یحیے است! بیاحداقل تونیڪ بپوش! دهن ڪجے میڪنم و از اتاق بیرون میروم. موهاے روشنم زیر پارچہ ے حریر و قرمز رنگ شال نگاه عمو را خشڪ میڪند. شلوار لوله تفنگے آبے روشن و ڪفش اسپرت روفرشے. آذر باچندقدم بلند سمتم میپرد و دم گوشم میگوید: آخہ دخترجون! این چیہ! خوب نیست بخدا! یمدلے شدے! ❀✿ 💟 نویسنــــــده: ❀✿ 👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر مورد رضایت است👉🏻 ❀✿ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‌ زندگی باید کرد با کمی حس نسیم با کمی واژه ی خوب در هوای خنک استغنا زندگی باید کرد گاه با یک دل تنگ گاه باید رویید در کنار چشمه در شکاف یک سنگ به امید فردا ها که پر از حادثه تقدیرند گاه باید خندید با کمی پنجره و نور و صدا شاد باید بود. 📝🍃https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌼🍃🌼🍃🌼 گویند ســلام صبح😍 طلایی ترین کلید برای🏅 ورود به تالار قلبهاست❤️ پس صمیمی ترین سلام🤝 تقدیم به شما عزیزان🌹 صبح بهاریتون بخیر🌺 دلتـون شـاد👌 لبتـون خندون👌 تنتون سالم👌 روزتون پر از اتفاقات خوب👌 🌺🍃🌺🍃 زندگی باید کرد با کمی حس نسیم با کمی واژه ی خوب در هوای خنک استغنا زندگی باید کرد گاه با یک دل تنگ گاه باید رویید در کنار چشمه در شکاف یک سنگ به امید فردا ها که پر از حادثه تقدیرند گاه باید خندید با کمی پنجره و نور و صدا شاد باید بود. 📝🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼🍃🌼🍃🌼 گویند ســلام صبح😍 طلایی ترین کلید برای🏅 ورود به تالار قلبهاست❤️ پس صمیمی ترین سلام🤝 تقدیم به شما عزیزان🌹 صبح بهاریتون بخیر🌺 دلتـون شـاد👌 لبتـون خندون👌 تنتون سالم👌 روزتون پر از اتفاقات خوب👌 🌺🍃🌺🍃 زندگی باید کرد با کمی حس نسیم با کمی واژه ی خوب در هوای خنک استغنا زندگی باید کرد گاه با یک دل تنگ گاه باید رویید در کنار چشمه در شکاف یک سنگ به امید فردا ها که پر از حادثه تقدیرند گاه باید خندید با کمی پنجره و نور و صدا شاد باید بود. 📝🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
زندگی موسیقی گنجشک‌هاست ! زندگی باغ تماشای خداست ... زندگی یعنی همین : پروازها، صبح‌ها، لبخندها، آوازها ... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d @aMaryam4
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گسِ تابستان است زندگی ، بُعد درخت است به چشم حشره زندگی گل به توان ابدیت... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d