🌴سلام علیکم و رحمت الله وبرکاته
🍀بسم الله الرحمن الرحیم
🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
☀صبح روز دوشنبه به خیر
🕋ذکر روز دوشنبه؛ صدمرتبه
💐یاقاضی الجاجات💐
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
*حدیث روز*
امیرالمومنین عليه السلام:
اگر كسى را گرامى بدارى، در حقيقت خودت را گرامى داشته اى و حيثيت خويش را با آن آراسته اى. بنابراين به خاطر خوبی و احترامی که به خودت کرده ای، از دیگری انتظار سپاسگزاری نداشته باش.
غررالحکم و دررالکلم حدیث 3542
🕊 #نهج_البلاغه ای شویم
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
*تا رسیدن به حریم حضرت ارباب*
*5 روز*
🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴http://eitaa.com/joinchat/600047640Cfbe6e50510
ناصر:
#قسمت_دوم_دالان_بهشت
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
مدام این فکر، مثل ماری که قلبم را نیش بزند، توی مغزم دوران می کرد: « محمد زن گرفته، محمد ازدواج کرده!...» قلبم می سوخت و آتش می گرفت و سیل اشک های بی اختیارم حتی ذره ای از تلخی این آتش نمی کاست.
از فشار ناخن هایم به کف دست هایم که برای خفه کردن صدایم مشتشان کرده بودم حس می کردم دست هایم آتش گرفته و می سوزد. شقیقه هایم از فشار دردی که مثل پتک به سرم کوبیده می شد داشت منفجر می شد. توی تاریکی اتاق و لا به لای گریه ی بی امانم انگار ناگهان زمان به عقب برگشت و من مثل کسی که نامه ی عملش را جلویش گرفته باشند به گذشته پرتاب شدم، به ده سال پیش، به زمانی که شانزده ساله بودم. چقدر خوشبخت بودم و درست به اندازه خوشبختی ام یا شاید به علت خوشبختی، احمق بودم....
صدای مادربزرگم که با غر غر داشت دست و پایش را آب می کشید از توی حیاط می آمد که: «هزار بار گفتم این کتری منو دست نزنین، بابا این کتری مال وضوی منه، مگه حریف شدم؟! والله من که نفهمیدم تو این خونه به چه زبونی باید حرف زد!» مادرم جواب داد: «وا، خانم، من کتری رو برداشتم براتون آب کشیدم، گذاشتم اونجا.» خانوم جون گفت: «یعنی ما اختیار یه کتری رو هم توی این خونه ندریم؟!» مادرم با ناراحتی گفت: «اختیار دارین همه ی این خونه اختیارش با شماست.» خانم جون که مثل همیشه زود پشیمان شده بود با لحنی مسالمت جویانه گفت: «ننه، آدم که پیر می شه ادا و اطوارش هم زشت می شه، دست خودش که نیست، من این کتری که جایش عوض می شه ها، می ترسم دست ناپاک جایجاش کرده باشه، احتیاط پیدا کرده باشه، دیگه وضوم به دلم نمی چسبه، اگر نه...»
صدای زنگ در حرفشان را نیمه تمام گذاشت. من که آن سال به زور مادرم و خانم جون و به عشق همراهی زری رفته بودم کلاس خیاطی، داشتم با سجاف یقه ی لباسی که از بعد از ظهر وقتم را گرفته بود کلنجار می رفتم.
از صدای مادرم که می گفت: «هول نشین خانم جون، نامحرم نیست، محترم خانم هستن» فهمیدم مادر زری آمده. خانم جون با صدای بلند گفت: «به به، چه عجب، بابا همه وقتی مادرشوهر می شن این قدر سایه شون سنگین می شه؟!» محتر خانم با خنده گفت: «نه به خدا خانم جون، کم سعادتیه و مریضی و گرفتاری.» خانم جون جواب داد: «خدا نکنه، گرفتاری و مریضی باشه، ما خواهون خوشی شماییم، خوش باشین به ما هم سر نزدین عیبی نداره.» و خلاصه صحبت به احوال پرسی های معمولی کشیده شد.
من همچنان دستپاچه سعی داشتم هر طوری هست سجاف یقه را به زور کوک هم شده برگردانم توی لباس و به بهانه ی جادکمه زدن سراغ زری بروم که یکدفعه با شنیدن صدای محترم خانم که گفت: «راستش خانم جون اگر اجازه بدین برای امر خیر خدمت رسیدم» خشکم زد، ضربان قلبم آن قدر تند شد که به سختی می توانستم حرف هایشان را بشنوم. احساس می کردم الان صدای قلبم را توی حیاط همه می شنوند. بیش تر از سر و صدای توپ بازی بی موقع علی برادر کوچکم که مثل خروس بی محل تو حیاط سر و صدا راه انداخته بود حرصم گرفته بود. صورتم داغ شده بود و نمی فهمیدم از خوشحالی است یا خجالت و شاید هم هر دو.
هزارجور فکر و سوال یکدفعه به مغزم هجوم آورده بود و من گیج توی دریای سوال ها غوطه می خوردم. یعنی محترم خانم می خواهد از من خواستگاری کند؟! برای کی؟! شاید پسر خواهرش! شاید از طرف کس دیگر و شاید...
یک دفعه از فکر این که شاید هم برای پسر خودش.. دلم هری ریخت. فکر این که عروس خانواده ی زری باشم و دیگر از بهترین دوستم جدا نشوم، فکر این که عروس خانواده کاشانی بشوم و محترم خانم که این قدر دوستش داشتم مادر شوهرم بشود و.. ولی همین که یاد خود محمد افتادم، یاد چهره ی جدی و سختگیری هایش و این که زری توی برادرهایش فقط از او خیلی حساب می برد ترس برم داشت. در خانواده ی زری همه برای من آشنا بودند، غیر از محمد. حاج آقا و محترم خانم آن قدر مهربان و صمیمی بودند که توی خانه شان اصلا احساس غریبی و مهمان بودن نداشتم. فاطمه خانم خواهر بزرگ زری و شوهرش آقا رضا، برادر بزرگش آقا مهدی و حتی عروس تازه شان الهه و برادر کوچکش مرتضی که تقریبا هم سن و سال خود ما، یعنی یک سال و نیم از من زری بزرگتر بود، همه به چشم من مثل برادر و خواهر های خودم بودند. فقط محمد بود که هر وقت می دیدمش دستپاچه می شدم. آن هم از بس زری می گفت: «محمد بدش می آد آدم حرف های بی خودی بزند یا بی خودی و زیاد بخنده، می گه دختر، باید خانم باشه و متین نه سر به هوا و جلف، باید رفتارش طوری باشه که همه مجبور بشن بهش احترام بگذارن و... .»
توی این فکرها بودم که با صدای «چشم حتماً، من امشب به حاج آقا می گم» و تشکر و خداحافظی محترم خانم به خودم آمدم. می خواستم بپرم بیرون و از مادر بپرسم موضوع چیه؟ ولی رویم نمی شد.
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده : نازنی صفوی
⛔ کپ
✨﷽✨
#آموزنده
✍ﭘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺘﮑﺶ ﺩﺭ ﺩﻣﺎﯼ 50 ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺴﺮ 26 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ اينستاگرام ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ :" ﺑﺴﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﺪﺭﻫﺎ "... !
ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ. ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ : ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...! ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮك ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟ ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩ. ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ. ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ..اما ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :«ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ»!
💥آيا تا بحال ! ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ، ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؟؟
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
:
🌸 *نون سنگک*
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
مامان صدا زد:
امیرجان، مامان بپر سه تا سنگک بگیر.
اصلاً حوصله نداشتم، گفتم:
من که پریروز نون گرفتم.
مامان گفت:
خب دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان نون نداریم.
گفتم: چرا سنگگ، مگه لواشی چه عیبی داره؟
مامان گفت:میدونی که بابا نون لواش دوست نداره.
گفتم: صف سنگگ شلوغه. اگه نونچ میخواهید لواش میخرم.
مامان اصرار کرد سنگک بخرم. قبول نکردم. مامان عصبانی شد و گفت: بس کن، تنبلی نکن مامان، حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا.
این حرف خیلی عصبانیم کرد. آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شستم.
داد زدم: من اصلاً نونوایی نمیرم. هر کاری میخوای بکن!
داشتم فکر میکردم خواهرم بدون این که کار کنه توی خونه عزیز و محترمه اما من که این همه کمک میکنم باز هم باید این حرف و کنایهها رو بشنوم. دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی. حالا مامان مجبور میشه به جای نون، برنج درسته کنه. این طوری بهترم هست.
با خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی میافتم رو دنده لج و اصلا قبول نمیکنم. اما یک دفعه صدای در خونه رو شنیدم. اصلاً انتظارش رو نداشتم که مامان خودش بره نونوایی. آخه از صبح ده کیلو سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهای خونه خستهاش کرده بود. اصلاً حقش نبود بعد از این همه کار حالا بره نونوایی.
راستش پشیمون شدم. هنوز فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول نمیکرد. سعی کردم خودم رو بزنم به بیخیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصبابم خورد بود.
یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد.
به موبایلش زنگ زدم صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد.
مامان مثل همیشه موبایلش رو جا گذاشته بود.
دیر کردن مامان اعصابمو بیشتر خورد میکرد.
نیم ساعت بعد خواهرم از مدرسه رسید و گفت: تو راه که میاومدم تصادف شده و مردم میگفتند به یه خانم ماشین زده. خیابون خیلی شلوغ بود. فکر کنم خانمه کارش تموم شده بود.
گفتم:نفهمیدی کی بود؟
گفت:من اصلاً جلو نرفتم.
دیگه خیلی نگران شدم. رفتم تا نونوایی سنگکی نزدیک خونه اما مامان اونجا نبود.
یه نونوایی سنگکی دیگه هم سراغ داشتم رفتم اونجا هم تعطیل بود.
دلم نمیخواست قبول کنم تصادفی که خواهرم میگفت به مامان ربط داره . تو راه برگشت هزار جور به خودم قول دادم که دیگه تکرار نشه کارم.
وقتی رسیدم خونه انگشتم رو گذاشتم روی زنگ و منتظر بودم خواهرم در رو باز کنه اما صدای مامانم رو شنیدم که میگفت:
بلد نیستی درست زنگ بزنی؟
تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگه!
نفس عمیق کشیدم و گفتم: الهی شکر و با خودم گفتم: قولهایی که به خودت دادی یادت نره!
✅ پدر و مادر از جمله اون نعمتهاي هستن كه دومي ندارن
پس تا هستند قدرشون رو بدونيم!
افسوس بعد از اونا؛ هيچ دردي رو دوا نميكنه؛
نه براي ما " نه براي اونا!!!!
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹🌾 داستان های زیبا 🌾🌹
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
💐💐💐💐💐
یادمه توکتاب دینی خونده بودم انسان هرچیزی رو ارزو کنه ودر حسرتش باشه وقتی بدستش بیاره ،یه روزی دلش ومیزنه واز اون خسته میشه👁👁
و تنها خداست که مقصد انسان وتنها روح انسان با خدا ارامش پیدا میکنه😌
و #چادر ماهم چون از جنس خداست وعطر بهشت میده ماهیچوقت ازش خسته و زده نمیشیم 😍
و تاابد عاشقشیم💝
#چادرم-تاج-سرم👑
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
حجاب خاص نیست
خاصیت است
ای بانوی دو عالم
من از طرف تمام دختران پارسی ایران زمین در پیش
چشم تو
شرمنده ام
که خاص بودن در کنار بی خاصیتی را ترجیح
میدهند
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
رسول خدا صـلّى اللَّه علیـه
و آله و سـلّم فرمـودند : خـانـه اى
نیست که درآن دختران باشند
مگر اینکه هـر روز بر آن خـانه
دوازده برکـت و رحمت از
آسمان نازل مى شود و زیارت
فـرشتگان از ایــن خـانه قطـع
نمى گـردد و فرشتـه هـا بـراى
پدرشان هر روز وشب عبادت
یک سال را مى نویسند .
منبع
جامع الأخبار ص۲۸۵ فصل۶۲
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بی خبر از همدگر آسوده خوابیدن چه سود بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید ورنه برسنگ مزارش آب پاشیدن چه سود
زنــــــــده را تا زنده است قدرش بدان ورنه برروی مزارش کوزه گل چیدن چه سود
زنــــــــده را در زندگی دستش بگـیر ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود
با محبــــت دســـــت پیران را ببوس ورنه برروی مزارش تاج گل چیدن چه سود
یک شبی با زنده ای غمــــــخوار باش ور نه بر روی مزارش زار نالیدن چه سود
تا زمانی زنده ایم از همدگر بیگانه ایم در عزاها روی بوسیــــــــدن چه سود
گر توانی زنده ای را شــــــــاد کن در عزا عطر و گلاب ناب پاشیدن چه سود
از برای سالمندان یک گل خوشبوببر تاج گلها در کنار همدگر چیدن چه سود
گر نرفتی خانـــــــه اش تا زنده بود خانه صاحب عزا شبها خوابیدن چه سود
گر نپرسی حال من تا زنــــــــده ام گریه و زاری به مرگم آه ونالیدن چه سود
سال ها عید آمد و رفت و نکردی یاد من جای خالی مرا در خانه ام دیدن چه سود
گر نکــــــــــردی یاد من تا زنده ام سنگ مرمر روی قبرم فخربالیدن چه سود
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍👈چرا در کشور ما هر روز بدتراز دیروز اجناس گرانتر میشود حتما حتما بخوانید👇👇👇
آسیابانی پیر در دهی دور افتاده زندگی می کرد .
هرکسی گندمی را نزد او برای آردکردن می برد، علاوه بر دستمزد، پیمانه ای از آن را برای خود برمی داشت ، مردم ده بااینکه دزدی آشکار وی را می دیدند ، چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود چاره ای نداشتند وفقط نفرینش می کردند.
پس از چندسال آسیابان پیر مُرد و آسیاب به پسرانش رسید.شبی پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت: چاره ای بیاندیشید که به سبب دزدی گندم های مردم از نفرین آنها در عذابم...
پسران هریک راه کار ارائه نمود. پسرکوچکتر پیشنهاد داد زین پس با مردم منصفانه رفتار کرده وتنها دستمزد می گیریم ؛ پسر بزرگتر گفت : اگر ما چنین کنیم ، مردم چون انصاف مارا ببینند پدر را بیشتر لعن کنند که او بی انصاف بود. " بهتر است هرکسی گندم برای آسیاب آورد دو پیمانه از او برداریم. با اینکار مردم به پدر درود می فرستند و می گویند، خدا آسیابان پیر را بیامرزد او با انصاف تر از پسرانش بود."
چنین کردند و همان شد که پسر بزرگتر گفته بود.
مردم پدر ایشان را دعا کرده و پدر از عذاب نجات یافت و این وصیت گهر بار نسل به نسل میان نوادگان آسیابان منتقل شد و به نسل مسئولین ما رسید!
👇👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🚨 متن اطلاعیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درباره دستگیری روح الله زم
بسم الله الرحمن الرحیم
ملت شریف و عاشورایی ایران اسلامی!
در ایام پر شور و شعور اربعین حسینی و تجدید میثاق رهروان کربلا با آرمانهای جاودان سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) که دشمنان امت اسلامی مقهور عظمت و شکوه راهپیمایی و اجتماع عظیم و میلیونی زائران، با حقد و حسد نظارهگر تجلی قدرت اسلام و جبهه مقاومت اسلامی شدهاند؛ خدای بزرگ را شاکریم که در سایه الطاف خفیه و بیکرانش، پاسداران گمنام امام زمان (عج) در سازمان اطلاعات سپاه را یاری بخشید تا یکی از سرشاخههای سراب رسانه ای دشمن و جنگ روانی علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران را طی یک عملیات پیچیده با حربه ی فریب اطلاعاتی گرفتار سازند و با غافلگیری و دستگیری این عنصر پلید و مزدور، دست برتر و ابتکار عمل خود را در مقابل سرویسهای اطلاعاتی دشمن نشان دهند.
سازمان اطلاعات سپاه، در این عملیات حرفهای، هوشمندانه و چند وجهی با به کارگیری روشهای نوین اطلاعاتی و شگردهای ابتکاری، سرویسهای بیگانه را مدیریت و فریب داد و "روح الله زم" سرشبکه سایت ضد انقلاب و معاند "آمدنیوز" را که در سالهای اخیر با هدایت، تامین و پشتیبانی مستقیم آنان و نیز حمایت ضد انقلاب خارج نشین و عوامل داخلی آنها، به عنوان یکی از آبشخورهای محوری دشمن، عملیات روانی گستردهای برای اختلاف افکنی در ارکان نظام اسلامی، ایران هراسی، دروغ پردازی، القای شبهه در نسل جوان نسبت به عقاید و باورهای دینی و تبلیغ و فراهمسازی زمینههای اقدامات خشونت بار و تروریستی؛ ایجاد آشوب و ناآرامی در کشور را اداره میکرد را به داخل کشور هدایت و بازداشت کند.
نامبرده به رغم اینکه تحت هدایت سرویس اطلاعاتی فرانسه و حمایت و پشتیبانی سرویس های اطلاعاتی آمریکا و رژیم صهیونیستی و مرتبط با سایر سرویس های اطلاعاتی قرار داشت و به صورت شبانه روزی با روش های پیدا و پنهان و در پوشش های گوناگون و چند لایه ای مورد حفاظت قرار میگرفت، در دام فرزندان ملت ایران در سازمان اطلاعات سپاه افتاد.
با سپاس به درگاه کبریایی و آرزوی قبولی طاعات و ابراز ارادت عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت (ع) به ساحت مقدس شهدای کربلا در این ایام نورانی و معنوی؛ اطلاعات تکمیلی پیرامون این عملیات بزرگ -که بیانگر شکست و جا ماندن سرویسهای اطلاعاتی دشمن از قدرت اطلاعاتی سپاه است- و نیز شبکه پوششی گسترده و پیچیده مذکور، متعاقباً به استحضار ملت قهرمان و بصیر ایران اسلامی رسانده خواهد شد.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
۲۲مهرماه ۱۳۹۸
🌸سلام دوستان🌻🍃
🕊امروزتان پر از برکت
🌸امروز زلال ترین
🕊شبنم شادی را🌺🍃
🌸همیشه بر چشمانتان
🕊و شیرین ترین
🌸تبسم خوشبختی را
🕊همیشه بر لبانتان آرزودارم
💐الهی..🌹🍃🌺
🌸امروز خداوند برایتان
🕊رنگین کمانی زیبا در ازای
🌸هر طوفان، لبخندی از ته دل
🕊در ازای هر اشک،و اجابتی نزدیک
🌸برای هر دعا فراهم سازد💐
🕊آمین🙏🕊🌻🍃
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ه
❤خواب های طلایی❤
از بهترین خواب های که داشتم اونایی بود که خسته دراز کشیده بودم و مادرم چادرش رو می کشید روم تا بخوابم
از عطر چادرش مست می شدم.
انگار یه واحد مورفین! به آدم تزریق کردن
کاش "ادکلن بوی مادر" داشتیم!
مادرهای ما از نسل مادرهایی هستند که تخت دونفره نداشتن اما شب سرشون رو با شریک زندگی شون ،روی یک متکا میذاشتن....عاشقانه هاشون رو جار نمیزدن .....
مادرهای ما از نسل مادرهایی هستند که به تدریج قناعت وقانع بودن افتخار می کردند .......
مادرهای ما یک میز پر از عطر ولاک و سرخاب و ماتیک نداشتن اما بعد از حمام لپ هاشون گل می انداخت و لباس هاشون بوی عطرِحنا و گلاب میداد ...........
مادرهای ما با کم وزیادِ زندگی ساختن و دَم نزدن ...صبور بودن...
کیک تولد و کادو ولنتاین و سالگرد ازدواج نداشتن اما خنده هاشون عمیق واز ته دل بود .......
مادرهای ما هود و ماکروفرو ظرف شویی نداشتن اما خونه هاشون همیشه بوی تمیزی میداد .....عطر ِغذاشون تا سر کوچه میومد .....سبزی و نون تازشون همیشه تو سفره بود .....شیشه های ترشی شون روی طاقچه چیده بود ....
نگران مانیکور پدیکور ناخن هاشون نبودند با دست هاشون کتلت درست می کردند اون قدر خوشمزه که انگشت هامون رو هم باهاش میخوردیم ......
مادرهای ما واقعی بودند ......
زنده هاشون موندگار
و رفته هاشون بهشتی...
به افتخار تمام مادرها
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👏👏👏👏👏
⚜ امام سجّاد (عليه السّلام):
گناهانى كه از استجابت دعا جلوگيرى مى كنند عبارتند از:
بد نيّتى، خُبث باطن، دورويى با برادران،
باور نداشتن به اجابت دعا،
به تأخير انداختن نمازهاى واجب تا آن كه وقتشان بگذرد،
تقرّب نجستن به خداوند عزّ و جلّ با نيكوكارى و صدقه،
بد زبانى و زشت گويى
📚 ميزان الحكمه، ج۴، ص۲۸۷
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d