انقدر درون خودت ریشه کن
که حضور یا غیبت هیچ کس
نتونه آرامش درونیت رو بهم بزنه ...
هر چه بیشتر با خودت تنها باشی،
بیشتر می تونی روی رشد و توسعه فردی خودت تمرکز کنی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
4_5920428618705538951.mp3
6.65M
✅ ما یک قسمتی در وجودمان هست که بهش میگوییم روح ، خدا ؛ خداوند بیشتر از شما میخواهد که شما به خواسته هایتان برسید چون با رسیدن به خواسته هایتان باعث گسترش جهان میشوید!
✅ خداوند به ما کمک میکند در مسیر رسیدن به اهداف و خواسته هایمان ، باور کنید که خداومد در قلب شما حضور دارد ، باور کنید که این نیرو با شما صحبت میکند نه با کلام بلکه با احساس.
✅ باور کنید که شما هدایت میشوید ، برای اینکه بتوانید الهامات را دریافت کنید باید اول باور کنید که خداوند میخواهد به شما کمک کند که خداوند بارها قسم میخورد به زمین و آسمان ، روز و شب این را بگوید!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀پنجشنبه و
🕯بخشش خدا و درب رحمت
🥀پنجشنبه و روز یادها و خاطره ها
🕯پنجشنبه و دلمان هوای
🥀عزیزانی را دارد که
🕯مدتهاست از آنها دوریم
🥀همان روزی که دل
🕯هوایشان را میکند
🥀برای آرامش روحشان
🕯هدیه ای به زیبایی
🥀صلوات و فاتحه
🕯تقدیمشان کنیم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
┏━━ °•🍃🌸🍃🌸🍃•°━━┓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه است و یاد درگذشتگان🌷
🌷خوشا آنانکه با عزت ز گیتی
"بساط خویش" برچیدند و رفتند
زِ کالاهای این آشفته بازار
"محّبت" را پسندیدند و رفتند
🌷یادی کنیم از همه
اموات و درگذشتگان با نثار
شاخه گلی و فاتحه ای
باشد تا روحشون قرین
رحمت و آرامش الهی گردد
🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌴🥀🌴🥀🌴🥀🌴🥀
🌸 بسته هدیه به اموات 🌸
🌷روزپنجشنبه اموات چشم به راهند🌷
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
ختم روز پنج شنبه شامل :
🌟 1 سوره حمد
🌟 3 سوره توحید
🌟 1سوره قدر
🌟 1 آیة الکرسی
🌟 1 زیارت اهل قبور
این ختم را برای آخرت خود و تمام شهدای اسلام و رفتگان و بخصوص درگذشتگان عزیزانی که دراین گروه هستند هدیه میکنیم.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
(سوره حمد)
*بسم الله الرحمن الرحيم(1)*
*الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (2) الرَّحْمـنِ الرَّحِيمِ (3) مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4) إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (5) اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ (6) صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ (7)*
🍃💎🍃💎🍃💎🍃💎
(سوره توحید)
*بسم الله الرحمن الرحيم*
*قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ (3) وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)*
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
(سوره قدر)
*بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم*
*إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ﴿١﴾ وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ ﴿٢﴾ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿٣﴾ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ﴿٤﴾ سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿٥﴾*
🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹
🌴آیت الکرسی🌴
*بسم الله الرحمن الرحیم*
*الله لا اله إ لاّ هوَ الحیُّ القیُّومُ لا تَا خذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ إلا بِإذنِهِ یَعلَمَ ما بَینَ أَیدِیهمِ وَ ما خَلفَهُم وَ لا یُحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ إلا بِما شاءَ وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّماواتِ و الأرض وَ لا یَؤدُهُ حِفظُهُما وَ هوَ العَلیُّ العَظیم لا إکراهَ فِی الدَّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیَّ فَمَن یَکفُر بِالطَّاغوتِ وَ یُؤمِن بِالله فَقَد استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لاَنفِصامَ لَها و الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ الله وَلِیُّ الَّذین آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّور وَ الُّذینَ کَفَروا أولیاؤُهُمُ الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هم فیها خالدون.*
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍁🚩زیارت اهل قبور:🚩🍁
*بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ*
*اَلسَّلامُ عَلی اَهْلِ لا إِلهَ إلاَّ اللهُ مِنْ أَهْلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یا أَهْلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مِنْ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یا لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ اِغْفِرْ لِمَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ وَحْشُرْنا فی زُمْرَهِ مَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ علیٌّ وَلِیٌّ الله*
💞هر كس اين زيارتنامه را بخواند، خداوند
👌ثواب پنجاه سال عبادت به او ميدهد و
👌گناهان پنجاه سال را از او و پدر و مادرش بيامرزد.🌟💞
🌸💎🌸💎🌸💎🌸
پنج شنبه است و ياد درگذشتگان:😔😔
*🌹اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ.*
التماس دعا
پنجشنبه است و جای خالی
عزیزان را دوباره احساس میکنیم
پنجشنبه است و بوی حلوای خیرات ...
روحشون شاد ویاد شون گرامی
با ذکر فاتحه و صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
دو شرط اساسی در دعا!
داستان حضرت یوسف علیه السلام در قرآن کریم از جمله داستان هایی است که نکات ریز و ظریف بسیاری در آن نهفته است از جمله آیه 98 این سوره و این موضوع که چرا حضرت یعقوب علیه السلام در خواست پسرانش برای طلب مغفرت را به تأخیر انداختند؟
آیه 98 سوره یوسف
" قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ". یعقوب (علیه السلام) در این جمله فرمود: بزودى برایتان استغفار مىكنم.
فرزندان یعقوب افتادند، دست به دامن پدر زدند و گفتند پدرجان از خدا بخواه كه گناهان و خطاهاى ما را ببخشد چرا كه ما گناهكار و خطاكار بودیم. اما پدر درخواست آنان را به تأخیر انداختند، با رجوع به تفاسیر این آیه، به نکات قابل تأملی رسیدیم که توجه بدان خالی از لطف نیست.
علت به تأخیر انداختن دعا
در تفسیر نمونه علامه طباطبایی برای این امر دو دلیل را ذکر کرده و می فرمایند: علت اینكه استغفار براى فرزندان را تاخیر انداخت شاید این باشد كه تا نعمت خدا با دیدار یوسف تكمیل گشته دلش به تمام معنا خوشحال گردد، و قهراً تمامى آثار شوم فراق از دلش زایل شود، آنگاه استغفار كند، و در بعضى اخبار هم آمده كه تاخیر انداخت تا وقتى كه در آن وقت دعا مستجاب مىشود.(تفسیر المیزان/ج11/ص336)
دو شرط اساسی در دعا
این آیه دو شرط اساسی دعا را در بر دارد:
اوّلاً، در موضوع دعا زمینه موجود باشد، تا درخواست و طلب به مورد و به صلاح صورت بگیرد.
و ثانیاً، حال قلبى و معنوى دعا کننده مساعد و موافق دعا و توجّه باشد، نه محجوب و گرفته و آلوده.
و چون این دو شرط موجود شد: از لحاظ نتیجه جاى تردیدى نخواهد بود، زیرا هرگز إمساك و بخلى در طرف پروردگار متعال متصوّر نباشد، و او ذاتاً رحمان و رحیم است. (تفسیر روشن، ج12، ص: 102)
رسول خدا (صلی الله علیه) فرموده: بهترین وقتى كه مىتوانید در آن وقت دعا كنید و از خدا حاجت بطلبید وقت سحر است، آن گاه این آیه را تلاوت فرمود كه: یعقوب به فرزندان خود گفت:" سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّی" و منظورش این بود كه در وقت سحر طلب مغفرت كند.
اوقات مناسب جهت راز و نیاز
علامه طباطبایی در بحث روایی، روایات موجود در ذیل این آیه را بیان می دارند که در این روایت آنچه مورد توجه است ساعات و زمان مناسب برای دعا است.
در" فقیه" به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق (علیه السلام) روایت كرده كه در ذیل گفتار یعقوب به فرزندانش، كه فرمود:" سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّی" فرموده: استغفار را تاخیر انداخت تا شب جمعه فرا رسد.
مۆلف: در این معنى روایات دیگرى نیز هست. و در الدر المنثور است كه ابن جریر و ابى الشیخ، از ابن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه) روایت كردهاند كه فرمود: اینكه برادرم یعقوب به فرزندان خود گفت:
" بزودى برایتان از پروردگارم طلب مغفرت مىكنم" منظورش این بود كه شب جمعه فرا رسد.
و در كافى به سند خود از فضل بن ابى قره از امام صادق (علیه السلام) روایت كرده كه فرمود: " رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده: بهترین وقتى كه مىتوانید در آن وقت دعا كنید و از خدا حاجت بطلبید وقت سحر است، آنگاه این آیه را تلاوت فرمود كه: یعقوب به فرزندان خود گفت: " سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّی" و منظورش این بود كه در وقت سحر طلب مغفرت كند.
مۆلف: در این معنى روایات دیگرى نیز هست از جمله الدر المنثور از ابى الشیخ و ابن مردویه از ابن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت كرده كه شخصى از آن جناب پرسید : چرا یعقوب استغفار را تاخیر انداخت؟ فرمود: تاخیر انداخت تا هنگام سحر فرا برسد، چون دعاى سحر مستجاب است. (ترجمه المیزان، ج11، ص: 346)
به هنگام اقرار خلافكار، او را ملامت نكنید. هنگامى كه گفتند: «إِنَّا كُنَّا خاطِئِینَ» ما خطاكار بودیم. پدر گفت: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ»
🔰
دو شرط اساسی در دعا!
داستان حضرت یوسف علیه السلام در قرآن کریم از جمله داستان هایی است که نکات ریز و ظریف بسیاری در آن نهفته است از جمله آیه 98 این سوره و این موضوع که چرا حضرت یعقوب علیه السلام در خواست پسرانش برای طلب مغفرت را به تأخیر انداختند؟
آیه 98 سوره یوسف
" قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ". یعقوب (علیه السلام) در این جمله فرمود: بزودى برایتان استغفار مىكنم.
فرزندان یعقوب افتادند، دست به دامن پدر زدند و گفتند پدرجان از خدا بخواه كه گناهان و خطاهاى ما را ببخشد چرا كه ما گناهكار و خطاكار بودیم. اما پدر درخواست آنان را به تأخیر انداختند، با رجوع به تفاسیر این آیه، به نکات قابل تأملی رسیدیم که توجه بدان خالی از لطف نیست.
علت به تأخیر انداختن دعا
در تفسیر نمونه علامه طباطبایی برای این امر دو دلیل را ذکر کرده و می فرمایند: علت اینكه استغفار براى فرزندان را تاخیر انداخت شاید این باشد كه تا نعمت خدا با دیدار یوسف تكمیل گشته دلش به تمام معنا خوشحال گردد، و قهراً تمامى آثار شوم فراق از دلش زایل شود، آنگاه استغفار كند، و در بعضى اخبار هم آمده كه تاخیر انداخت تا وقتى كه در آن وقت دعا مستجاب مىشود.(تفسیر المیزان/ج11/ص336)
دو شرط اساسی در دعا
این آیه دو شرط اساسی دعا را در بر دارد:
اوّلاً، در موضوع دعا زمینه موجود باشد، تا درخواست و طلب به مورد و به صلاح صورت بگیرد.
و ثانیاً، حال قلبى و معنوى دعا کننده مساعد و موافق دعا و توجّه باشد، نه محجوب و گرفته و آلوده.
و چون این دو شرط موجود شد: از لحاظ نتیجه جاى تردیدى نخواهد بود، زیرا هرگز إمساك و بخلى در طرف پروردگار متعال متصوّر نباشد، و او ذاتاً رحمان و رحیم است. (تفسیر روشن، ج12، ص: 102)
رسول خدا (صلی الله علیه) فرموده: بهترین وقتى كه مىتوانید در آن وقت دعا كنید و از خدا حاجت بطلبید وقت سحر است، آن گاه این آیه را تلاوت فرمود كه: یعقوب به فرزندان خود گفت:" سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّی" و منظورش این بود كه در وقت سحر طلب مغفرت كند.
اوقات مناسب جهت راز و نیاز
علامه طباطبایی در بحث روایی، روایات موجود در ذیل این آیه را بیان می دارند که در این روایت آنچه مورد توجه است ساعات و زمان مناسب برای دعا است.
در" فقیه" به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق (علیه السلام) روایت كرده كه در ذیل گفتار یعقوب به فرزندانش، كه فرمود:" سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّی" فرموده: استغفار را تاخیر انداخت تا شب جمعه فرا رسد.
مۆلف: در این معنى روایات دیگرى نیز هست. و در الدر المنثور است كه ابن جریر و ابى الشیخ، از ابن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه) روایت كردهاند كه فرمود: اینكه برادرم یعقوب به فرزندان خود گفت:
" بزودى برایتان از پروردگارم طلب مغفرت مىكنم" منظورش این بود كه شب جمعه فرا رسد.
و در كافى به سند خود از فضل بن ابى قره از امام صادق (علیه السلام) روایت كرده كه فرمود: " رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده: بهترین وقتى كه مىتوانید در آن وقت دعا كنید و از خدا حاجت بطلبید وقت سحر است، آنگاه این آیه را تلاوت فرمود كه: یعقوب به فرزندان خود گفت: " سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّی" و منظورش این بود كه در وقت سحر طلب مغفرت كند.
مۆلف: در این معنى روایات دیگرى نیز هست از جمله الدر المنثور از ابى الشیخ و ابن مردویه از ابن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت كرده كه شخصى از آن جناب پرسید : چرا یعقوب استغفار را تاخیر انداخت؟ فرمود: تاخیر انداخت تا هنگام سحر فرا برسد، چون دعاى سحر مستجاب است. (ترجمه المیزان، ج11، ص: 346)
به هنگام اقرار خلافكار، او را ملامت نكنید. هنگامى كه گفتند: «إِنَّا كُنَّا خاطِئِینَ» ما خطاكار بودیم. پدر گفت: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ»
🔰
❣
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#پيراشكى_مغزدار 🍩
▫️شكر چهار قاشق غذاخورى
▫️شير نصف ليوان
▫️آب ولرم نصف ليوان
▫️روغن مايع پنج قاشق غذاخورى
▫️خمير مايع يك قاشق غذاخورى
▫️تخم مرغ دو عدد
▫️نمك يك هشتم قاشق چايخورى
▫️آرد سه ليوان
▫️مواد داخل پيراشكى : شير دو ليوان
▫️وانيل يك قاشق چايخورى
▫️آرد نشاسته ى ذرت نصف پيمانه
▫️كره دوقاشق غذاخورى
▫️شكر يك سوم ليوان
🔸خمير مايع رو به همراه يك قاشق شكر داخل شير كه در رسپى هست به عمل مياريم، آرد رو داخل ظرفى ريخته همه ى مواد را به آن اضافه و با دست مخلوط ميكنيم، اگر خمير شل بود كمى آرد اضافه ميكنيم،خمير را دو ساعت استراحت داده و پس از اينكه پف كرد خمير را با وردنه باز كرده قالب ميزنيم و در روغن سرخ ميكنيم،
تا پيراشكى ها خنك بشن مواد داخل اون رو آماده ميكنيم، شكر و نشاسته و وانيل رو مخلوط و شير را كم كم به آن اضافه كرده روى حرارت قرار ميدهيم، وقتى مواد سفت شد كره را هم اضافه ميكنيم، بعد از اينكه خنك شد پيراشكى ها را برش زده از اين مواد داخل پيراشكى ميگذاريم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
14.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طعم مرغ رو اینجوری خوش طعمتر
کن👌🤩
مواد لازم :
مرغ ۶ تکه
سیب ترش ۳ عدد
رب ۲ ق غ
زعفران
زردچوبه
فلفل سیاه
پولبیبر
آب ۱ لیوان
شکر ۱ ق غ
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#کیک_خیس_ترکیه_ای
🥳🥳🥳🥳
تخم مرغ سه عدد
آرد دو لیوان
روغن مایع و شیر و شکر هر کدوم ۱/۵لیوان
بکینگ پودر۱ ق چ
وانیل۱/۸ ق چ
پودر کاکائو ۳ ق غ سرپر
🥂🌯
فر را از قبل روی دمای ۱۸۰درجه تنظیم میکنیم.
ابتدا شیر و شکر و روغن مایع و پودر کاکائو را در ظرفی با هم مخلوط کرده و خوب هم میزنیم و یک لیوان از مواد رو کنار میذاریم تا بعدا به عنوان سس برای روی کیک ازش استفاده کنیم
آرد و پکینگ پودر الک شده و وانیل رو به باقی مواد اضافه میکنیم و تخم مرغ ها رو هم یه دونه یه دونه اضافه میکنیم و با همزن خوب هم میزنیم
مواد رو داخل یک ظرف از قبل چرب شده میریزیم و ۴۵ دقیقه داخل فر میذاریم.
بعد گریل رو روشن میکنیم تا روش یکمی سرخ بشه.
کیک رو که بیرون آوردیم سس رو روی آن میریزیم و منتظر میمانیم تا سرد بشه سپس سرو میکنیم
.https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#شیرینی_کاکائویی_میبل 🥯
۱۵۰ گرم کره همدمای اتاق
۱/۴ پیمانه روغن مایع
۱ تخم مرغ
۲ قاشق غذاخوری پودر کاکائو
۱/۲ پیمانه پودر شکر، الک شده
۱ پنس نمک
وانیل(اختیاری)
آرد اونقدر که بخواد
🔸بجز آرد، بقیه موادو باهم مخلوط کنین تا یکدست شه ، بعد آرد رو الک کنین و مخلوط کنین تا فقط خمیر جمع شه و به دست نچسبه و نرم باشه. بعد از خمیر تکه های بزرگ بردارین و بشکل لوله دراز کنین و به اندازه های مساوی ببرین و روی سینی فر که کاغذ روغنی گذاشتین بچینین و در فر از قبل گرم شده ۱۸۰ درجه حدود ۳۰ دقیقه بپزین .به دلخواه تزیین کنین
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کیک_ژله_ای
⚽️مواد لازم
ژله کولا یا نوشابه یک بسته
ژله الوورا یک بسته
شیر یک لیوان
⚽️فیلینگ کاراملی
شکر یک فنجان
کره یک ق غ سرخالی
خامه یک پاکت صورتی
بادام زمینی یک بسته
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#باسلوق_مخصوص 😋
▫️ يك ليوان نشاسته
▫️سه ليوان آب
▫️دو ليوان شيره انگور
▫️دو قاشق غذا خورى گلاب يا عرق بيد مشك
▫️در صورت تمايل ١/٢ ليوان شكر
▫️گردو ١/٢ ليوان
🔸همه مواد را داخل قابلمه مى ريزيم و خوب مخلوط مى كنيم بعد روى شعله گاز ميزاريم و مرتب هم مى زنيم وقتى به غلظت فرنى رسيد شعله را كم مى كنيم و هم مى زنيم تا خوب طلاى رنگ بشه به اصطلاحى سرخ بشه و سفتر بشه بعد داخل ظرف مورد نظر ريخته و با گردو تزيين مى كنيم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سوپ_مخصوص🍜
برای ۴ نفر:
هویج: ۲ عدد متوسط
پیاز: ۱ عدد
سیب زمینی ۲ عدد متوسط (خیلی بزرگ نباشه)
گوجه فرنگی: نیم کیلو
پودر سیر، فلفل سیاه، زردچوبه: ۱ قاشق چاییخوری از هر کدام
نمک: ۲ قاشق چاییخوری
آب: ۴ لیوان
رشته ورمیشل: ۳ قاشق غذاخوری
جعفری خوردشده: ۱ قاشق غذاخوری
آبغوره: ۲ قاشق غذاخوری
۱۵ دقیقه بعد از اضافه کردن ورمیشل، کره و جعفری، آبغوره رو اضافه کنید.
۲ دقیقه بعد از اضافه کردن آبغوره، سوپ شما آماده هست.
مدت زمان پخت: حدود ۲ ساعت
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#غذای_فوری که بی نظیره زمان هم نمیبره
#کوکو_مرغ فوری🍕
مواد لازم برای چهار نفر
سینه مرغ دو عدد
جعفری خرد شده دو ق غ
فلفل دلمه ای یک عدد
ذرت پخته دو ق غ
تخم مرغ دو عدد
آرد دو ق غ سر پر
نمک دو ق چ
فلفل سیاه پودر سیر .آویشن. پودر پیاز و فلفل پول بیبر به میزان لازم
مواد کوکو رو خرد کنید
تخم مرغ رو با ادویه ها خوب بزنید بعد آرد رو اضافه کنید و به مولد کوکو اضافه میکنیم
روغن رو میزاریم خوب داغ بشه و مواد کوکو رو قاشق قاشق داخلش می ریزیم
نوش جان♥
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#کلوچه_زنجبیلی
مواد لازم :
آرد : ۴۰۰ گرم
پودرقند : ۱۴۰ گرم
آب : ۱/۲ پیمانه
جوش شیرین : ۱ ق م
تخم مرغ : ۱ عدد
روغن قنادی : ۹۰ گرم
شکر کارامل یا شربت بار : ۱۴۰ذگرم
زنجبیل : ۲ ق غ
طرز تهیه :
روغن و پودرقند را باهمزن بزنید، تخم مرغ و زنجبیل اضافه کنید وهم بزنید .
شکرکارامل وبعد از آن آب اضافه کنید و هم بزنید.
جوش شیرین را با آرد مخلوط کنید و به مواد قبلی اضافه کنید و با دست ورز دهید.
سپس خمیر را به قطر یک سانت پهن کنید و کاترگرد بزنید و داخل قالب چرب شده بچینید و چند تا چنگال روی کلوچه ها بزنید و داخل فر ۱۶۰ به مدت ۲۰ تا ۳۰دقیقه بگذارید تا زمانی که ولرم است داخل ظرف درب دار بگذارید تا لطیف بماند.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دونات مرغ 🫔
🎈پیاز ۱ عدد
🎈پودر سوخاری
🎈سینه مرغ ۱ عدد
🎈سیب زمینی ۱ عدد
🎈پودر پانکو
🎈سیر ۲ حبه
🎈تخم مرغ
🎈آویشن
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#دونات_مرغ
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاء #قسمت_پانزدهم پلکام سنگین شده بود گ
یا زهرا(س):
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#قسمت_شانزدهم
چهرش خیلی جذاب تر شده بود
مثه همیشهه تیپش عالی بود
یه نفس عمیق کشیدم
جلوتر که رفتم متوجه حضورم شد
و ازجاش بلند شد
خیلی محترمانه سلام کرد و مثه خودش جوابش و دادم
ولی رفتارش فرق کرده بود
دیگه نگام نکرد
نشستم پیش مامانم
و زل زدم ب ناخنام
دلم میخواست بزنم خودمو
الان ک رفتارش باهام عوض شده بود میخواستم مثه قبل رفتار کنه
معلوم نبود چم شده
یخورده با مادرش حرف زدم که
عمو رضا گفت :
+ خب چ خبر عروس گلم ؟ با درسا چ میکنی ؟
دلم هری ریخت و نگام برگشت سمت مصطفی که اونم همون زمان صحبتش با بابام قطع شد و به من نگاه کرد
یه لبخند مرموزیم رو لباش بود
جواب دادم:
_هیچی دیگه فعلا همش اضطرابه برام
+نگران نباش کنکورت و میدی تموم میشه.
برگشت سمت پدرم و گفت :
+احمدجان میخوام ازت یه اجازه ای بگیرم
بابا:
+ بفرما داداش؟
_میخوام اجازه بدی دخترمون و رسما عروس خودمون کنیم
بابام یه لبخند زد و به من نگاه کرد
دستام از ترس میلرزید
دوباره ب مصطفی نگا کردم
نگاهش نافذ بود
خیلی بد نگام میکرد
حس میکردم سعی داره از چشام بخونه تو دلم چیا میگذرع
بابام ک سکوتم و دید به عمو رضاگفت :
+از دخترتون بپرسین
هرچی اون بخواده دیگه
عمورضا خواست جواب بده که
مصطفی با مادرم صحبت و شروع کرد و ب کل بحث و عوض کرد
وقتی دیدمهمه حواسشون پرت شد
رفتم بالا
ولی سنگینی نگاه مصطفی و به خوبی حس میکردم
رو تختم نشستم و دستم و گرفتم ب سرم
نمیدونم چن دیقه گذشت ک
یکی ب در اتاقم ضربه زد
با تعجب رفتم و در و باز کردم
با دیدن چهره ی مصطفی تو چهارچوب در بیشتر تعجب کردم
از جام تکون نخوردم ک گفت :
+میخوای همینجا نگهم داری؟
رفتم کنار که اومد تو اتاق
نشست رو تخت و ب در و دیوار نگاه کرد
دست ب سینه ب قیافه حق ب جانبش نگاه کردم
بعد چند لحظه گفت :
+دختر عمو اومدم ازت عذر بخوام .واسه اینکه ی جاهایی تو کارت دخالت کردم ک حقش و نداشتم
در کل اگه زودتر میگفتی نقشی ندارم تو زندگیت قطعا اینهمه آزار نمیدیدی
و اینم اضافه کنم هیچ وقت کسی نمیتونه تورو مجبور ب کاری کنه
ی لبخند مرموزم پشت بند حرفش نشست رو لبش
از جاش بلند شد و همینطور ک داشت میرفت بیرون ادامه داد :
+ گفتن بهت بگم بیای شام
سریع رفت بیرون و اجازه نداد جوابش و بدم
ب نظر میرسید خیلی بهش برخورده بود
خو ب من چه
اصن بهتر شد
ولی ن گناه داره نباید دلشو بشکنم
خلاصه ب هزار زحمت ب افکارم خاتمه دادم و رفتم پایین
.........
انگاری همه فهمیده بودن من یه چیزیم هست
نگاهشون پر از تردید شده بود
سعی کردم خودمو نبازم.
بخاطر اینکه بیشتر از این سوتی ندم خودمو جمع و جور کردم و رفتارم مثه قبل شد
شام و خوردیم وقتی ظرفا و جمع کردیم
عمو رضا صدام زد
رفتم پیشش
کسی اطرافمون نبود
با لحن آرومش گفت :
+ دخترم چیزی شده مصطفی بی ادبی کرده ؟
_نه این چ حرفیه
+خب خداروشکر
یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد:
+اگه از چیزی که گفتم راضی نیستی ب هر دلیلی به من بگو
اذیتت نمیکنم
سرم و انداختم پایین و بعد چند ثانیه دوباره نگاش کردم و گفتم:
_عمو من نمیخوام ناراحتتون کنم ولی الان اصلا در شرایطی نیستم ک بخوام ب ازدواج فکر کنم
حس میکنم هنوز خیلی زوده برای دختر ناپخته ای مثه من
دیگه نمیدونستم چی بگمسکوت کردم ک خندید و مثه همیشه مهربون نگام کرد بعدشم سر بحث و بستیم و رفتم تو جمع نشستیم .
تمام مدت فکرم جای دیگه بود
وقتی از جاشون پاشدن برای رفتن ب خودم اومدم.
شرمنده از اینکه رفتار زشتی داشتم مقابلشون بلند شدم و ازشون عذر خواستم
زن عمو منو مثه همیشه محکم ب خودش فشرد
عمو هم با لبخند ازم خداحافظی کرد
خداروشکر با درک بالایی ک داشت فهمیده بود عروس خانم صدا کردنش منو کلافه میکنه براهمین به دختر گلم اکتفا کرد
اخرین نفر مصطفی بود
بعد خداحافظی گرمش با پدر و مادرم سرشو چرخوند سمتم
بعد از چند لحظه مکث ک توجه همه رو جلب کرده بود
با لحنی که خیلی برام عجیب و سرد بود خداحافظی کرد
و رفت
با خودمگفتمکاش میشد همچی ی جور دیگه بود
مصطفی هم منو مثه خواهرش میدونست و همچی شکل سابق و به خودش میگرفت .دلم نمیخواست تو تیررس گله و شکایت مادرم قرار بگیرم
واسه همین سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم
بعد عوض کردن لباسام پرت شدم رو تخت
خیلی برام جالب و عجیب بود
تا چشمام بسته میشد بلافاصله چهره محمد تو ذهنم نقش میبست
اینکه چرا همش تو فکرمه برام یه سوال عجیب بود
ولی خودم ب خودم اینطوری جواب میدادم که شاید بخاطر رفتار عجیبش تو ذهنم مونده ،یا شاید نوع نگاهش، یاشاید صداش و یا چهره جذابش!!
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاء #قسمت_پانزدهم پلکام سنگین شده بود گ
سرم و اوردم بالا چشمام ب عقربه های ساعت خوشگلم افتاد ک هر دوشون روی ۱۲ ایستاده بودن....
ساعت صفر عاشقی !!
ی پوزخند زدم شنیده بودم وقتی اینجوری ببینی ساعت و همون زمان یکی بهت فکر میکنه ....
نو گفت و نشست تو ماشین .
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
یا زهرا(س): 🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: #قسمت_شانزدهم چهرش خی
مطالب آموزنده:
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿
#قسمت_هفدهم
خسته و کلافه از رخ دادن اتفاقای عجیب اطرافم چشام و بستم
یه حمد خوندم و خیلی سریع خوابم برد
صبح با نوازش دست بابا رو صورتم پاشدم
+فاطمه جان عزیزم پا نمیشی نمازت قضا شدا؟
تو رخت خواب یه غلتی زدم و از جام پا شدم
بعد وضو جانمازمو باز کردمو ایستادم برا نماز !
بعد اینکه نمازم تموم شد از رو آویز فرم مدرسمو پوشیدم کولمو برداشتمو رفتم پایین .
نگا به ساعت انداختم . یه ربع به هفت بود
نشستم پیش مامان و بابا رو میز واسه صبحانه !
یه سلام گرم بهشون کردم و شروع کردم به برداشتن لقمه برا خودم .
متوجه نگاه سنگین مامان شدم .
سعی کردم بهش بی توجه باشه که گفت :
+این چه رفتاری بود دیشب از خودت نشون دادی دختر ؟ نمیگن دختره ادب نداره ؟ خانوادش بلد نبودن تربیتش کنن؟
سعی کردم مسئله رو خیلی عادی جلوه بدم
_وا چیکار کردم مگه !! یکم سرم درد میکرد.
تازشم خودتون باید درک کنین دیگه .
امسال سالِ خیلی مهمیه برا من. الان که وقتِ فکر کردن به حواشی نیست .
با این حرفم بابا روم زوم شد و
+از کی مصطفی واسه شما شده حواشی؟
تا خواستم چیزی بگم مامان شروع کرد
+خاک بر سرم نکنه این حرفا رو به خود پسره هم گفتی که اونجور یخ بود دیشب؟.
لقممو تو گلوم فرو بردم و :
_نه بابا پسره خودش ردیه !به من چه .
خیلی مظلوم به مامان نگاه کردم و ادامه دادم
_مامان من که گفتم ...
خدایی نمیتونم اونو ....
با شنیدن صدای بوق سرویسم حرفم نیمه کاره موند
از جام پاشدم . لپ بابا رو ماچ کردمو ازشون خداحافظی کردم
از خونه بیرون رفتم کفشمو از جا کفشی گرفتم و ....
_
به محض ورود به مدرسه با چشمای گریونِ ریحانه مواجه شدم.
سردرگم رفتم سمتش و ازش پرسیدم
_چیشده ریحونم ؟ چرا گریه میکنی !؟
با هق هق پرید بغلم و
+فاطمه بابام !!!
بابام حالش خیلی بده ...
محکم بغلش کردم و سعی کردم دلداریش بدم.
_چیشده مگه؟مشکل قلبشون دوباره؟خوب میشه عزیزدلم گریه نکن دیگه! عه منم گریم گرفت .
از خودم جداش کردمو اشکاشو با انگشتم پاک کردم
مظلومنگام کرد . دلم خیلی براش میسوخت. ۵ سال پیش بود که مادرشو از دست داد .پدرشم قلبش ناراحت بود.
از گفته هاش فهمیده بودم که دوتا برادر بزرگتر از خودشم داره.
بهم نگاه کرد و
+فاطمه اگه بابام چیزیش بشه ...
حرفشو قطع کردمو نزاشتم ادامه بده!
_خدا نکنهههه. عه . زبونتو گاز بگیر .
+قراره امروز با داداش ببریمش تهران دوباره !
_ان شالله که خیلی زود خوب میشن .توعم بد به دلت راه نده . ان شالله چیزی نمیشه .
مشغول حرف زدن بودیم که با رسیدن معلم حرفمون قطع شد .
__
اواسط تایمِ استراحتمون بود که اومدن دنبال ریحانه .
کیفشو جمع کرد .
منم چادرشو از رو آویز براش بردم تا سرش کنه . تنهآ چادریِ معقولی بود که اطرافم دیده بودم .
از فرا منطقی بودنش خوشم میومد .
با اینکه خیلی زجر کشیده بود اما آرامشِ خاصِ حاصل از ایمانش به خدا و توکلش به اهل بیت تو وجودش موج میزد .همینم باعث شده بود که بیشتر از شخصیتش خوشم بیاد .
همیشه تو حرفاش از امام زمان یاد میکرد .
ادمی بود که خیلی مذهبی و در عین حال خیلی به روز و امروزی بود
خودشو به چادر محدود نمیکرد .
با اینکه فعالیتای دیگه هم داشت درسشم عالی بود و اکثرا شاگرد سوم یا چهارم بود
باهاش تا دم در رفتم .
چادرشو جلو اینه سرش کرد .
محکمبغلش کردمو گونشو بوسیدم .
باهم رفتیم تو حیاط مدرسه که متوجه محمد شدم .
از تعجب حس کردم دوتا شاخ رو سرم در آوردم
بهش خیره شدم و به ریحانه اشاره زدم که نگاش کنه .
_عه عه ریحون اینو نگا
ریحانه با تعجب برگشت سمت زاویه دیدم .
+کیو میگی؟
برگشت سمت محمد و گفت :
سلام داداش یه دقه واستا الان اومدم.
+نگفتی کیو میگی؟
با تعجب خیره شدم بهش .
_هی..هیچکی
دستشو تکون داد به معنای خداحافظی .
براش دست تکون دادم و بهشون خیره شدم .
عهه عه عه عه.
محمدد؟؟؟
داداش ریحانه ؟؟
مگه میشه اصن؟؟
اخه ادم اینقد بدشاانسسس؟؟
ای بابا!!
به محمد خیره شدم .
چ شخصیتیه اخه ...
حتی به خودش اجازه نداد بهم سلام کنه رو حساب اینکه ۲ بار دیده بودیم همو و هم کلامم شده بودیم .
بر خلاف خاهرِ ماهش خودش یَکآدمِ خشک مقدسِ ...
لا اله الا الله
بیخیالش بابا
اینو گفتم و چشم رو تیپش زوم شد .
ولی لاکِردار عجب تیپی داره .
اینو گفتم خیلی ریز خندیدم . دلم میخاس جلب توجه کنم که نگام کنه .
نمیدونم چیشد که یهو داد زدم
_ریحووووون
ریحانه که حالا در ماشینو باز کرده بود که بشینه توش وایستاد و نگام کرد .
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
یا زهرا(س): 🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: #قسمت_شانزدهم چهرش خی
+جانم عزیزم؟
نگام برگشت سمت محمد که ببینم چه واکنشی نشون میده
وقتی دیدم هیچی به هیچی بی اختیار ادامه دادم
_جزوه ی قاجارو میفرسم برات !!!
اینو گفتمو از خنده دیگه نتونسم خودمو کنترل کنم .خم شدم رو دلم و کلی خندیدم.
ریحانه هم به لبخند ریزی اکتفا کرد و گفت :
+ممنونتم فاطمه جونم .
ای
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
مطالب آموزنده: 🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿 #قسمت_هفدهم خسته و
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#قسمت_هجدهم
یک دو سه نشد که ماشین از جاش کنده شد .
پشت چشمم و نازک کردم و رفتم سمت سالن.
اه اه اه
اخه چرا این پسره غیر عادیه؟
چرا انقد رفتارش رو من تاثیر داره ؟
چرا
کل تایمِ کلاسارو با همین افکار گذروندم .
چقدر دلم برای ریحانه میسوخت .
دختر تک و تنها بیچاره
داداششم که ، باید خداروشکر کرد تا حالا نکشتش .
دلم میخواست تو زندگیشون فضولی کنم.
نمیدونم چرا ولی یه جورایی جذاب بود برام .
تو همین افکار بودم که زنگ مدرسه خورد .
وسایلامو مثه هیولا ریختم تو کیفو سمت حیاط حمله ور شدم .
با دیدن سرویسم رفتم سمتش و سوار ماشینش شدم .
____
مشغول تستای ادبیات بودم که صدای قارو قور شکمم منو سمت اشپزخونه کشید .
به محض ورود به اشپزخونه با خنده ی کش دار مامانم مواجه شدم
+دختر چقد درس میخونی نترکی یه وقت ؟
_الان این تیکه بود یا ...؟
+تیکه چیه ؟؟بیا بریم بازار یه خورده لباس بخریم.نزدیک عیده ها .
_مامااااانننن!!! عید دیگه چه صیغه ایهه؟؟
مگه من نگفتم اسم اینکارا رو الان پیش من نیار.
من الان درگیر درساممم. درسسسسااااامممم
+اه فاطمه دیگه شورشو در اوردیا .
بسه دیگه دختر.
خودتو نابود کردی .
من نمیزارم مصطفی رو به خاطر ....
دستمو گذاشتم رو بینیم و به معنای سکوت نچ نچ کردم و نزاشتم ادامه بده.
_مامان من حرفمو گفتم .
بین من و مصطفی هیچ حسی نیست
حداقل از طرف من.
من جز به چشم برادری بهش نگاه نکردم .
این مسئله از نظر من تموم شدست .
خواهش میکنم دیگه حرف نزنیم راجبش .
اینو گفتمو رفتم سمت اتاقم .
وای من واقعا بین این همه فشار باید چیکار کنم. وای !
تلفن خونه رو تو راه اتاقم برداشتم و شماره ی ریحانه رو گرفتم .
یه دور زنگ زدم جواب نداد .
برا بار دوم گرفتم شماره رو . منتظر شنیدن صدای ریحانه بودم که با شنیدن صدای مردونه ترسیدم و تلفنو قطع کردم.
ینی اشتباه گرفتم شماره رو؟
دوباره از رو گوشیم شماره رو خوندمو گرفتم .
بعدِ سه تا بوق تلفن برداشته شد .
دوباره صدا مردونه هه بود .
+سلام
با شنیدن صدای محمد دستپاچه شدم . نمیدونستم باید چی بگم. به خودم فشار اوردم تا نطقم باز شه .با عجله گفتم :
_الو بفرمایین ؟!
دیگه صدایی نشنیدم .
فک کنم بدبخت کف اسفالت پودر شد
کم مونده بود از سوتی ای ک دادم پشت تلفن اشکم در اد.
بلند گفتم
_دوست ریحان جونم . ممنون میشم گوشیشو بهش پس بدین و تلفن دیگران و جواب ندین !!!
اینو گفتمو دوباره تلفنو قطع کردم
از حرص دلم میخواست مشت بزنم به دیوار .
چند بار فاصله ی بین دستشویی و اتاقمو طی کردم که موبایلم زنگ خورد
شماره ناشناس بود . برداشتم .
جواب ندادم تا ببینم کیه که صدای ریحانه و شنیدم .
+الو سلام . فاطمه جان !
بعد از اینکه مطمئن شدم صدای ریحانه است شروع کردم به حرف زدن
_سلام عزیزم . چیشد ؟ بابات حالش خوبه ؟
چرا خودت تلفنتو جواب نمیدی ؟
+خوبه فعلا بهتره.ببخشید دیگه حسابی شرمندت شدم .
شماره خونتونو نداشتم .
بعد داداشمم ک ....
سکوت کرد .
رفتم جلو اینه و تو اینه برا خودم چش غره رفتم .
ادامه داد .
+داداشمم که نمیزاره به شماره نا آشنا جواب بدم .
سعی کردم در کمال خونسردی باهاش حرف بزنم
_خب ان شالله که حال پدرتون زودتر خوب میشه .
زنگ زده بودم حالشونو بپرسم .
راستی ریحانه جان ! جزوه رو فرستادم برات .
+دستت درد نکنع فاطمه.
ممنون بابت محبتت . لطف کردی .
_خواهش میکنم . خب دیگه مزاحمت نمیشم . فعلا خدانگهدار
+خداحافظ.
سریع تلفنو قطع کردم و پریدم رو تخت ...
#نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d