#امام_علی_علیهالسلام
#ولادت
#استاد_غلامرضا_سازگار
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
کعبه شده محو و مات و مدهوش
دیوار ز هم گشوده آغوش
هر قطعة سنگ، کوه طوری است
هر نخلة خشک، نخل نوری است
در زمزمههای آب زمزم
آوای علی علی است هر دم
ای هجر، شب وصال تبریک
مجد و شرف و جلال تبریک
هر ریگ روان شده ثناگو
با ذکر علی علی علی هو
سر زد ز صفا صفای مطلق
ای مرده بگو علی علی حق
حوران همه جان به کف نهادند
در پشت مقام ایستادند
بتهای حرم به سجده رفتند
با هم، دم یا علی گرفتند
ای کعبه زهی زهی سعادت
میلاد تو شد از این ولادت
ای کعبه سعادتت مبارک
ای بیت، ولادتت مبارک
ای دختر شیر، شیر زادی
بر خلق جهان امیر زادی
این شیر خداست روی دستت
شمشیر خداست روی دستت
این جان محمد است، مادر
قرآن محمد است، مادر
تو حامل نور سرمد استی
تو مادر جان احمد استی
بر خویش ببال مام کعبه
طفل تو بُود امام کعبه
نوزاد تو پیر کائنات است
طفل تو امیر کائنات است
روزی که نبود نام هستی
میکرد علی خداپرستی
از صبح ازل علی، علی بود
پیوسته به هر ولی ولی بود
در بود و نبود مقتدا بود
او بود و محمد و خدا بود
ای نفس رسول و جان قرآن
ای دست خدا، زبان قرآن
خورشید بلند بام کعبه
از صبح ازل امام کعبه
ای خانة کعبه زادگاهت
ای صحنة حشر دادگاهت
تو احمد و احمد است حیدر
یک روح که دیده در دو پیکر
گفتار همارة تو تنزیل
شاگرد قدیمی تو جبریل
در لیلة قدر، قدر قدری
در صحنه بدر، بدر بدری
میدان نبرد پای بستت
شمشیر نیازمند دستت
تو قله عرش را امیری
یا همدم کودک صغیری؟
غیر از تو که، ای خدای را شیر
بخشیده به خصم خویش شمشیر؟
در ملک وسیع حق امامی
با پیر فقیر هم کلامی
با آنکه امام جمع بودی
در بزم فقیر، شمع بودی
تو مالک عرش در زمینی
حیف است میان ما نشینی
در عرش امام آفتابی
در فرش چرا ابوترابی؟
ای قلب تو خانة محمد
جای تو به شانة محمد
تو بتشکن و خداپرستی
بر شانه وحی بت شکستی
بتهای حرم قیام کردند
بر تو همگی سلام کردند
هر بت که فتاد و بر زمین خفت
فریاد کشید و یا علی گفت
ای پشت سرت دعای کعبه
ای بتشکن خدای کعبه
ای مهر تو لطف بینهایت
توحید و نبوت و ولایت
مهر تو بود تمام دینم
تا کور شود عدو من اینم
روزی که نه آب و نه گِلم بود
جای تو به خانة دلم بود
با مهر تو روی خود نمودم
با مهر تو چشم خود گشودم
دل را به ولات زنده کردم
گه گریه و گاه خنده کردم
ای شهد ولایت تو شیرم
ای کرده به عشق خود اسیرم
مادر که میان گاهواره
می کرد به صورتم نظاره
هر شب که به گاهواره خفتم
تا صبح علی علی شنفتم
صد شکر خدای را که هر دم
با دوستی تو رُشد کردم
عمری به محبتت اسیرم
تا با تو بمانم و بمیرم
ای مهر تو بود و هست میثم
فردا تو بگیر دست میثم
#امام_علی_علیهالسلام
#ولادت
#قصیده #مدح
#قاسم_رسا
در حریم کعبه نور آفتاب افتاده است
یا فروغی از جمالِ بوتراب افتاده است؟
می زند دریای رحمت موجها، گویا در آن
گوهری با یازده دُرّ خوشاب افتاده است
سیزده روز از رجب بگذشت و ماهی چارده
در حرمْ از چهره پاکش حجاب افتاده است
عرش را، تا زیر پای بوتراب افتد چو فرش
بر زبان یالیتنی کنتُ تراب افتاده است
دست افشان عرشیان و پای کوبان فرشیان
چرخ پیر از مقدمش یاد شباب افتاده است
در مسیر موکب مسعود حیدر، از بهشت
کاروانها از عبیر و مشک ناب افتاده است
شاهکار دست خلقت کز شگفتیهای او
در جهانِ آفرینش، انقلاب افتاده است
ابر رحمت در خروش و دیگ بخشایش به جوش
سایه روی ماسوا، از آن سحاب افتاده است
مرد میدان شجاعت آن که هنگام نبرد
در دل لشکر ز بیمش اضطراب افتاده است
آمد از ره شهسواری از پی تجلیل او
ماسوا در التزامِ آن رکاب افتاده است
تاجِ «کرّمنا» سزد او را که در وصفش ز عرش
«هَل اَتی» در دامنِ «امّ الکتاب» افتاده است
خانهزاد حق که در اثبات حقّانیتش
مدّعا «واللّه اعلم بالصّواب» افتاده است
واصف ذات علی کس نیست جز ذات علی
آفتاب آری دلیل آفتاب افتاده است
مستم از جام تولاّی علی، کز جام او
هر که نوشد، تا ابد مست و خراب افتاده است
دل چسان گیرم ز مولایی که در دلهای شب
بهر خورد و خواب خلق از خورد و خواب افتاده است
گه یتیمان را نوازد، گه مساکین را ز مهر
لافتی الاّ علی او را خطاب افتاده است
تا ز لطفش روشنی بخشد دل ویرانه را
شب به هر ویرانه گویی ماهتاب افتاده است
گاه می سوزد ز عشق و گاه می گرید ز شوق
گاه روی آتش و گاهی بر آب افتاده است
عاشق شب زندهداری کز لهیبِ عشق حق
از دل شب تا سحر در التهاب افتاده است
خود ننوشد شیر و نوشاند به قاتل شیر را
شیر حق کز ضربتی در پیچ و تاب افتاده است
گفت مولا هر که جوید کام دل از روزگار
تشنه را مانَد که دنبال سراب افتاده است
بعد پیغمبر کلیدِ باب اقلیم علوم
در کفِ آن خسرو مالک رقاب افتاده است
هرچه می خواهی بخواه، ای بنده از مولای خود
زان که نزد حق دعایش مستجاب افتاده است
هرکه در ظلّ ولای ساقی کوثر نرفت
در بلا و محنت و رنج و عذاب افتاده است
آن که زیر پرچم شاه ولایت آرمید
چون «رسا» در آستانش کامیاب افتاده است
#امام_علی_علیهالسلام
#قصیده
#ولادت
#ابوالقاسم_حالت
ای برادر تا به کی داری ز دور روزگار
در تن از تشویق تاب و بر دل از ادبار، بار
شکوه در وقت تعب کم کن که با هم توأم است
درد و دارو، زشت و زیبا، رنج و راحت، گنج و مار
از جهان بی وفا رسم وفا کردن مخواه
وز درخت بی ثمر چشم ثمر دادن مدار
هرکسی برچید دامان تعلّق زین چمن
از سموم فتنه همچون سرو ماند بر کنار
گر که خواهی گلشن جانت بگیرد خرّمی
رو خس و خار هوی و آز را از بن برآر
رنجه مانی گر برنجی از قضای آسمان
شاد باشی گر نخواهی جز رضایکردگار
جای اندر کنج عزلت کردن از بی همّتی ست
ماکیان از بی پری در خانه می گیرد قرار
مرد میدان حقیقت کی گریزد از میان؟
غرق دریای محبّت کی درافتد برکنار؟
تا طریق مهر می پویی، مترس از رنج راه
تا شراب عشق می نوشی، میندیش از خمار
نوبت عشق و نشاط است از چه هستی دل غمین؟
فرصت سور و سرور است از چه هستی سوگوار
روز ناکامی گذشت آن بِهْ که باشیکامران
وقت ناشادی گذشت آن بِهْ که باشی شادخوار
از چه در این گلستان چون غنچه باشی تنگدل
وز چه در این بوستان چون لاله مانی داغدار؟
گر نباشی در چنین روزی به شادی پایبند
شاخه خشکی که نومید است از خود در بهار
تا که دست دشمن حق در نیاید ز آستین
شد برون از آستین امروز دست کردگار
آمد آن شاهیکه اندر وصف ذاتش گفته اند
«لافتی الاّ علی لا سیف الاّ ذوالفقار»
روح مطلق، شیر حق، شاه نجف، صهر رسول
عین ایمان، اصل دین، کان کرم، کوه وقار
جسم دانش، جان بینش، دست قدرت، پای شوق
روی طالع، روح خوشبختی، روان افتخار
دفتر حکمت، کتاب فضل، دیوان کمال
آفتاب عزّ و شوکت، آسمان اقتدار
میوه باغ سه روح و پنج حسّ و شش جهت
یکه سردار دو عالم، سرور هفت و چهار
کاخ دین را پایگاه و باغ حق را باغبان
ملک جان را پادشاه و شهر دل را شهریار
درس رحمت را کتاب و روی زحمت را نقاب
جام دانش را شراب و شمع بینش را شرار
ناامیدان را امید و ناتوانان را توان
ناشکیبان را شکیب و بی قراران را قرار
در خلافت عدل او کاخ امان را بام و در
در فتوّت جود او شاخ کرم را برگ و بار
پند او پندی که شد دست خطا را دستبند
لفظ او درّی که شد گوش سخن را گوشوار
آن که باشد نزد جودش صد چو حاتم شرمگین
وان که باشد پیش علمش صد چو لقمان شرمسار
عقل عاجز شد ز وصف دانش و تقوای او
کان فزون بود از حساب و این برون بود از شمار
گفت پیغمبر که بعد از من علی رهبر بُوَد
در ره دین خدا و سنّت پروردگار
هر که ما را دوست باشد گو علی را باش دوست
هر که ما را یار باشد، گو علی را باش یار
«حالت» ار خواهیکه در محشر نباشی رو سیاه
روشن از مهر علی شو در نهان و آشکار
در حریم کعبه شاه انس و جان آمد پدید
آنچه مقصود دو عالم بود، آن آمد پدید
کعبه خود قلب جهانست و ز غیب ذات خویش
سرِّ غیبُ الغیب در قلب جهان آمد پدید
ممکنی پیدا شد امّا واجب آمد در ظهور
گشت جسمی ظاهر امّا سرِّ جان آمد پدید
گرد عالم چند می جویی نشان از بی نشان
بینش ار داری جمال بی نشان آمد پدید
تا کند خود را تماشا با همه وصف و شئون
در شهود از غیب آن گنج نهان آمد پدید
طالبان را مژده ده مطلوب آمد در کنار
میکشان را کن خبر پیر مغان آمد پدید
عشقبازان را حبیب باوفا گشت آشکار
دردمندان را طبیب مهربان آمد پدید
احمد مُرسل که خود روحِ روانِ عالم است
بهرِ آن روح روان، روح روان آمد پدید
تا که بنماید بلاغت را نَهَج در روزگار
آن خدای نطق و خلاّق بیان آمد پدید
باغ وحدت کش نهالند انبیا و اولیا
باغبان آن خدائی بوستان آمد پدید
حق ندارم خوانمش جز حق چه پنهان از شما
فاش می بینم که حق فاش و عیان آمد پدید
با ولایش دل ز هول روز محشر ایمن است
در حقیقت معنیکهف الامان آمد پدید
حبّ و بغضش می دهد از هالک و ناجی خبر
بهر نقد قلب و خالص، امتحان آمد پدید
کی توان خواندن کف فیاض او را بحر و کان
آن که از جود وجودش بحر و کان آمد پدید؟
خیزد از هرجا غلامی بهر درگاهش بلی
قنبر از زنگ و «صغیر» از اصفهان آمد پدید
#صغیر_اصفهانی
#امام_علی_علیهالسلام
#ولادت
#قصیده
#صغیر_اصفهانی
در حریم کعبه شاه انس و جان آمد پدید
آنکه مقصود دو عالم بود آن آمد پدید
حکمران آسمان اندر زمین شد جلوهگر
پادشاه لامکان اندر مکان آمد پدید
ذات مطلق کان برون بود از مکان و از زمان
شد مقید در مکان و در زمان آمد پدید
کعبه خود قلب جهانست و ز غیب ذات خویش
سر غیب الغیب در قلب جهان آمد پدید
ممکنی پیدا شد اما واجب آمد در ظهور
گشت جسمی ظاهر اما سرجان آمد پدید
گرد عالم چند میجویی نشان از بینشان
بینش ار داری جمال بینشان آمد پدید
تا کند خود را تماشا با همه وصف و شئون
در شهود از غیب آن گنج نهان آمد پدید
با تمام معنی اسم ذات و اسماء صفات
صورتی گشت آنشه با عز و شان آمد پدید
پیش از آن کاید فرود ایاک نعبد نستعین
از درون قبله وجه مستعان آمد پدید
طالبان را مژده ده مطلوب آمد در کنار
میکشان را کن خبر پیرمغان آمد پدید
عشقبازان را حبیب با وفا گشت آشکار
دردمندان را طبیب مهربان آمد پدید
احمد مرسل که خود روح روان عالمست
بهر آن روح روان روح روان آمد پدید
تا که بنماید بلاغت را نهج در روزگار
آن خدای نطق و خلاق بیان آمد پدید
باغ وحدت کش نهالند انبیاء و اولیاء
باغبان آن خدائی بوستان آمد پدید
حق ندارم خوانمش جز حق چه پنهان از شما
فاش میبینم که حق فاش و عیان آمد پدید
قادری آمد که چون دم زد بحرف کاف و نون
ماه و خورشید و زمین و آسمان آمد پدید
با ولایش دل ز هول روز محشر ایمن است
درحقیقت معنی کهف الامان آمد پدید
حب و بغضش میدهد از هالک و ناجی خبر
بهر نقد قلب و خالص امتحان آمد پدید
کی توان خواندن کف فیاض او را بحر و کان
آنکه از جود وجودش بحر و کان آمد پدید
خیزد از هرجا غلامی بهر درگاهش بلی
قنبر از زنگ و صغیر از اصفهان آمد پدید
#غزل
حجاب جان دريدم تا رخ جانانه پيدا شد
شكستم اين صدف تا آن دُر يِكدانه پيدا شد
به جانان كس نميدانست رسم جانفشاني را
به پاي شمع اين بي باكي از پروانه پيدا شد
مرا آن لحظه برد از دست تاب مي به ميخانه
كه عكس روي ساقي در دل پيمانه پيدا شد
ببخش اي شيخ ما را گر برون رفتيم از مسجد
ز مسجد آنچه مي جستيم در ميخانه پيدا شد
به رغم عاقلان، ديوانگان رستند از دنيا
بلي اسرار عقل از مردم ديوانه پيدا شد
ز هم بايد كنند اهل جهان رفع پريشاني
نه تنها اين صفت در كار زلف از شانه پيدا شد
خدا را ار همي جويي برو با بيخودان بنشين
اگر گنجي به دست آمد، هم از ويرانه پيدا شد
بناي خانه كعبه خليل اللَّه نهاد اما
علي در كعبه ظاهر گشت و صاحبخانه پيدا شد
نه تنها كارپرداز زمين شد در زمين ظاهر
كه هم دائرمدار طارم نُهگانه پيدا شد
به ما شد فرض چون پروانه گرد كعبه گرديدن
كه آن شمع حقيقت اندر اين كاشانه پيدا شد
طلسم "لا" شكست و ديو رفت و سحر شد باطل
كليد گنج "الّااللَّه" را دندانه پيدا شد
بگو با عاشقان طي گشت هجر و گاه وصل آمد
بيفشانيد جان بر مقدمش جانانه پيدا شد
هويدا گشت اسرار «يداللَّه فوقَ ايديهم»
ز قدرتها كه از آن بازوي مردانه پيدا شد
جهان تاريك بود از جهل ليك از پرتو عرفان
منور گشت چون آن ناطق فرزانه پيدا شد
به حب و بغض او ايمان و كفر آمد عيان يعني
مرام آشنا و مسلك بيگانه پيدا شد
صغير از اشتياق كوي او دارد همان افغان
كه در هجر نبي از اُستُن حنانه پيدا شد
#امام_علی_علیهالسلام
#قصیده
#ولادت
#صغیر_اصفهانی
حجاب جان دریدم تا رخ جانانه پیدا شد
شکستم این صدف تا آندر یکدانه پیدا شد
بجانان کس نمیدانست رسم جانفشانی را
بپای شمع این بیباکی از پروانه پیدا شد
مرا آن لحظه برداز دستتاب میبمیخانه
که عکس روی ساقی در دل پیمانه پیدا شد
ببخش ای شیخ ما را گر برون رفتیم از مسجد
ز مسجد آنچه میجستیم در میخانه پیدا شد
برغم عاقلان دیوانگان رستند از دنیا
بلی اسرار عقل از مردم دیوانه پیدا شد
ز هم باید کنند اهل جهان رفع پریشانی
بتنها این صفت در کار زلف از شانه پیدا شد
خدا را گر همیجوئی برو با بیخودان بنشین
اگر گنجی بدست آمد هم از ویرانه پیدا شد
بنای خانه کعبه خلیل الله نهاد اما
علی در کعبه ظاهر گشت و صاحبخانه پیدا شد
نه تنها کارپرداز زمین شد در زمین ظاهر
که هر دائر مدار طارم نهگانه پیدا شد
بماشد فرض چو نپروانه گرد کعبه گردیدن
که آنشمع حقیقت اندر این کاشانه پیدا شد
طلسم لاشکست و دیو رفت و سحر شد باطل
کلید گنج الا الله را دندانه پیدا شد
بگو با عاشقان طی گشت هجر و گاه وصل آمد
بیفشانید جان بر مقدمش جانانه پیدا شد
هویدا گشت اسرار یدالله فوق ایدیهم
ز قدرتها که از آن بازوی مردانه پیدا شد
جهان تاریک بود از جهل لیک از پرتو عرفان
منور گشت چون آن ناطق فرزانه پیدا شد
بحب و بغض او ایمان و کفر آمد عیان یعنی
مرام آشنا و مسلک بیگانه پیدا شد
صغیر از اشتیاق کوی او دارد همان افغان
که در هجر نبی از استنحنانه پیدا شد
#امام_علی_علیهالسلام
#ولادت
#قصیده
#صغیر_اصفهانی
ای عاشقان خسته جانیار آمد یار آمده
ازخلوت آنجا جهان اینک ببازار آمده
آن طلعت زیبنده را آن عارضرخشنده را
آن اختر تابنده را هنگام دیدار آمده
طی سیزدهروز از رجب گردیده و طرزی عجب
درخانهٔ رب وجه رب ناگه پدیدار آمده
ساقی بزم کبریا بودند یکدور انبیا
ساقی کوثر حالیا با جام سرشارآمده
بدحسن کلرا کوبکو اینعشق کل در جستجو
حالی پی دیدار او با شور بسیار آمده
ور نه بد امانش چرا آن سرالله اشتری
بگشوده چشمان و ور احیران برخسار آمده
قد افلحش ذکر زبان گوئی که آنقدسی بیان
از داستان عاشقان اینجا بگفتار آمده
تا حقپرستان بر ملا بینند یزدان را لقا
ز اطلاق و غیب و اختفا در قید اظهار آمده
رفتم خطا این راه را او مظهر است الله را
کی رفته تا آنشاه را گویم دگر بار آمده
در دور گیتی از وفا در هر زمان در هرکجا
بر انبیاء و اولیاء یار و مددکار آمده
تنها نه در دوران ما شد جلوهگر جانان ما
در دیدهٔ حیران ما از راه تکرار آمده
چونو صف او را بر شئون از عهده کس نامد برون
اوصاف خود را خود کنون از بهر تذکار آمده
عون الهی پشت او قدرت همه در مشت او
جواله انگشت او این چرخ دوار آمده
حق خواسته جل علا اثبات خود را بر ملا
با ذوالفقاری شکل لا بر نفی کفار آمده
بر آستانش روز سروز چشمدل بنما نظر
کز مسکنت چو نبو البشر نوحش بدر بار آمده
از نعمت خاص علی در مدح آن شاه ولی
اینک گهرهای جلی در بحر اشعار آمده
سازد صغیر از جان رقم اوصاف او را دم به دم
کز لطف آن بحر کرم طبعش گهربار آمده
#امام_علی_علیهالسلام
#قصیده
#ولادت
#محمد_علی_ناصح
امشب گشود رحمت حق، بر جهان دری
بر آسمان فضل، درخشید اختری
نورِ خدای، تیرگی از خاکیان زدود
بر گمرهان رسید، هم از غیب رهبری
دریای آفرینش، موجی شگرف زد
زاد این محیط ژرف، درخشنده گوهری
شخص جهان ز وجد برقصید، آنچنانک
دلدادهای به مژده دیدار دلبری
آری قدم نهاد به مهمانسرای خاک
از عرصه گاه قدس، روانِ مصوّری
چون مصطفی ست، ملّت اسلام را پدر
اینک پدر بیافت، گرامی برادری
در صورت بشر، به حقیقت فرشته ای
دیگر چُنو نزاد، اگر زاد مادری
ختم رُسل چو جان بُوَد اندر تنِ جهان
نک حیدرش برادرِ با جان برابری
شد پیش چشم اهل نظر جلوهگر چو مِهر
فرخنده منظری و پسندیده مخبری
از مُصحفِ کمال، بزرگ آیتی بلیغ
وز معنی مکارمِ اخلاق، مظهری
در خشکسال صدق و یقین ابر رحمتی
بر خرمن ضلالتِ دل، آتش آذری
گیتی به جنب همّت وی، خاک توده ای
دریا به نزد خاطر او، کم زِ فرغری
خورشید با قیاس، فروغ ضمیر اوست
تاریک و خُرد جِرمی و از ذرّه کمتری
زو یک بیان، جهانی از معنی بدیع
زو یک حدیث، از ره تحقیق دفتری
شاهی که زد بر افسر و اورنگ، پشتِ پای
زیرا نبود در خور وی تخت و افسری
تیغ خدای را به کف رادش ار نبود
جُنبش، چنانکه هر عرضی را به جوهری
ماندی زبون طلایه توحید و بی پناه
راندی ز بس که کفر ز هر سوی لشکری
وز تُرکتاز فتنه نماندی به باغ شرع
شاخی، شکوفه.ای، ورقی، سایهای، بری
#امام_علی_علیهالسلام
#غزل
#ولادت
#صدر_تویسرکانی
اسدالله در وجود آمد
در پس پرده هر چه بود آمد
عالم ممکنات احیا شد
غرض خالق ودود آمد
رمز خلقت ،ظهور مطلق کرد
جمله ذرات در سجود آمد
پرده سِر غیب بالا رفت
علت غائی وجود آمد
خانه زاد خدا علی از غیب
پرده برداشت در شهود آمد
اسد الله در وجود آمد
در پس پرده هر چه بود آمد
#یا_امیرالمؤمنین روحی فداک
#غزل
ﻓﻠﻚ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﮕﺮ ﻣﺎﻫﻲ ﺩﮔﺮ ﺯﺍﺩ
ﺯ ﻣﺎﻩ ﺧﻮﻳﺶ، ﻣﺎﻫﻲ ﺧﻮﺑﺘﺮ ﺯﺍﺩ
ﻏﻠﻂ ﮔﻔﺘﻢ، ﻛﻪ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ
ﻛﻪ ﻣﻪ ﻳﺎﺑﺪ ﺯ ﻧﻮﺭﺵ ﺯﻳﺐ ﻭ ﻓﺮ ﺯﺍﺩ
ﺷﻬﻨﺸﺎﻫﻲ، ﺑﺰﺭﮔﻲ، ﻧﺎﻣﺪﺍﺭﻱ
ﻛﻪ ﺷﺎﻫﺎﻥ ﺑﺮ ﺭﻫﺶ ﺳﺎﻳﻨﺪ ﺳﺮ، ﺯﺍﺩ
ﺻﺪﻑ ﺁﺳﺎ، ﺟﻬﺎﻥ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ
ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﮔﻮﻫﺮﻱ ﻭﺍﻟﺎﮔﻬﺮ ﺯﺍﺩ
ﺯ ﺑﻌﺪ ﻗﺮﻧﻬﺎ، ﮔﻴﺘﻲ ﻫﻨﺮ ﻛﺮﺩ
ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻥ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﻲ ﺑﺎ ﻫﻨﺮ ﺯﺍﺩ
ﭘﺪﺭﻫﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺒﻴﻨﻨﺪ
ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺎﺩﺭﻱ ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻥ ﭘﺴﺮ ﺯﺍﺩ
زهی ﺑﺮ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻴﻜﻮ ﺳﺮﺷﺘﺶ
ﻏﺰﺍﻝ ﻣﺎﺩﻩ، ﮔﻔﺘﻲ ﺷﻴﺮ ﻧﺮ ﺯﺍﺩ
ﻧﺒﻮﺩﺵ ﺑﺴﺘﮕﻲ ﮔﺮ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ
ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻥ ﺩﺍﺩﮔﺮ ﺯﺍﺩ
ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧُﻠﻖ ﻭ ﺧﻮ، ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ
ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ چون بشر زاد
#سیمین_بهبهانی
#امام_علی_علیهالسلام
#قصیده
#ولادت
#شکیب_اصفهانی
امروز شد از کعبه عیان جلوهٔ جانان
بنهاد دل از شوق رخش پا به سر و جان
در دیدهٔ صاحبنظران ماهِ جمالش
بخشید دوصد جلوه به خورشید درخشان
در ماه رجب پرتو آن ماه مبارک
تابید به هر ذره ز اجرام و ز ارکان
شد دایروی کعبه از آن نقطه ی مقصود
با خط شعاعی به جهان، مرکز ایمان
اسرار صمد گشت چو از پرده پدیدار
آثار صنم محو شد از خانه ی يزدان
در طور صفا، نور خدا، کرد تجلی
تا از ارنی دم نزند موسی عمران
از خاک قدومش به چنین روز دل افروز
بنهاد به سر تاج شرف، عالم امکان
آن قائم به الذات به فرخنده صفاتش
بر ذات خداوند بود حجت و برهان
تفسیر نُبی، صهر نبی سرور اسلام
نیروی خدا، نور هدی، نیر تابان
قسام امم، رکن حرم، زمزم انعام
دریای کرم، خوان نعم، معدن احسان
بینای حقایق، همه چون احمد مرسل
دانای دقایق همه چون ایزد منان
هادی هدایت علی عالی اعلاء
والی ولایت، ولی قادر سبحان
در مکتب تعلیم علومش، به کماهی
پیر خرد از رتبه بود طفل دبستان
موری که برد دانه ای از خرمن فيضش
در ملک غنا، فخر نماید به سلیمان
حرفی بود از بینش او دانش ادریس
سطری بود از دفتر او حکمت لقمان
از مایه، قدَر در بر او منشی قدرت
از پایه، قضا بر در او بندهٔ فرمان
از خرگه او اوج فلک، قبهٔ منقوش
بر درگه او فوج ملک، حاجب و دربان
گردی ز سم مركب او تودهٔ غبرا
چتری به سر مركب او گنبد گردان
در قصر جلالش به مثل در شب دیجور
خورشید جهان تاب بود شمع شبستان
خاک قدم قنبر او از ره تجلیل
اکلیل رباید ز سر قیصر و خاقان
در وادی رأفت که حریم و حرم اوست
آهو بچه را شیر دهد شور نیستان
در سایه ی خورشید حسامش ز عدالت
مهتاب نماید نظر مهر به کتان
از جهبهٔ او نور خدایی همه پیدا
در سینهٔ او سر الهی همه پنهان
در ظل لوایش که بود مأمن دلها
فرقی نبود در اثر زهره و کیوان
این دایرهٔ کون و مکان، در همه احوال
گویی بود و قدرت او حلقهٔ چوگان
هرکس بزند دست به دامان ولایش
هرگز نشود در دو جهان، بی سر و سامان
شاها! ز مدیح تو «شکیب» از ره اقبال
شاید که کند فخر به حسان و به سحبان