eitaa logo
آموزش مداحی ماتم الحسین علیه السلام
372 دنبال‌کننده
291 عکس
346 ویدیو
50 فایل
@Mhmalekifard ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
تو کیستی؟ چراغ بهشت مدینه ای آیینه دار حُسن حسینی، سکینه ای باید به رتبه زینب ثانی بخوانمت چون عمه ات به صبر نداری قرینه ای در آسمان صبر فروزنده کوکبی بین تمامی اُسرا رکن زینبی دشمن ذلیل عزّو وقار سکینه است فریاد کربلای حسینی به سینه است در مکتب مجاهدت و صبر و ابتلا ایثار و استقامت و ایمان گزینه است هر چند درد و رنج اسارت کشیده ای تو خصم را به بند حقارت کشیده ای روی تو آفتاب تماشای باب بود آئینة تمام نمای رباب بود در منطق تو معجزة نطق مرتضی پیغام تو حیا و عفاف و حجاب بود از سنگ و تازیانه که در شکوه نیستی در قتلگه ز بردن چادر گریستی در مجلس یزید که قلبت کباب بود دیدی میان طشت طلا آفتاب بود نامحرمت به دور و غمت بی حساب بود بر چهره آستین و دو دستت حجاب بود فریاد و آه و اشک و غم از گریة تو سوخت حتی دل یزید هم از گریة تو سوخت گاهی صدای گریه اصغر شنیده ای گه ناله در شهادت اکبر کشیده ای گاهی به روی خار مغیلان دویده ای گه حنجر بریده به گودال دیده ای در هر بلیّه حمد الاهیت بر لب است الحق تو را مقاومت و صبر زینب است ای یادگار فاطمه ای دختر حسین همگام زینبینی و هم سنگر حسین در راه شام راهنمایت سر پدر منزل به منزلی تو پیام­آور حسین هر خانه ای که هست رباب و سکینه اش باشد صفای روضة شهر مدینه اش تو مصحف حسین و بهشت است دامنت بر صفحة جمال فروزنده احسنَت پامال حرمتت شده از جور دشمنان با تازیانه آیه نوشتند بر تنت تو راز ناشنیده ز بابا شنیده ای تو قاصد پیام گلوی بریده ای ای پاکی و عفاف و حیا شرمسار تو دشمن حقیر منزلت و اقتدار تو پیوسته باد باغ شهادت بهار تو تا روز حشر گریة "میثم" نثار تو قلب حسین و چشم و چراغ مدینه ای سرتا قدم جلال و وقار و سکینه ای
کند تکیه بر اقتدارت خیام که رکن خیامی و والا مقام   سکونی به سکّانِ فُلک نجات از این رو سکینه تو را گشته نام گواهم همین تلّ در پیش روست تو را سجده برده ست دشت قیام به نفس نفیس تو هم باز گشت ضمیرِ "علیکنَّ مِنّی السّلام" تو آن کعبه ی تیره پوشی که نور حجاب تو را کرده است استلام کمالی چنین و جلالی چنان علی وار و زهرا نشانی تمام نرفته نخ معجرت دست باد ندیده جمال تو را صبح شام تجلّی زهرا! نبود این بعید که خیر النّسایت بنامد امام بکش تیغِ آه و دو دم سر بده الا ذوالفقار علی در نیام بخوان خطبه تا یادمان آوری "کلامُ الامیرِ امیرُ الکلام" به تعظیم شانت جهانی اجیر امیری تو و شام و کوفه اسیر علی خویی و زین أب منصبی از آن رو که آیینه ی زینبی وقاری که جلباب پوشیده است حیایی که در نور پیچیده است از آن خانه ای که تویی و رباب نرفته حسینت به پای شتاب عفیفه، جلیله، کریمه، لقب تو نور خدایی نسب در نسب چه نوری که بر عالمی چیره شد به خورشید کی میتوان خیره شد؟ ندیدند جز نور در محضرت گره های کوری‌ست بر معجرت به یک آه تو خم شود پشتِ دین بیا مثل زینب به منبر نشین علی گونه با خطبه کولاک کن بخوان مسجد کوفه را خاک کن بخوان تا بلرزد زمین و زمان بگو اسکتوا لب ببندد جهان که کوفه علی را تجسّم کند که زنگ شتر دست و پا گم کند که مسجد بلرزد ستون تا ستون بکش کار ما را به مرز جنون بدا آنکه شد گرمِ توهین تو کند کاخ را خاک، نفرین تو به زینب ولی اقتدا می‌کنی تو هم جای نفرین دعا می‌کنی...
ای رویِ تو روز و مویِ تو چون شب من بر سوز دلت سوخت دلِ مركب من از بابِ جگر سوخته ات بوسه مخواه ترسم كه بسوزد رُخ تو از لبِ من
ای چشم حسین بر جمالت وی مظهـر فاطمـه، جلالت تعظیم کمـال بــر کمـالت تحسین رسول بر خصالت بر قلب پدر سکینه‌ای تو در بیـت ولا امینـه‌ای تو  تـو سـوره نـور اهل‌بیتی تو شادی و شور اهل‌بیتی در سینه سـرور اهل‌بیتی تو نخلـه طور اهل‌بیتی تو دختر مــاه و آفتابی آیینــه زینـب و ربابی  گل بر تو، گلاب بر تو نازد عطشانـی آب بـر تـو نازد آیـات حجـاب بر تو نازد تنهـا نـه رباب بر تو نازد حقـا کـه تو فخر عالمینی ممدوحـه زینب و حسینی   ای چشم حسین را نظاره! بـر فاطمـه، زینب دوباره فریـاد گلـوی پـاره پاره وصف تو فراتر از شماره تا حشر، سکینه ولایت آرامـش سینـه ولایت  تو وجه خدای را گواهی در قـلب پدر، شرار آهی بیـن اسـرا چـراغ راهی پیغــام ‌رسان قتلگاهــی پیغامت از آن رگ بریده تا حشـر قیامت آفریده  در فُلک ولا، سکینـه‌ای تو راضیــه‌ای و امینــه‌ای تو یک کرب و بلا مدینه‌ای تو چون فاطمه بی‌قرینـه‌ای تو تـو آیه حُسن ابتلایـی قرآنِ شهیـدِ کربلایی  در مقتل خون چو پا نهادی لب بــر گلـوی پدر نهادی روی تـن پاکـش اوفتـادی این گونه بــه مـا پیام دادی ما عترت عصمت و حجابیم در مـلک عفــاف آفتابیم بــا آن همــه داغ بـی‌نهایت مــی‌بود بـه محضـر ولایت از بــردن چــادرت شکایت ای شعلـه مشعــل هــدایت توحید و کتاب زنده از توست آیات حجـاب زنده از توست  در بحر عفاف، گوهری تو بر فُلک کمـال، لنگری تو هنگام خطابـه، حیدری تو زیرا به حسین، دختری تو تو سینهْ ‌سپـر به هر بلایی تو یـاسِ کبـودِ کربلایـی  ای در نفست صدای زینب در هر سخنت ندای زینب هم‌سنگر و پا به پای زینب مـرآت خـدا نمــای زینب «میثـم» به ثنای تو چه خواند هــر چنـد ز لب گهر فشاند
ای كرامت را تو مجلای تمام! حضرتت باب الكرم، بنت الكرام با كلام الله ناطق همكلام ای سكینه! بر كراماتت سلام! مشعل روشن ز مصباح الهدی در عبادت، غرق و مجذوب خدا گوهر دردانه‌ی ناز حسین دختر همراز و دمساز حسین جدّه‌ات انسیة الحورا تو حور چشمه‌ی خورشید را یك لمعه نور زینت استی گوشوار عرش را سرور استی بانوان فرش را ای سكینه! مسكنت دامان عشق! سوره‌ی والنّجم در قرآن عشق قلب مادر از تو تسكین دیده است زآن سكینه مادرت نامیده است معرفت بُرده است در كیوان تو را خوانده مولا «خَیرَة النِّسوان» تو را برترین زنهای عصر خویشتن یادگار ماندگار پنج تن در دل كوثر، طهارت كرده‌ای پنج حجّت را زیارت كرده‌ای در زنان هاشمی صاحب وقار خاندان فاطمی را افتخار آفتابی خود كه عمری در حجاب بوده‌ای در سایه‌سار آفتاب ای وقار از دامنت آویخته! هر نگاهت با عفاف آمیخته چشمت از زمزم، دهان از كوثر است نامت از طوبی، نشان از كوثر است مهر و ماه معرفت را كوكبی در جلالت همقِران زینبی همنشینی با امامت با امام دیده‌ای ماه ولایت را تمام ای فصاحت بی نوایت، بی‌نوا! صد نوا از نای تو در نینوا ای سكینه! ای هم‌آغوش بلا! وی تو سكاندار فُلك كربلا! مرد میدانی ولیكن در حجاب با امام عصر خود پا در ركاب حرف حق، نطق تو را شمشیر كرد شیره‌ی جان ربابت شیر كرد در اسارت، نقش ایفا كرده‌ای پا به پای عمّه غوغا كرده‌ای در حرم، در خیمه‌گه، در قتلگاه در مسیر كوفه و شام سیاه، می‌درخشد نام تو، گفتار تو اشك تو، ایمان تو، ایثار تو جامه‌ی خون و شرف پوشیده‌ای تشنگی را با پدر نوشیده‌ای خورده بر جان و دلت مُهر عطش شام غربت دیدی و ظُهر عطش از عطش گر چه ز پا افتاده‌ای سهم آب خود به طفلان داده‌ای در مصائب، پایداری كرده‌ای عمّه را با صبر، یاری كرده‌ای بانوان را دل‌نواز پُرتوان كودكان را سرپرست مهربان دختری و صبر و همّت این چنین! مرحبا بر صبرت! ای صبرآفرین! در وداع آخرینت با حسین كز حرم برخاست بانگ «یا حسین» اوّلین كس را كه مولا یاد كرد نام شیرین تو را فریاد كرد كای سكینه! حامی ایتام باش ای دلآرام حسین! آرام باش قطره‌های اشك بر سیما مزن شعله‌های درد بر دل‌ها مزن منگرم با چشم گریان، دخترم! قلب بابا را مسوزان، دخترم! پیش‌تر آ نزد بابا، پیشتر گریه‌ها در پیش داری بیش‌تر بعد تودیع حرم با التهاب دست بر شمشیر زد، پا در ركاب رفت در میدان و دیگر برنگشت برنگشت و از تن و از سر گذشت رفت و پنهان از نظر شد منظرش تا كه دیدی بر فراز نی، سرش دیدی اندر خون، دو نیم است آفتاب نیمه‌ای بر نیزه، نیمی بر تراب چون رسیدی در حریم قتلگاه معجر دیگر به سر كردی ز آه طاقت از كف داده و دل باختی خویش را بر خاك و خون انداختی یافتی قرآن حق را جزو جزو جسم خونین پدر را عضو عضو یوسفت در بین گرگان مانده بود جسم ثارالله، عریان مانده بود بر زیارت كردن سبط رسول چون نبودت مهلت اذن دخول، زآن زیارت در فضا هنگامه شد پاره‌های دل، زیارت‌نامه شد پیكری دیدی ولیكن سر جدا جمله اعضایش ز یك‌دیگر جدا زآن تن پامال، اثر باقی نبود سینه و پشتی دگر باقی نبود چارسویش حجله‌ی خون بسته بود استخوان در استخوان بشكسته بود در وداع سینه‌سوز خویشتن دست بردی زیر آن خونین بدن تا گرفتی آن تن صد چاك را سوخت آهت خیمه‌ی افلاك را زخمهایش بوسهباران ساختی مرهمی بر جسم عریان ساختی روح بی‌تابت ز نو در تب نشست خاك و خون زآن بوسه‌ات بر لب نشست خاك مقتل شد ز اشك تو خجل تا سرودی این سخن از سوز دل: این بیابان گر شود از شب، سیاه بر كه آرد دخترت بابا! پناه؟ «این بیابان، جای خواب ناز نیست ایمن از صیّاد تیرانداز نیست» ماه محمل! باز انجم را بخوان «شیعتی مَهما شَرِبتُم» را بخوان ای تجلّای حرم! نور خیام! چلچراغ كوفه و قندیل شام! سوخت این جا از غمت كلك و كلام عمّه جان! بر روح والایت سلام!
هدایت شده از هیئت حجت بن الحسن
🏴 السلام علیک یا بنت الحسین الشهید ▪️ سالروز رحلت حضرت سکینه بنت الحسین علیهما السلام تسلیت باد. ▪️حضرت سكينه سلام اللَّه عليها دختر امام حسين عليه السّلام ۵۶ سال پس از واقعه كربلا، در شب پنجم ربيع الاول سال ۱۱۷ هجری در مدينه وفات كرد. مادر ايشان حضرت رباب سلام اللَّه عليها است كه با هم در واقعه كربلا حضور داشتند، و همراه با اسرا به كوفه و شام رفتند. @ostadelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سه بار برای بابام بگید «یا اباالفضل» 🔹دعای پسر اسیر مدافع حرم محمدرضا نوری (ابوعباس) برای آزادی پدرش 🔴قلب ابوعباس این روزها در زندان عراق سخت میتپد ⚠️جان ابوعباس در خطر است کاش حاج احمد دیگری در راه نباشد
بگذار که خاک زیر پایت باشیم وز مِهر چو ذرّه در هوایت باشیم ما را به گدایی درِ خود بپذیر بگذار گدای سامرایت باشیم
  ای عزیز دل زهرا، پسرم مهدی جان سوخت از زهر هلاهل جگرم مهدی جان    دوست دارم که به دامان محبت بنهی از ره مهر و محبّت تو سرم مهدی جان   معتصم داد به من زهر که با خوردن آن شمع سان سوخت ز پا تا به سرم مهدی جان   موقع دادن جان از اثر زهر جفا روز شد تیره به پیش نظرم مهدی جان   ز آتش زهر جفا گر چه به خود می پیچم یاد آن سینه و آن میخ درم مهدی جان   داد زهرا بستان زان دو نفر روز ظهور سوختند آن دو نفر برگ و برم مهدی جان   روز موعود تو از ثانی نامرد بپرس کرد نیلی ز چه روی قمرم مهدی جان   پهلوی مادر ما را بشکست و بشکست زین جنایت به خدا بال و پرم  مهدی جان   دل ژولیده از این ماتم عظمی خون شد ای عزیز دل زهرا پسرم مهدی جان
بیا و سر به روی سینه‌ام بگذار، مهدی‌جان شرر زد بر درونم زهر آتشبار، مهدی‌جان بیا تا سیر بینم وقت رفتن، ماه رویت را که می‌باشد مرا این آخرین دیدار، مهدی‌جان در ایام جوانی سیر گردیدم ز جان خود ز بس بر من رسید از دشمنان آزار، مهدی‌جان از آن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت به موج غم گذاری چهره بر دیوار، مهدی‌جان تو در ایام طفلی بی‌پدر گشتی، عزیزِ دل مرا شد در جوانی پاره قلب زار، مهدی‌جان از آن می‌سوزم ای نور دو چشم خود، که می‌بینم تو بهر گریه کردن هـم نداری یار، مهدی‌جان غم تو بیشتر باشد ز غم‌های پدر، آری اگر چه دیده‌ام من محنت بسیار، مهدی‌جان تو باید قرن‌ها در پردهء غیبت کنی گریه بُود هر روز روزت مثل شامِ تار، مهدی‌جان تو باید قرن‌ها چون جد مظلومت علی باشی به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدی‌جان بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست «میثم» را که بر جرم و گناه خود کند اقرار، مهدی‌جان
آتش زده این زهر، تمامِ بدنم را انداخته در گوشه ای از هجره تنم را در غربتم و یار و مددکار ندارم باور نکنم این همه تنها شدنم را افتاده ام از پا و کسی نیست ببیند این لحظه ی آخر، من و پرپر زدنم را در آتشِ هجرِ پسرم آه کشیدم تا آید و بیند کمی از سوختنم را بال و پرم از زهرِ جگرسوز، کبود است فریاد زنم لحظه ی برخاستنم را تشنه لبم و تار شده چشم پر اشکم سیراب نکرد آب گوارا دهنم را عمری است شده کارِ دلم روضه سرایی مشکی زده ام سردرِ بیتُ الحَزَنم را تنهاییِ من باعثِ اشکِ بصرم نیست تاریخ گواه است فقط این سخنم را در غربتم اما بدنم تیر نخورده از من که نبردند عقیقِ یمنم را غارت نشدم شکر خدا لحظه ی آخر دستی نکشیده است ز تن پیروهنم را با این همه سوزِ جگرم شکرِ خدا که دارم به تنم گرچه غریبم، کفنم را روی تنم از سُمِ ستوران خبری نیست بر حنجرم از تیزیِ خنجر اثری نیست
زهر افتاده به جان جگرم مهدی جان لرزه انداخت ز پا تا به سرم مهدی جان به لب خشک پدر آب گوارا برسان که من از سوز عطش شعله ورم مهدی جان قدح آب همینکه به لبم شد نزدیک غم لب های حسین زد شررم مهدی جان قبل از آنی که به دل زهر اثر بگذارد کشته از صحنه ی دیوار و درم مهدی جان لحظه ای نیست عزیزم که تداعی نشود وقعه ی کرب وبلا در نظرم مهدی جان زینب و بزم یزید و لب خشکیده و چوب خون قلبم چکد از چشم ترم مهدی جان میدرخشد رخ ماه تو بیاد آوردم سر نورانی هجده قمرم مهدی جان