eitaa logo
°•|میم.چمران|•°
1.2هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
204 فایل
☕️🍩حقـیـقتـــ خــانهـ 🌳🏡 📋بیان حقایق بدون تعصب و جانبداری 📋دغدغه مند و پژوهشگر حوزه اجتماعی|تاریخی|سیاسی 📋فارغ التحصیل مهندسی عمران|عاشقِ تاریخ، نویسندگی و گیاه •°در جستجوی حقیقت و ایدئولوژی برتر جهان°• 👨‍💻نویسنده محتوا: 👷‍ @matin_chamran
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|میم.چمران|•°
♡‌‌﷽♡ 🌳📚#رُمان_داستانی_ابوحلما🍩☕️ ✍به قلم سین.کاف.غین🍃 📌قسمتِ سی وسوم: وعده دیدار ( روز بعد_بیمارس
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍به قلم سین.کاف.غین🍃 📌قسمتِ سی وچهارم: محرمانه (دوازده روز بعد-ایستگاه نگهبانی بیمارستان) نگهبان دستهای حسین را گرفت و گفت: ای بابا یه دقیقه صبرکن تا دکتر بیاد دیگه حسین کلافه و عصبانی گفت: همه برگه هارو امضا کردم هزینه هارو هم دیروز ... همان موقع نگهبان دست حسین را رها کرد و گفت: بفرما اینم خود دکتر حسین دستی به کمرش زد و پرسید: چرا گفتی جلومو بگیرن آقای دکتر؟ دکتر اخمی کرد و پاسخ داد: +برای اینکه نباید مرخص بشی -من امضا کردم با مسئولیت خودم دارم میرم هزارتا کار دارم + این کارت چیه که نمیشه بیست روز دیگه صبرکنی؟ اصلا خود رییس پلیس تهرانم که باشی مرخصی پزشکی بهت تعلق میگره... -دکتر بذار برم کار منو کسی نمیتونه انجام بده خیلی مهمه +از زندگی خودتم مهم تره؟ -آره +خیلی خب بذار بره ولی...من گفته باشم عواقب... -باشه دکتر  هرچی میگی درسته خداحافظ (چهارساعت بعد-جلسه مشترک محرمانه) در باز شد و حسین وارد شد. عباس با حیرت از جایش بلند شد. حسین سلامی گفت و نگاهی به جمع انداخت. از بین هشت نفر حاضر در جلسه فقط عباس و پاسدار جوانی را میشناخت که معمولا در پرونده های مرزی با او همکاری داشت. عباس صدایش را صاف کرد و گفت: الحمدلله حاج حسین هم به جمع مون اضافه شدن، حاج حسین جزء اولین افرادی بودن که روی این پرونده امنیتی کار کردن و پیشرفت خوبی هم داشتن...خب امیر جان ادامه بده. پاسدار جوان درحالی که به طرف پروژکتور می رفت گفت: دشمنای مملکت  برای نابودی نظام اسلامی و اشغال ایران هر ده سال یه فتنه راه انداختن چیزی که توی سالهای اخیر از فتنه سال۷۸ کوی دانشگاه تا فتنه۸۸  سطح کشور، مشترک بوده، بکارگیری وسیع اوباش و حمله به مردم و نیروهای امنیتی کشور بوده...✅ بعد  در حالی که از روی نقشه استان قم را نشان میداد، گفت: اینجا! اولین جاییه که احتمالا فتنه بعدی شروع میشه. طبق تحقیقات اینبار طور دیگه ای اصل نظام رو نشونه گرفتن... یکدفعه مرد میانسالی که روی دوشش پر از ستاره بود، گفت: همیشه هدف دشمن اصل نظام بوده، مگه شعار آشوبگرا تو فتنه ۸۸ حمله به نظام نبود؟!‼️⁉️ عباس دستهایش را درهم گره کرد و گفت: درسته ولی اینبار تقابل صرفا بین  اوباش و افراد مذهبی بدنه جامعه نیست. امیر چند قدم به طرف میزی که همه دورش نشسته بودند رفت و گفت: میخوان هییت ها و افراد مذهبی روهم درگیر فتنه کنن. مسن ترین فرد حاضر در جلسه، کتش را درآورد و روی پایش گذاشت بعد پرسید: چطوری میخوان اینکارو بکنن؟⁉️ حسین سکوتش را شکست و گفت: با درگیر کردن آخوندای انگلیسی. 😐 بعد از جلسه عباس حسین را کنار کشید و گفت: +چرا نگفتی بیام دنبالت؟ -گیر کار کجاست؟ +چی؟ -اطلاعاتی که مطرح کردین چیزی بیشتر از اونچه من تو اون حافظه جمع کرده بودم، نبود. پس تو این مدت یه مشکلی بوده. +مترجم...مترجم قابل اطمینان -شاهدِ حاضر داریم؟ +نه، شیش جلسه چند ساعته ضبط شده هست که فقط تونستیم سه جلسه رو... -مترجم مسلط به چه زبانی میخواییم؟ +فرانسوی و آمریکایی 📌طوری درس‌بخون که سوژهٔ ترور بشی (تک‌وتوکی از بچه‌های مذهبیمون به زبان‌های خارجی تسلط دارن...)_ 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
♡‌‌﷽♡ 🌳📚#رُمان_داستانی_ابوحلما🍩☕️ ✍به قلم سین.کاف.غین🍃 📌قسمتِ سی وچهارم: محرمانه (دوازده روز بعد-ا
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍به قلم سین.کاف.غین🍃 📌قسمتِ سی وپنجم: مدارک حسین مدتی به فکر فرورفت و بعد از لحظاتی سرش را بالاآورد و چشم در چشم عباس گفت: +رشته دانشگاهی عروسم زبان فرانسه ست البته این ترم آخرشو مرخصی گرفته بخاطر ... -نه حاجی این کار سنگینیه چندین ساعت نشستن پای کامپیوتر ... فکر نکنم با وضعی که عروست داره بتونه. در ضمن این جور مسایل امنیتی رو خانما بفهمن میگن جایی یه دفعه... +عباس! حلماسادات با خیلی از خانما فرق داره حتی با حاج خانم خودم. مثل چشام بهش اعتماد دارم. -نمیشه فیلمارو از این ساختمون خارج کرد. باید شرایطو بهش بگی ببینی قبول میکنه؟ +براش یه اتاق جدا میذاریم خودمم می مونم کنارش... -نقل این چیزا نیست باید بتونه... +امشب خبرت میکنم. -ان شاالله...یاعلی(ع) +علی(ع) یارت  همین هنگام طرف دیگر شهر در خانه حاج حسین  غوغایی برپا بود. همسرحاج حسین مدام روی پایش می کوبید و می گفت: من میدونم حاجی شهید شده اینا نمیخوان به ما بگن... حسین در آستانه در ایستاده بود و "اَمَ یُجیب" می خواند . حلما یک لیوان شربت دست مادرشوهرش داد و گفت: آخه چرا اینقدر خودتو اذیت میکنی؟ دکتر گفت بابا با پاهای خودش از بیمارستان رفته...زیر برگه های ترخیص امضای بابا بود. مادر محمد جرعه ای از شربت نوشید و با غصه پرسید: پس کجاست؟ پس حاجی کجاست؟  حلما سری تکان داد و بلند شد. یک لیوان شربت هم دست شوهرش داد و آهسته گفت: باز به عمو عباس زنگ بزن شاید جواب بده. محمد موبایلش را از جیبش درآورد و بعد از لحظاتی نگران و کلافه گفت: خاموشه، جلسه که میره نمیبره گوشیشو...میگم مطمئنی بابا و عمو باهمن؟ حلما لیوان شربت را تا  جلو دهان همسرش بالابرد و گفت: بابا کجا رو داره بره آخه؟ یا سر کار میره یا پیش عمو عباس، ان شاالله میاد زودی. محمد نیمی از شربت را نوشید و گفت:سلام برحسین(ع). مادرش تا این را شنید دوباره زد زیرگریه و زمزمه کرد:حسین، حسین... حلما رفت روبه روی مادر شوهرش نشست و گفت: اینطوری فقط خودتو اذیت میکنی مادر. مادرمحمد آهی کشید و پرسید: پس چیکار کنم؟ حلما لبخندی زد و آرام گفت: صبر ناگاه صدای برهم خوردن در، نگاه همه را به طرف حیاط چرخاند. حسین با یک دسته گل مریم وارد شد. درمقابل نگاه حیرت زده همه، گل ها را در دستان حلما گذاشت و گفت: اینم برای عروس گلم به مناسبت مادر شدنش. محمد مات قامت پدرش بود که حاج خانم بلند شد و با تشر گفت: مردمو زنده شدم نباید یه خبری بدی؟ نمیگی ما میایم بیمارستان میبینیم نیستی هزارجور فکرو خیال میکنیم. اصلا با خودت نگفتی... حسین جلو رفت و پیشانی همسرش را بوسید و گفت: تسلیم! حق با شماست حاج خانم غرغراتم به دیده منت! به جون میخرم درد دلاتو ببخشید باید خبرمیدادم. محمد زیرلب الحمدلله گفت و دست حلما گرفت همانطور که به طرف راهرو میرفت گفت: بابا من میرم دواهاتو بگیرم حلما رو هم میرسونم خونه میام ماشینتو تحویل میدم. حاج حسین به طرف پسرش برگشت و گفت: وایسا بابا شام بمونید کارتون دارم. بعد نیم نگاهی به چهره حاج خانم انداخت و ادامه داد: یکم دیگه اذانه بعد نماز زنگ میزنم رستوران غذا بیارن. محمد لبخندی زد و گفت: بابا چه کاریه همه جا وقتی میرن عیادت گل و کمپوت میبرن بعد شما خودت گل اوردی شامم... حسین اخمی کرد و گفت: اصلا باتو کار ندارم. عروسمو نوه امو بذار پیشم تو هرجا میخوای برو. حلما دستی برشکمش کشید و لبخند ملیحی زد. محمد به طرف پدرش آمد و گفت: اینطوریه؟ حالا سه تاشونو به من ترجیح میدی؟ چشم های حسین گرد شد و از روی تعجب تکرار کرد: سه تا؟ که همسرش با خنده دستی در هوا چرخاند و گفت:  بچه ها دوقلون، دوتا دختر هزار ماشاالله 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
🌺بسم الله الرحمن الرحیم🍃 خدا را سپاس که دست را آفرید تا بتوانیم با آن بنویسیم و به وسیله آن آگاه سازی کنیم. 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران @matinchamran
اگر از قطعی نت حرف زدید، بی‌بصیرت هستید و پازل دشمن را تکمیل کردید. و شما نمی‌دانید که گاهی دشمن حرفش را با چند واسط از زبان شما مطرح می‌کند. گاهی حرف شما حق است ولی نباید بزنید که دشمن سوءاستفاده کند. ببینید دشمن کدام نقطه را بمباران می‌کند همان نقطه حق است. مثلاً دشمن به قطعی اینترنت حمله می‌کند پس بدانید قطعی اینترنت حق است. یا دشمن خیلی به وزارت ارتباطات حمله می‌کند، بدانید وزارت ارتباطات حق است. تمام ادله برخی عزیزان در چند خط بالا خلاصه می‌شود. 😐😐 تمام مفاهیم خوب و مهم را فدای کارهای غلط می‌کنند. مفاهیم به این خوبی را همه جا خرج می‌کنند و از اعتبار می‌اندازند. واقعاً این شد مدیریت اعتراضات؟ مدیریت اغتشاشات؟ مدیریت بحران؟! مملکت را فلج کردید با این مدیریت امنیتی غلط‌. سیستم را متوقف کردید قبل از آنکه دشمن متوقف کند! ✍داود مدرسی یان ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود @matinchamran
🌱مرحومِ حاج اسماعیل دولابی: از اهل بیت دستِ خالیِ آنها را درخواست کنید و بخواهید! (زمانیکه درخواستِ مادی از آنها داشته باشید دستِ اهل بیت برای آنکه آن حاجت را به شما بدهند پر ست این یعنی بگیر و برو! اما زمانی که دستِ خالیِ اهل بیت را بخواهید یعنی بگیر و بیا!) *رساله حقوق حضرت امام سجاد(ع) 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران @matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📌اگر در مقایسه ها صرفاً به تشابه صورت و ماهیت بسنده کنیم و به سیرت، انگیزه و فلسفه موضوع کاری نداشته
📌سلام به شما| بله راه های مختلفی برای عرض ارادت، قدردانی و احترام ست. خیلی ساده عرض کردم...هر کجا سوالی دارید و نفهمیدید بفرمائید تا بیشتر توضیح دهم. خیر مردم و مسئولین از شدت علاقه و محبت به امام از ایشون چنین درخواستی کرده بودند و از آنجا که رد کردن چنین خواسته ای، امکان داشت ناراحت شوند و دلشان بشکند امام پذیرفتند. بله امام خمینی هم نمی پذیرفتند، اصرار مردم و مسئولین بسیار بود. پدر و مادر، علماء و اساتید و امام جامعه نمادی از خدا هستند به همین دلیل ست که به شدت احترام و قدردانی از آنها تاکید شده ست‌. یک راه نمایشِ محبتِ خدا(نماد خدا) بوسیدن دست ست. ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود @matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ ✍محمد بروجردی🍃 📌 قسمتِ پنجاه وپنجم ابتدا به تجلیل از شهیدان پرداخت و سپس دولت غیرقانونی بختیار را مورد انتقاد قرار داد. امام به مردم نوید تشکیل دولت موقت را در اسرع وقت داد. تایید سخنان امام توسط مردم شور و حال عجیبی داشت. امام سخنان خود را تمام کرد. همین که سوار هلی کوپتر شد خلبان سراسیمه هلی کوپتر را به حرکت درآورد و بر فراز بهشت زهرا قرار گرفت. امام به خلبان گفت در بیمارستان هزار تختخوابی به زمین بنشیند تا از مجروحان انقلاب عیادت کند. تا امام به مدرسه رفاه برسد، مسئولان مردند و زنده شدند. صبح روز ۱۳ بهمن مطهری در محوطه مدرسه رفاه قدم میزد و رفیق دوست و میرزا(محمد بروجردی) او را همراهی میکردند. "آیا اینجا میتواند پاسخگوی مراجعات مردم باشد؟ باید محلی را انتخاب کنیم که مردم از یک سمت وارد شوند و از سمت دیگر خارج شوند؛ جایی مثل مدرسه علوی که هم حیاط بزرگی دارد و هم از دو طرف به خیابان مرتبط ست." میرزا گفت: ساختمانش هم برای تامین امنیت یک سر و گردن از ساختمان هایِ همجوار بلندتر ست. مطهری بلافاصله به اتاق امام رفت تا موافقت ایشان را برای تغییر مکان بگیرد. امام در پاسخ به او گفت: اگر برای راحتی مردم ست اشکالی ندارد چون من همینجا هم راحت هستم. مطهری میرزا را صدا زد و گفت: اگر مردم متوجه امام شوند ممکن ست مشکل بهشت زهرا دوباره تکرار شود. میرزا: میشود از امام خواهش کنید ایشان را بدون لباس روحانی از اینجا خارج کنیم؟ میرزا چهار نفر از نیروهای مسلح را فراخواند و با یک اتومبیل پیکان وارد محوطه شد که جلب توجه نکند. کنار پله ها منتظر ماند. تا چشمش به امام افتاد یکه خورد. تاکنون امام را بدون عبا و عمامه ندیده بود. امام آرام در صندلی عقب پیکان نشست و بیگ زاده با مسلسل سبک کنارش قرار گرفت. میرزا خود جلوی اتومبیل حرکت میکرد. همین که در باز شد موجی از جمعیت هجوم آوردند. میرزا دست بالا برد و فریاد زد: ما مریض داریم. لطفاً راه را باز کنید. ادامه دارد... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
📍از یک سو سخنِ دوقطبی سازِ رئیس ستاد امر به معروف را ببینید که باعث عصبانیت و به خشم آمدنِ زنان بی حجاب میشود و از یک سو رفتارِ فوق العاده بسیج دانشجویی: به دانشجویان معترضِ جمهوری اسلامی پس از آنکه خسته شده بودند و روی جدول نشسته بودند، آب و آبمیوه و غذای نذری داده اند. با همین حرکتِ ساده آن دانشجو دیگر مثل سابق نمیشود. زمانیکه در حال توزیع غذا بودند دانشجویانِ معترض گفته بودند به هیچ وجه فکر نمیکردیم که با این رفتار و شعارهایِ ما، چنین کاری کنید! به نظر شما این دانشجو دفعه بعد به بسیج و نظام فحش میدهد؟ *من و شما الآن باید تولیدکننده و ناشرِ محبت و همدلی در جامعه باشیم تا دشمنِ کثیف نتواند سوء استفاده کند. ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود @matinchamran