📌مشکلِ شما هم این ست که بخشی از جامعه معترضین را به کلِ معترضین تعمیم میدهید و این ناشی از تولید محتوایِ رسانه دارانِ انقلابی ست! مقصر شما نیستید...
شما درون مذهب تشیع، تفکر داعشی دارید و معتقدید باید به سرشان شلیک کرد!!!
چون شما ندیدید که کسی از معترضین به وضعیت اقتصادی و معیشتی و بانکها معترض باشد، به معنای این ست که وجود ندارند؟ تمام ذهنیت شما ساخته و پرداخته رسانه هاست. مگر خودتان کفِ میدانِ اعتراضات بودید و از نزدیک دیده اید؟ آمار میدانی علم ست شما نمیتوانید سر یک چهارراه بایستید و فکر کنید بله دیگه من حضور میدانی داشتم و تحلیلم به حقیقت نزدیک ست؛ خیر این توهم ست!
تا زمانی که آنها را شست و شوی مغزی شده و خود را مدارِ حق بدانید، شک نکنید خود باطل هستید...
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
@matinchamran
📌این دومین نمونه از جامعه مذهبی ست که تصور میکنند جوانانِ معترض توسط دشمن هدایت میشوند؛ چون هر دو با جمهوری اسلامی دشمن هستند! همینقدر ساده سازی...
زمانی که عرض میکنم مشکلِ اصلی جامعه مذهبی و انقلابی، {ساده سازی و تعمیم دهی} ست به این خاطر ست که وقایعِ ۱۰_۱۵ قرن اخیر را کپی پیست به امروزه میکنید! بنده از شما سوال میکنم حکومت جمهوری اسلامی با کدام حکومتِ ۷ هزار سال پیش مشابه ست؟ کدام حکومتِ ایرانی سیستم رای گیری از مردم داشت؟ فقط یاد گرفته اید که "مقایسه عینی" کنید! مقایسه تحلیلی صحیح ست نه مقایسه عینی...
از نحوه بیان تان واضح ست که دو خط صحیفه امام خمینی نخوانده اید...
امام خمینی آنقدر به جمهوریت و مردم سالاری اهمیت و ارزش میداد که برای هیچ یک از شما قابل تصور نیست!
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
@matinchamran
📍بررسیِ سیرِ اعتراضات و سپس اغتشاشاتِ جامعه معترضین در دهه نود تاکنون نشان میدهد که به غیر از شهریور ۱۴۰۱ که منشاء پوشش و فرهنگی داشته، در سایر موارد جرقه اقتصادی داشته ست؛ اما در ادامه همه آنها به هدف |براندازیِ نظام| با رمزِ |کارآمدیِ جمهوری اسلامی| ختم شده اند!
قشرِ معترض که غالباً جوان هستند {کارآمدیِ نظام} را از منظر {وضعیت اقتصادی، معیشتی و سفره خانه} بررسی میکنند نه از منظر امنیت، نظامی و دفاعی چون تاکنون جنگ را لمس نکرده و با آن درگیر نبوده اند!
آن چیزی که شبانه روز درگیرش هستند، اقتصاد و درآمد ست و البته آن چیزی که می بینند بی عدالتیِ محض در طبقاتِ اجتماعی ست...
باید به او حق بدهید
شما ایدئولوژی مذهبی و انقلابی دارید؛
اما او از آن تهی ست و هیچ تمایلی هم به داشتن این ایدئولوژی ندارد.
انسانِ باهوش و زیرک اگر ببیند به هدفش به طور مستقیم نمیرسد با استتار پیشروی میکند!
حاج آقا پناهیان از شهید صدر نقل میکردند که:
[شما باید نمودِ دنیویِ دین را به مردم نشان دهید نه اینکه به آخرت حواله دهید!]
مقدماتی ترین وهله برای اینکه قشرِ جوانِ جامعه امیدوار به آینده در حوزه اقتصادی و معیشتی شود، مطالبه گریِ میلیونیِ قشر مذهبی از دولتمردان ست حتی تا جایی که تحصن کنند!
جوانِ امروزی باید با چشمان خود ببیند که قشرِ مذهبی و انقلابیِ جامعه برای او حاضر ست همه کار بکند از وقت و انرژی گرفته تا خواب و خوراک و پول اگر نیاز باشد...
شما چنین کاری بکنید اگر جوانِ قشر خاکستری جذبِ شما نشد، بنده کرکره این کانال و مطالبه گری ام را پایین میکشم و به غار تنهایی خواهم رفت...
✍میم.چمران
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
@matinchamran
آن جوانِ معترض، این بی عدالتیِ محض را در سیستمِ دولتِ انقلابی می بیند!
پس به او حق بدهید...
به معلمان حق بدهید تا معترض باشند
آن هم
در حوزه اقتصادی و حقوقی
نه پوشش و گشتِ ارشاد
شما حدس بزنید سطحِ اعتراض معلمان نُه ساعت قبل از تحویل سال چقدر ست؟
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
@matinchamran
📍وزارت ورزش و جوانان، مجموعه نظارتی ندارد؟ فقط زورشان به دانشجویان میرسد زمانی که داده هایِ سازمانها و نهادهایِ دولتی را برای پژوهش شان میخواهند...
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
آن جوانِ معترض، این بی عدالتیِ محض را در سیستمِ دولتِ انقلابی می بیند! پس به او حق بدهید... به معلم
📌فقط میتوانم به مسئولان وزارت آموزش و پرورش و سازمان برنامه و بودجه بگویم:
خاک عالم بر سرتان که شغل تان شده هزینه زایی برای جمهوری اسلامی...
آن بزرگوارانی که معلمان را به صبر توصیه میکنند، ایرادی ندارد. لطفا حقوق خودتان را به حساب معلمان واریز کنید...
ژستِ انسانهایِ صبور را به خود نگیرید!
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
@matinchamran
📍مروری بر نامگذاریهای اقتصادی سالها توسط رهبر انقلاب👆
به نظر شما چرا با وجود اینکه رهبری بیش از یک دهه ست که شعارِ سال را با محوریت اقتصاد و معیشت به عنوان نخِ تسبیحِ نظام و جامعه انتخاب میکنند، اما جامعه مذهبی و انقلابی میزان مطالبه گری اش در حوزه اقتصادی نسبت به حوزه فرهنگی، یک به صد ست!
چرا؟
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
📌قسمتی از پیامِ نوروزی رهبری در آغاز سال ۱۴۰۲ خطاب به مذهبی ها و انقلابیونی که حاضر به پذیرش اهمیتِ حوزه اقتصاد نیستند👆
"مسئله اصلی و محوری در این سال هم مسئله اقتصاد ست"
ایشان نگفتند مسئله محوری، فرهنگی ست؛ بلکه گفتند اقتصادی ست!
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
📌حتی اینجا به "فعالانِ فرهنگی" هم اشاره میکنند؛ اما باید ببینیم آنان که خود را فداییِ رهبری میدانند، در عمل چقدر به این رهنمود رهبری توجه میکنند؟!
شاید فعالِ فرهنگی بگوید حوزه اقتصاد به من چه ارتباطی دارد؟
رهبری فرمان دادند
ببینیم چه میکنید!
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
{﷽}
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️
✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ اول|براساس واقعیت!
مُدام حرفهای لیلا درذهنم رژه می رفت...
نازنین نمی خوام اذیتت کنم ولی...ولی... یه مسئله خیلی مهمی را باید بهت بگم! حالت چهره اش از گفتن حرف خوبی خبر نمی داد!!!
دستاش می لرزید!
درست مثل صداش!
انگار که خیلی نگران باشه...
گفتم: لیلا چی شده؟!
چرا قیافت اینجوریه!!!
نگرانم کردی دختر!
بگو دیگه...
من من کنان گفت: راستش امید... امید...
اسم امید که اومد تنم لرزید!
گفتم: امید چی؟!
چیزی شده؟!
نصفه جونم کردی خوب حرف بزن...
ادامه داد: اما صداش از ته گلوش می اومد...
انگار می ترسید بگه!
امید یک ماهی هست... یک ماهی هست... که مدام به من پیام میده! تا اینکه دیروز اومد پیشم و بهم
پیشنهاد داد که...
دیگه نمی فهمیدم لیلا چی میگه!
مثل آدمی که بهش شوک الکتریکی وصل کرده باشن...
با حالت برافروخته گفتم: دروغ میگی!
می خوای بین ما را بهم بزنی که چی بشه!!!
آخه چرا لیلا تو دوست منی؟
نذاشت حرفم تموم بشه!
گوشیش رو از داخل کیفش آورد بیرون...
دلم می خواست از دستش می افتاد و خُرد می شد ولی چیزهایی رو که می خواست بهم نشون بده نمی دیدم...
دستای لرزونش چنان با سرعت روی صفحه ی گوشیش سُر می خورد به سمت پیام ها می رفت که انگار برای اثبات حقانیتش طناب دار را از گردنش باز کنه!
و باز شد فایل پیامها...
_لیلا خانم سلام چند وقت است که احساس می کنم نسبت به شما حس خاصی دارم....
_لیلا جان من شبها خواب ندارم میشه یک کلمه جواب بدید لااقل آروم بشم...
_لیلا... لیلا جان... لیلی من...
ولی لیلا هیچ کدوم از پیام ها رو جواب نداده بود...
دیگه دلم نمی خواست ببینم...
چقدر شبیه پیام هایی بود که روز های اول به من می داد!
_نازنین خانم سلام چند وقت است احساس می کنم نسبت به شما حس خاصی دارم... و....
چقدر ساده بودم من....
منی که همه به عنوان دختر عاقل می شناختند! چقدر راحت گول خوردم!!!
نگاهم به حلقه نامزدیم افتاد که به دستم بود...
فقط اشک بود که روی گوشی اَپل لیلا می ریخت...
دستش رو انداخت دور گردنم و گفت: می فهممت نازنین!!! نمی دونم چرا اون لحظه حالم حتی از لیلا هم بهم می خورد...
دستش رو برداشتم و با تمام سرعت دور شدم...
صدای لیلا که دنبالم می دوید و مُدام می گفت: نازنین صبر کن... نازی صبر کن!!!
توی سالن دانشگاه می پیچید و همه خیره به ما...
و صدای پچ پچ بچه ها....
انگار گوش هایم حساس تر از همیشه شده بود....
یکی از بچه ها می گفت: دوباره این
دخترا لوس بازیشون گل کرد!
اگر لیلا به موقع نرسیده بود دستم روی گونه هاش یه یادگاری حسابی می گذاشت!
انگار دنبال یکی بودم عصبانیم را خالی کنم...
دانشجوی بیچاره نفهمید از کجا فرار کنه...
مچ دستم که گره خورده بود به دستهای
لیلا را با تمام عصبانیت رها کردم و
گفتم: ولم کن لیلا حالم از تو ...
از امید...از خودم... از همه بهم می خوره!
بذار برم و به درد خودم بمیرم...
و با همون سرعت از دانشگاه خارج شدم بی هدف در خیابانها راه می رفتم و اشک می ریختم...
با خودم فکر می کردم چطور امید تونست با من این کارا بکنه!
چرا نامرد لیلا را انتخاب کرد! این همه دختر توی دانشگاه ما! چرا دوست من!
حالا به مامان بابام چی بگم! چطوری توضیح بدم بعد از اون همه اصرار برای قبول کردن امید و ماجرای خواستگاری و انگشتر نشون آوردن!
چقدر احساس تنهایی می کردم...
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
{﷽} 🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ اول|براساس واقعیت! مُدام ح
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️
✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ دوم|براساس واقعیت!
با صدای بوق ماشین و صدای ترمز یکدفعه به خودم اومدم!
راننده بلند، بلند داد می زد می خوای خودتم بکشی برای مردم دردسر درست نکن...
خودمو بکشم...
شاید اینجوری از این فلاکت راحت بشم!
بدون توجه به راننده رفتم سمت داروخونه اون طرف خیابون...
یه جعبه قرص گرفتم تموم کنم این زندگی رو...
رسیدم خونه...
مامان با تلفن مشغول صحبت بود
آروم رفتم داخل آشپزخونه یه لیوان آب برداشتم رفتم داخل اتاقم...
نگاهی به لیوان آب انداختم و جعبه
قرضی که گذاشته بودم رو به روم...
داشتم با لیوان آب بازی میکردم ، آب
توی لیوان موج می زد و متلاطم بود درست مثل امواج دل من....
و سوالهای بی پاسخی که مثل خوره مغزم را می خورد!
چراااا!؟
چرا آخه امید با من اینطوری کرد....؟
ما همدیگه رو دوست داشتیم...
اصلا اگه دوستم نداشت چرا با پدرم صحبت کرد؟
محکم کوبیدم روی میز...
از این همه حماقتم...
شدت ضربه ی دستم اینقدر زیاد بود که لیوان پخش شد روی زمین...
و زمین پر از خرد شیشه....
مامانم هراسان در رو باز کرد و گفت:
چی شده نازنین!؟
سریع جعبه قرص ها رو گذاشتم توی
جیبم و گفتم: می خواستم آب بخورم
لیوان از دستم افتاد!
از حالت چشمام متوجه شد چیزی شده...
ولی چیزی نگفت! مشغول جمع کردن خرده شیشه ها شد هم زمان نصایح مادرانه که تو بزرگ شدی دختر حواست را جمع کن مادر من!
دیر یا زود می فهمید چی شده ولی
ترجیح دادم اون موقع چیزی نگم...
مامان که از در رفت بیرون، رفتم سمت گوشیم که آخرین پیامم رو برای امید بفرستم و با این زندگی خداحافظی کنم...
گوشی رو برداشتم
۱۲ بار لیلا زنگ زده بود ....
۵ بار امید...
سه تا پیام داده بود
نازنین عزیزم چرا جواب نمی دی؟
عشقم نگرانت شدم...
کجایی نفس...
حالم ازش بهم میخورد!
از این همه دروغ!
از این همه چند رنگ بودن!
آخه مگه یه قلب برای چند تا عشق جا داره آدم پلید!
با تمام بغضم و حرص براش نوشتم
هرچی بین ما بود دیگه تموم شد...
منتظر خبرهای غافلگیر کننده باش...
داشتم فکر میکردم از خبر خود کشی من
چقدر شوکه میشه!!َ!
که صدای پیامکی اومد!
فکر کردم امید! با شتاب گوشی رو
برداشتم ولی لیلا بود...
پیام را باز کردم نوشته بود:
نازی جون دوست قدیمی من...
اگه خواستی کاری کنی من بهت پیشنهاد میدم انتقام بگیر...
من تمام مسیری که پیاده رفتی پشت سرت بودم، دیدم رفتی داخل داروخونه!
رفیق یادت باشه زندگی یه کتاب پرماجراست! هیچ وقت به خاطر یه ورقش اونو دور ننداز...
یه لحظه فکر کردم من دارم چکار میکنم!
اصلا چرا من خودمو بکشم!
گیرم این دنیا با دست یه نامرد بدبخت شدم چرا اون دنیام را با دستای خودم، خودم را بدبخت کنم!
چه حماقتی!
لبم را گزیدم و به خودم گفتم: وقتی اینقدر بی عقلی که بخاطر یه عوضی زندگیت را می خوای تموم کنی پس عجیب هم نبود چنین اشتباهی توی انتخابت کنی!
حالا از دست خودم کلافه بودم!
جعبه ی قرص ها رو توی دستم مچاله کردم...
نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم: انتقام... آره انتقام می گیرم! جوری که ندونی از کجا خوردی امید آقا! تو نمی دونی لیلا تو تیم منه! و چه اشتباه بزرگی کردی...
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran