°•|میم.چمران|•°
♡﷽♡ 🌳📚#رُمان_داستانی_مزد_خون🍩☕️ ✍به قلم سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ دوازدهم نگاهی بهم کرد و گفت: آ
♡﷽♡
🌳📚#رُمان_داستانی_مزد_خون🍩☕️
✍به قلم سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ سیزدهم
از اونجایی که میدونستم سید هادی خیلی دلسوز و همین باعث میشه این چند وقت حواسش بهم بیشتر باشه، دست روی دلم گذاشتم و برای حساسیت ایجاد نکردن چند ماهی بی خیال منصور و بچه هاشون شدم...
ولی توی این چند ماه اتفاقات زیادی برای من افتاد، اتفاقاتی که روند زندگی من رو تغییر داد!
نمیدونم چی شد ولی جرقه ی این تغییر از وقتی شروع شد که یه بار سر کلاس یکی از اساتید اخلاقمون بودم حرف از دین و دینداری بود و تکامل انسان که بدون همراه این مسیر سخت هست ...
ذهنم درگیر شده بود و دلم آشوب ...
دل زدم به دریا و تصمیم گرفتم که ازدواج کنم اما در همون مرحله ی اول با مخالفت شدید خانواده روبه رو شدم که می گفتن تو هنوز بچه ای ! مگه با این شهریه ی ناچیز میشه زندگی کرد! و کلی از این دست حرفها....
البته از نظر مالی بیراه هم نمی گفتن و خدایش با این شهریه ای که ما داشتیم ازدواج پیش کش ، زنده می موندیم هنر بود!
اما من تصمیم رو گرفته بودم و اعتقادم این بود همین شهریه ی کم برکت داره و روزی دست خداست
یه بار توی جمع چند نفر از بچه هامون بودم که اتفاقا ایمان هم بود گفتم: دنبال یه دختر خوبم ...یه همراه...
که ایمان برگشت گفت: می دونی حکمت اینکه میگن با ازدواج دین انسان کامل میشه چیه!؟
هر کسی یه چیزی گفت...
اما ایمان ادامه داد: نخیرررر جانم!!!
علتش اینه که قبل از ازدواج بهشت رو میدونیم هست اما بعد ازدواج انسان به وجود جهنم هم پی میبریم! اینجوری میشه که با اعتقاد کامل به بهشت و جهنم دین انسان کامل میشه!
صدای خنده ی بچه ها رفت هوا...
من گفتم: آقا ایمان تو که خودت لالایی بلدی، چرا خودت رو انداختی وسط جهنم حضرت آقااااااا!
اصلا کم نیاورد گفت: من از اونایی هستم که وسط جهنم هم که باشم میگم انی احبک....
هیچی دیگه.....
میدونستم در مقابل شوخی های ایمان من شکست خورده ام و ترجیح دادم تسلیم بشم....
بعد از این ماجرا اتفاقا خود ایمان اومد پیشم و گفت: مرتضی حالا واقعا تصمیم گرفتی به تکامل برسی؟!
با شناختی که ازش داشتم گفتم: ایمان بی خیال!
من غلط کردم گفتم زن میخوام!
باور کن همه ی انسانها جایز الخطا که نه، ولی ممکن الخطا هستن، دست از سر کچل ما بردار!
خیلی جدی گفت: عه! واقعا!
من فکر کردم جدی گفتی میخواستم یه مورد خوب بهت معرفی کنم پس هیچی دیگه!
حالا من نمیدونستم ایمان واقعا داره جدی میگه یا دوباره میخواد دستم بندازه؟!
ریسک نکردم و بی خیالش شدم!
ایمان هم دید من واکنشی نشون ندادم دیگه صحبتی نکرد...
خبر به گوش سید هادی رسید که دنبال یه دختر پایه و خوبم...
اومد پیشم و گفت: آقا مرتضی بسلامتی پیدا کردی نیمه ی گمشده رو...
سرم رو انداختمپایین و گفتم: سید جان هیچ کس آستین برامون بالا نمیزنه!
خانوادم که کلا مخالفن!
رفقا هم که ماشاالله هیچی نگم دیگه!
لبخندی نشست روی لبش و گفت: شما سوژه رو پیدا کن، بقیه اش هم درست میشه انشاالله ...
گفتم حاجی خوب پیدا نمیشه! به قول بچه ها میگن چنین سوژه ای تو میخوای، گشتم نبود، نگرد نیست...
چشمکی زد و گفت: خوب حالا به ما هم دقیق بگو ببینم ملاک هات چیه ما هم بگردیم بالاخره خدا بزرگه!
نشستم و خیلی مفصل از کسی که مد نظرم بود براش گفتم بعد از اتمام صحبتهام، یه نگاه عمیق که حس کردم بیشتر نگاه عاقل اندر سفیه شبیه بود، بهم کرد و گفت: برادرم اینی شما دنبالشی روی زمین که نیست، حقیقتا بهشت هم نرفتم ببینم اونجا پیدا میشه یا نه!!!
شما میخوای ازدواج کنی به تکامل برسی یا که...
ادامه دارد....
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍لازم میدانم تشکر ویژه ای از اداره پست داشته باشم که پس از شش روز کتاب را رساند. ⛔️اینجا حقیقت طور
📌تهیه و مطالعه کتاب "زلزله ده ریشتری" را از دست ندهید...
نام کردستان که آمد، کتاب جذاب تر شد👌
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
🌺خدا را شکر🍃
ان شاءالله خبرهای خوب بعدی، اقتصادی باشد
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📌تهیه و مطالعه کتاب "زلزله ده ریشتری" را از دست ندهید... نام کردستان که آمد، کتاب جذاب تر شد👌 ⛔️این
📍هشداری بزرگ برای نسل امروزی!
منظور از جنگ اتمی، پرتاب ده بمب هسته ای توسط رژیم صهیونیستی در شهر تهران پس از زلزله ده ریشتری ست.
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍هشداری بزرگ برای نسل امروزی! منظور از جنگ اتمی، پرتاب ده بمب هسته ای توسط رژیم صهیونیستی در شهر تهر
*طبیعتاً میتوانید حدس بزنید اهداف بمب های هسته ای کدام مناطق تهران بوده ست!
پس از انفجار ده بمب هسته ای، تهران با خاک یکسان میشود...
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍هشداری بزرگ برای نسل امروزی! منظور از جنگ اتمی، پرتاب ده بمب هسته ای توسط رژیم صهیونیستی در شهر تهر
📍چه ترسناک...
هدف از ریشه کنی ظلم در عالم به رشد و پیشرفت ایران و اسلام(در محدوده سرزمینی خودمان) تغییر یافت.
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍چه ترسناک... هدف از ریشه کنی ظلم در عالم به رشد و پیشرفت ایران و اسلام(در محدوده سرزمینی خودمان) تغ
📌نمیگم کار بدی میکردن، نه. اما قرارمون این نبود.
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
📍در ساعت ۳:۴۵ روز ۱۳ خردادماه کتابِ "زلزله ده ریشتری" به پایان رسید.
دوستان و همراهانِ عزیز؛
شما با مطالعه این کتاب متوجه میشوید که این داستان تخیلی نیست! این داستان انقلاب اسلامی و حکومت جمهوری اسلامی و امروزِ ماست! آنِ انقلابیون که در روزهای ابتدایی تنها آرمان شان استکبارستیزی و حذف رژیم آمریکا از صحنه روزگار بود، اما امروز آسوده در خانه هایِ مجللِ قصرگونه خود به خواب رفته اند!
و این بویِ انحراف از آرمانهاست...
ان شاءالله خداوند به ما عنایت داشته باشد که در طول زمان دچار انحراف از عقیده و آرمان نشویم و باز دردِ اصلی:
مراقبِ استدراج باشیم.
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
1_471545216.mp3
3.89M
🍃زیارتِ آل یاسین
با صدایِ دلنشین و گرمِ علی فانی
*روز ششم
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
6⃣معاویه دائم الخدعه پس از نامه قاطعانه قیس بن سعد به مردم شام چنین وانمود کرد که قیس با آنها همراه
📌ادامه نکاتِ کتابِ "الغارات"
1⃣1⃣مالک اشتر پس از جنگ صفین، به محل فرمانداری اش یعنی منطقه "جزیره" برگشته بود.
*منطقه جزیره به کل منطقه شمال عراق و سوریه و قسمت هایی از ترکیه امروزی گفته میشد که مرکز این منطقه، شهر نصیبین بود.
مالک، پس از نامه حضرت امیر(ع) شبیب بن عامر را به جای خود گذاشت و به کوفه آمد.
حضرت به مالک فرمود: من تو را به چیزی سفارش نمیکنم، چون رای و نظر خودت را کافی میدانم. در نهایت او را برای فرمانداری مصر، به جای محمد بن ابی بکر فرستاد.
2⃣1⃣جاسوسان، خبر انتصاب مالک اشتر به فرمانداری مصر را به اطلاع معاویه رساندند. این خبر برای معاویه خبر بدی بود...
مالک به سمت مصر رفت تا به قُلزُم(در نزدیکی شهر سوئز امروزی) رسید. مامور معاویه خودش را در آنجا به مالک اشتر رساند و او را به منزل خودش دعوت کرد و به او غذا داد و پس از غذا برای او شربت عسل آورد که در آن سم ریخته بود. زمانیکه مالک آن شربت را نوشید،مسموم شد و به شهادت رسید.
هنگامی که خبر شهادت مالک به معاویه رسید، او برخاست و اینگونه به اهل شام بشارت داد: علی بن ابی طالب دو دست توانا داشت؛ یکی در جنگ صفین بریده شد(عمار) و دیگری امروز(مالک).
امیرالمومنین(ع) بسیار بر شهادت او افسوس و حسرت میخورد و میفرمود: خداوند چه خوبی هایی به مالک داده بود! مالک، چه مالکی! اگر کوه بود، کوهی عظیم بود، اگر سنگ بود، سنگی سخت بود. برای کسی مثل مالک باید گریست، آیا کسی مثل مالک پیدا میشود؟
3⃣1⃣وقتی محمد بن ابی بکر شنید امام علی(ع) مالک را به مصر فرستاده ست، ناراحت شد. حضرت پس از شهادت مالک به محمد بن ابی بکر نامه نوشت و از او دلجویی کرد.
معاویه در آن زمان تنها به تصرف مصر فکر میکرد و در عین حال از اهل آن میترسید؛ یکی به دلیل نزدیکی مصر به شام و دیگر اینکه غالب مصریان با طرفداران عثمان شدیداً مخالف بودند.
دلبستگی معاویه به مصر به دلیل فراوانی مالیات آنجا بود.
او نامه ای به مسلمه بن مخلد و معاویه بن حُدَیج که سردسته مخالفان امام(ع) در مصر بودند نوشت. در این نامه علاوه بر تمجیدهایِ فراوان از کارهای آن دو، آنها را به مقاومت در راه خونخواهی عثمان و جهاد با دشمنان فراخواند و به آینده امید داد.
مسلمه و معاویه بن حدیج در جواب از معاویه خواستند که زودتر لشکر پیاده و سواره خود را به کمک آنها بفرستد که در اینصورت پیروزی آنها قطعی خواهد بود.
معاویه دستور داد لشکری شش هزار نفری به فرماندهی عمرو عاص برای فتح مصر حرکت کند.
4⃣1⃣زمانی که عمرو عاص به نزدیکی مصر رسید، عثمانی مسلکانِ مصر پیش او جمع شدند.
محمد بن ابی بکر به امام علی(ع) نامه نوشت که: عثمانی مسلکان دور عمرو جمع شده اند، کسانی که پیش من هستند هم در کارها سستی میکنند. اگر به مصر نیاز داری مال و نیرو برایم بفرست.
حضرت در پاسخ به او نوشت:
اینکه هم عقیده هایِ عمرو عاص به سوی او رفته اند، برای تو بهتر از آن ست که پیش تو بمانند. گفته ای عده ای از اطرافیانت سستی میکنند، تو سستی نکن، هر چند آنها سستی کنند. حصار شهر را محکم کن. یارانت را دور خودت جمع کن و نگهبانانی را در لشکرت بگذار تا اخبار آن را به تو برسانند. کِنانه بن بِشر را که به خیرخواهی و شجاعت و تجربه معروف ست برای جنگ با آنها بفرست. من هم به هر وسیله ای که شده عده ای را به یاری ات میفرستم. در برابر دشمنت مقاومت کن و با بصیرت کارها را پیش ببر و بر آن عقیده که هستی با آنها بجنگ.
5⃣1⃣محمد بن ابی بکر حدود دو هزار نفر را به فرماندهی کنانه بن بشر برای جنگ به بیرون شهر فرستاد و حدود همین تعداد هم همراه خود او در شهر ماندند. جنگ بیرون از شهر در ابتدا به سود لشکر کنانه پیش میرفت؛ اما زمانیکه لشکر انبوه معاویه بن حدیج به کمک عمرو عاص آمد، نتیجه میدان تغییر پیدا کرد و در نهایت کنانه بن بشر به شهادت رسید. به محض آنکه خبر شهادت او به یاران محمد بن ابی بکر رسید، از دور او پراکنده شدند. محمد زمانی که خود را تنها دید از شهر خارج شد و به راه افتاد تا اینکه به خرابه ای رسید و در آنجا پناه گرفت. بالاخره توانستند محل اختفای محمد را پیدا کنند. او را از آنجا بیرون کشیدند و در حالی که از شدت تشنگی نزدیک بود بمیرد به فسطاط بردند.
عبدالرحمن بن ابی بکر(برادر محمد) که در لشکر معاویه بود، خودش را به عمرو عاص رساند و گفت: به خدا قسم نباید برادرم را اسیر و دست بسته بکشید. کسی را پیش معاویه بن حدیج بفرست و نگذار محمد را بکشد.
عمرو عاص به معاویه بن حدیج پیغام داد که محمد را پیش من بیاور؛ اما جواب او این بود: شما پسرعموی من کنانه بن بشر را کشتید، من نباید محمد را بکشم؟ هرگز!
معاویه بن حدیج، محمد بن ابی بکر را گردن زد، سپس بدن او را درون شکم الاغ مرده ای گذاشت و آتش زد. معاویه بن حدیج فردی ملعون و خبیث بود که همواره به امیرالمومنین(ع) دشنام میداد.
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📌ادامه نکاتِ کتابِ "الغارات" 1⃣1⃣مالک اشتر پس از جنگ صفین، به محل فرمانداری اش یعنی منطقه "جزیره" ب
وقتی خبر قتل این گونه محمد بن ابی بکر به خواهر او عایشه رسید، بسیار محزون و بی تاب شد و پس از آن، بعد از هر نماز معاویه بن حدیج و عمرو عاص و معاویه بن ابی سفیان را نفرین میکرد و قسم خورد که از آن به بعد گوشت کباب شده نخورد و تا زنده بود کباب نخورد.
ادامه دارد...
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran