1_471545216.mp3
3.89M
🍃زیارتِ آل یاسین
با صدایِ دلنشین و گرمِ علی فانی
*روز چهاردهم
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
۲۱ خرداد ۱۴۰۱
😁وقتی در هر صورتی میخوای معافیت بگیری...
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
۲۲ خرداد ۱۴۰۱
📍قرار بود ده خردادماه اطلاعات مربوط به حقوق و مزایای روسا و مدیران را منتشر کنند که نکردند!
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
۲۲ خرداد ۱۴۰۱
°•|میم.چمران|•°
📍قرار بود ده خردادماه اطلاعات مربوط به حقوق و مزایای روسا و مدیران را منتشر کنند که نکردند! ⛔️اینجا
📌رهبری در سخنرانی اخیرشان به عملکرد خوب دیوان محاسبات اشاره کردند؛ آقای بذرپاش این موضوع باعث نشود که شما قانون را نادیده بگیرید! هر چیزی در جای خودش...
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
۲۲ خرداد ۱۴۰۱
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍اما آقای رائفی پور؛
با این حرفها کاری نکنید که باعث تزریق حس نژادپرستی و خودبرتربینی در بین جامعه ایرانی شود!
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
۲۲ خرداد ۱۴۰۱
۲۲ خرداد ۱۴۰۱
6.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍سخنانِ بسیار مهم تحلیلگرِ درجه یک آقای خوش چشم از وقایع روزهای اخیر
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
۲۲ خرداد ۱۴۰۱
°•|میم.چمران|•°
📍اما آقای رائفی پور؛ با این حرفها کاری نکنید که باعث تزریق حس نژادپرستی و خودبرتربینی در بین جامعه ا
*سرباز روح الله رضوی در یک پستِ اینستاگرامی نسبت به قسمتی از سخنرانی آقای رائفی پور که درباره تمدن ایران و هند صحبت کرده بودند، نقدی کردند.
نقد همانا و رگبارِ #توهین از جانب طرفدارانِ آقای رائفی پور همانا!!!
*چقدر زشت ست طوری رفتار کنیم که یک خارجی در ذهنش شباهت قائل شود بین متعصبینِ شیعه انقلابی با هندوهایِ افراطی!
*وقتی به آقای رائفی پور نقد میکنند، اینگونه رفتار میشود. اگر به رهبری نقد کنند پس درجا اعدام میشوند...درسته؟ چنان فضایی درست شده که به هیچ شخصیت انقلابی نمیتوان نقد کرد...
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
۲۲ خرداد ۱۴۰۱
°•|میم.چمران|•°
♡﷽♡ 🌳📚#رُمان_داستانی_مزد_خون🍩☕️ ✍به قلم سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ هفدهم لبخندی زدم و گفتم: بیا حا
♡﷽♡
🌳📚#رُمان_داستانی_مزد_خون🍩☕️
✍به قلم سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ هجدهم
کمی متعجب نگاهم کرد و گفت: مرتضی داری جدی میگی!!!!
قاطع گفتم: کاملأ!!!!
فاطمه ساکت شد، یک سکوت ممتد...
بیست دقیقه ای با همین سکوت گذشت و من طی مدت با خودم هزار جور فکر و خیال میکردم که یکدفعه فاطمه بلند شد و بی مقدمه گفت: من یه سر میرم داخل حرم، ضریح رو زیارت کنم، برمیگردم...
اصلا نتونستم از حالت چهره اش بفهمم الان با قم زندگی کردنمون موافقه یا مخالف!!!
یک ساعتی گذشت و خبری ازش نشد!
تماس گرفتم با گوشی همراهش همون زنگ اول جواب داد، گفتم: کجایی خانم؟!
صداش خیلی گرفته بود...
گفت: ببخشید طول کشید تا ده دقیقه ی دیگه میام...
از لحن صداش نگران شدم...
نکنه همراهم نشه!
به خودم نهیب زدم مرتضی به خدا توکل کن ...
تو تلاشت رو بکن، بقیه اش رو هم بسپار به خودش...
فاطمه از روبه رو داشت آهسته آهسته می اومد سرش پایین بود...
بهم که رسید نگاهم به چشمهاش افتاد دیدم یا علی چکار کرده با این چشمهای پف کرده!
به شوخی گفتم: خانمم همینجوری نشسته بودی گفتی خوش به حال مجاورای بی بی(س) بعد این شد!
حالا با این چشمها و حالتت چی دعا کردی؟
بگو لااقل من در جریان باشم تکلیفم رو بدونم!
لبخندی نشست روی صورتش گفت: بله خدا ما را با حرفهامون امتحان میکنه ببینه راست می گیم یا نه؟!
خدااایش من که طلبه بودم از تحلیلش شوکه شدم و توی دلم گفتم: سید هادی دمت گرم که آدرس درست به من دادی!
گفتم: خوب فاطمه خانم شما الان توی این امتحان بردی یا باختی!!!!
گفت: میخوای این چند روزی اینجاییم چند جا بریم دنبال خونه، بالاخره مجاورای بی بی که توی چادر زندگی نمی کنن!!
نمی دونستم از خوشحالی چکار کنم...
فقط به فاطمه گفتم خداروشکر خدا تو را همراه من کرده...
با کلی انرژی همون موقع راه افتادیم....
دنبال خونه گشتن پروژه ی جدید ما توی شهری بود که جز حرم و جمکران جای دیگه ازش رو نمی شناختیم!
تمام روز رو از این املاکی به اون املاکی، ولی آخرش هم هیچی...
خسته برگشتیم محل اسکانمون...
روز بعد دوباره مشغول گشتن شدیم ولی جای مناسبی ندیدیم...
چند روز کارمون فقط همین بود ...
دیگه واقعا خسته شده بودیم و هم زمان موندنمون خیلی طول کشیده بود. باورم نمی شد دست خالی برگردیم ولی ظاهرا برگشتیم....
فکر نمی کردم پیدا کردن یه خونه ی نقلی دو نفره اینقدر سختی داشته باشه!
البته با قیمتی ما میخواستیم خونه اجاره کنیم حقیقتا مثل پیدا کردن آب وسط یه کویر خشکیده بود!
ولی خوب حکایت ما، حکایت یه وقتایی که یه جوری نگاهمون به آسمونه و شاکی خدایم که وسط این بیابون برهوت آب کجاست و اینجا که همش سرابه!
فارغ از اینکه چشمه ای زیر پاست و تقصیر سر به هوا بودنمون هست که چشمه رو نمی بینیم...
ادامه دارد...
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
۲۲ خرداد ۱۴۰۱
📍«حجت عبدالملکی» وزیر کار با ارائه نامهای به رئیسی رئیسجمهور رسماً استعفای خود را اعلام کرد.
در نامه آقای عبدالملکی به رئیسجمهور آمده است:
باسمه تعالی
حضرت آیتالله رئیسی
رئیس محترم جمهوری اسلامی ایران
با سلام و تحیات و آرزوی توفیق و عافیت
ضمن تشکر از حسن نظر جنابعالی به اینجانب جهت تصدی مسئولیت وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی و قدردانی از اعتماد مجلس محترم شورای اسلامی، به منظور افزایش هماهنگی دولت استعفای خود را از این سمت اعلام مینمایم.
اینجانب در طول حدود 300 روز فعالیت در این وزارتخانه، همه تلاش خود را برای خدمت صادقانه به مردم عزیز کشور به کار بستم و از همراهی صمیمانه همکاران این وزارتخانه در این مدت تشکر میکنم.
خود را سرباز کوچک نظام اسلامی و دولت مردمی میدانم و تا پای جان در مسیر تحقق آرمانهای رفیع آن و تحقق اهداف گام دوم انقلاب اسلامی مجاهدانه تلاش خواهم کرد و از هیچگونه خدمتی در این عرصه فروگذار نخواهم کرد ان شاءالله.
با احترام
حجتالله عبدالملکی
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
۲۴ خرداد ۱۴۰۱
📌یک ویژگیِ منفیِ ایرانیها از زبان یک غیرایرانی
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
۲۴ خرداد ۱۴۰۱
°•|میم.چمران|•°
♡﷽♡ 🌳📚#رُمان_داستانی_مزد_خون🍩☕️ ✍به قلم سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ هجدهم کمی متعجب نگاهم کرد و گفت
♡﷽♡
🌳📚#رُمان_داستانی_مزد_خون🍩☕️
✍به قلم سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ نوزدهم
بعد از برگشتنمون سعی کردیم شرایط رفتنمون رو کم کم به خانوادهامون توضیح بدیم...
هرچند که هنوز از ماجرای قبلی ناراحت بودند و با گفتن این موضوع ناراحتیشون بیشتر شد و به قول اونها شد قوز بالا قوز...
طول کشیدن پیدا کردن خونه، لطف خدا بود تا خانوادهامون با آمادگی نسبتا بیشتری این قضیه رو بپذیرن...
هفت هشت ماهی، از زمانی که ما تصمیم گرفتیم تا قرار شد بریم قم طول کشید....
خانوادهامون هم دیگه تقریبا با رفتن ما کنار که نیومدن اما موقتا پذیرفته بودند...
که ناگهان طبق قاعده ی دنیا پروژه ی جدیدی شروع شد!
البته همش لطف بود...
قرار بود به لطف خدا یه فرشته ی کوچولو به جمع خانواده ی دو نفره ی ما اضافه بشه. اما امان از وقتی که خانوادهامون این موضوع رو فهمیدن!!!!!
انگار تا اون موقع هر چی نخ ریسیده بودیم، پنبه شد!!!
دوست نداشتم با ناراحتی از پیش خانوادهامون بریم، ولی هر چی سعی کردم قانعشون کنم که من خودم حواسم به فاطمه و بچمون هست زیر بار نرفتن...
حرفشون هم این بود که توی شهر غریب تک و تنها یه خانم باردار... سخته... نمیشه... نمی تونین ... نکنین... بمونید تا کوچولوتون به دنیا بیاد بعد هر جا خواستید برید بسلامت!
ولی من می دونستم بمونیم دیگه موندیم...
خصوصا که اگه این فسقلی به دنیا می اومد کاملا واضح بود دل کندن خانوادهامون از نوه ی اولشون، از شکستن شاخ غول هم سختر میشد!
با فاطمه تصمیممون رو گرفته بودیم میدونستیم هر هدف مقدسی سختی خودش رو می طلبه...
چاره ای نبود اسباب کشی کردیم ولی هر چقدر هم تلاش و سعی کردیم که با دلخوری جا به جا نشیم ، نشد که نشد ....
ناراحتی خانوادهامون از یه طرف بهمم ریخته بود! شرایط ثبت نام و قبولی توی مجموعه ی علامه مصباح از یه طرف! تنهایی و بی کسی شهر غریب هم از یه طرف درگیرم کرده بود که در جهت تکمیل این وضعيت یکدفعه پروژ ی عظیم خدا چنان غافلگیرم کرد و دست و پام رو بست که متحیر و سرگشته و حیران موندم در حدی که به خدا گفتم: قربونت بشم خدایا بابا منم بندتم!
خودت که بهتر میدونی من اصلا اینجا بخاطر تو اومدم ...
نکنه استغفرالله منو یادت رفته!!!
اصلا فکرشم نمی کردم بعد از اسباب کشی و این همه دغدغه بخواد مشکلی برای فاطمه و بچمون پیش بیاد که دست و پای من رو عملا و کاملا ببنده!!!
شدیدا نگران وضعیت بحرانی فاطمه و بچمون بودم که با شرایطی براش بوجود اومده بود، دکتر گفته بود باید تحت مراقبت ویژه باشه...
حالم شبیه اونهایی بود که مانده از یک جا و رانده از جای دیگر بودند...
از یه طرف با اون وضعی که اومدیم و دلخوری پیش اومده بود دیگه نمی تونستیم بگیم حداقل کسی از خانوادمون پیشمون بیاد و نه میشد خودمون برگردیم....
از یه طرف دیگه هم هزینه های سر سام آور درمان!!!
باورم نمیشد با یک چنین شروع طوفانی روبه رو بشم! یاد روز اولی افتادم اومدم توی حوزه که با همین شدت طوفان زیر مشت و لگد شروع شد اما آخرش لذت بخش بود، امیدوار بودم انتهای این ماجرا هم لذت بخش باشه...
اون روز خودم تنها بودم اما اینجا فاطمه و بچمون وسط گود بودن!
درسته به قول شیخ مهدی نشانه ی زنده بودن آدم، زدن نبض زندگی با همین بالا و پایین های مشکلات هست و وقتی نباشه یعنی ما سالهاست که مردیم!!!
اما حقیقتا نمیدونم چرا این نبض زندگی ما اینقدر تند تند میزد!!!
ادامه دارد....
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
۲۴ خرداد ۱۴۰۱