°•|میم.چمران|•°
📍بنده با تمام سخنان حاج آقا راجی موافقم به جز یک مورد! و آن این ست که عنوان این حکومت جمهوری اسلامی
📌به سخنانِ شهید مطهری دقت کنید👇
°•|میم.چمران|•°
📌به سخنانِ شهید مطهری دقت کنید👇
📌متاسفانه هم اکنون چنین دیدگاهی در بین مردم رایج شده ست.
از بس تک تک جملاتِ شهید مطهری مهم ست، اینجا ذکر و تکرار نمیکنم.
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📌متاسفانه هم اکنون چنین دیدگاهی در بین مردم رایج شده ست. از بس تک تک جملاتِ شهید مطهری مهم ست، اینجا
📍حقِ حاکمیت و تعیین سرنوشت مردم توسط خودشان
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍حقِ حاکمیت و تعیین سرنوشت مردم توسط خودشان ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود @matinchamran
📍رشدش به این ست که آزادش بگذاریم ولو در آن آزادی ابتدا اشتباه هم بکند...
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
@matinchamran
📍کتک خوردنِ مهسا توسط مامور زن گشت ارشاد قطعی ست؟؟؟
اینکه با عینِ صحبت های فرمانده نیروی انتظامی تناقض دارد!!!
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
@matinchamran
📌همیشه فتنه ها دو بخشی هستند: بخشِ داخلی(که غالباً شروع کننده فتنه ها هستند) و بخشِ خارجی(حکومتهایِ معاند، سرویس های جاسوسی، شبکه هایِ ماهواره ای و رسانه ای و انجمن ها)
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍انصافاً نمیدانم این برخوردها از چه ایدئولوژی و عقایدی نشات گرفته ست؟
ایدئولوژی اسلام ناب یا اسلامِ ساختگی و قلابیِ افراد...کجای دین اسلام آمده که یک فرد مذهبی میتواند خانمی را بزند؟
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍انصافاً نمیدانم این برخوردها از چه ایدئولوژی و عقایدی نشات گرفته ست؟ ایدئولوژی اسلام ناب یا اسلامِ
الآن یه عده بزرگوار می آیند و میگویند فیلم کاملش نیست، شاید خانم مقصر ست! یا شاید اون دو مرد ظاهر مذهبی دارند تا مذهبی ها را سیاه و خشن و متعصب نشان دهند.
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
@matinchamran
📍در حال حاضر در فضای آکادمیک میگویند دو گونه حکومت وجود دارد: الف.حکومت دیکتاتوری ب.حکومت دموکراتیک
*بر این اساس حضرت فاطمه زهرا(س) معتقد به چه نوع حکومتی بوده اند؟ از چه نوع نظامی گلایه داشتند؟
بدیهی ست آنچه که در مدینه پس از شهادتِ پیامبراکرم(ص) رخ داد بر پایه دموکراسیِ غربی بود.
یکی از غرب شناسانِ اهل تسنن(دانش آموخته دانشگاه الازهر) میگوید: هر کسی که به دموکراسیِ غربی معتقد باشد، از اسلام و ایمان به خدا خارج ست!(مسلمانی که قائل به دموکراسی باشد، نداریم!)
با این دیدگاه آنها میگویند ما چیزی تحت عنوان "دموکراسیِ اسلامی" نداریم.
دموکراسی از سکولاریسم نشات میگیرد که آن هم بر پایه تفکیک حوزه هاست! یعنی بایستی حوزه دیانت را از حوزه سیاست و اجتماع جدا کنید.
*این هم سوالِ جدی ست: اگر پایه هایِ دموکراسی ضعیف شد، بنابراین پایه هایِ دیکتاتوری تقویت میشود؟ یا نوعِ دیگری(سومی) از حکومت وجود دارد؟
چنانچه دموکراسی را به معنای خرد جمعی، اراده و خواستِ جمعی بنامیم، این مورد تایید خداوند ست؛ اما در چارچوب قواعد و قوانینِ الهی...به عبارتی این اراده جمعی نمیتواند حرفی برخلاف سخنِ خدا و پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت بزند.
حاکم خداست؛ حرف، حرفِ خداست.
حضرت فاطمه زهرا(س) اعتراض و گلایه شان در قضیه فدک این بود که شما قانونی وضع کردید که پیامبر نباید به فرزندش ارث بدهد!
اینها جواب میدادند این قانون با رای اکثریت تصویب شده ست!
حضرت فاطمه(س) میفرمودند پس این آیاتِ قرآن در این باب چه میشود؟
قوانین را چه کسی باید وضع کند؟
مردمِ محض یا مردم زیر پرچمِ خدا؟
"حکومت براساس ولایت" گونه سوم حکومتداری ست.
امکان دارد نقاط مشترکی از حکومت دموکراتیک و نقاط مشترکی از حکومتِ دیکتاتوری داشته باشد.
چارچوب این حکومتِ بر پایه ولایت چیست؟ رابطه اش با مردم چیست؟
حکومت هایی از جنس داعش و طالبان محصولاتِ حکومت های دموکراتیک ست! ابزارها را در اختیار شما قرار میدهند تا حرفِ خودشان از زبان شما گفته شود، به محض اینکه حرف هایِ بخش های دیگر جامعه را میگویید با شما برخورد میشود به عنوان مثال داستانِ ترامپ؛ دونالد ترامپ برپایه حمایت هواداران و بخشی از مردمِ آمریکا جلو رفت؛ اما در فضای رسانه ای نابودش کردند.
داعش و حکومت های دموکراتیک یکی هستند، آنها جلوی دوربین سر میبرند اینها ترور بیولوژیک میکنند، ترور رسانه ای میکنند.
*این بحثِ "دموکراسی و اسلام" بسیار سوال برانگیز و چالش برانگیز است...
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
♡﷽♡ 🌳📚#رُمان_داستانی_ابوحلما🍩☕️ ✍به قلم سین.کاف.غین🍃 📌قسمتِ سی و هفتم: بونژوغ موسیو حلما دستی به
♡﷽♡
🌳📚#رُمان_داستانی_ابوحلما🍩☕️
✍به قلم سین.کاف.غین🍃
📌قسمتِ سی و هشتم: طعم عشق
محمد کلید انداخت و در را باز کرد و گفت: سلام! بابا زنگ زد گفت که...
نگاهش در سالن چرخید اما حلما را ندید. صدایش را به شعر بلند کرد:
زیباترین رویای من حلما کجایی؟
مجنونِ تو بی طاقت است از این جدایی
حلما درِ قابلمه را در دستش گرفته بود به صدای شوهرش گوش میکرد. محمد هر دو اتاق را نگاه انداخت و همسرش را ندید بازهم زبان به شعر گشود:
از بندِ دنیا می رهم با دیدنِ تو
من عاشقِ عشقت شدم با این رهایی
این را که خواند، حلما را در آشپزخانه بالای ظرف غذا دید که چشم هایش را بسته بود و لبخند می زد. شیطنتش گل کرد خنده ریزی زد و گفت: اِ غذات سوخت که بانو!
حلما با نگرانی چشمانش را باز کرد و باعجله غذا را هم زد اما بعد از لحظه ای دستگیره را به طرف شوهرش پرتاب کرد و گفت:خاموشش کرده بودم بدجنس.
محمد آمد جلو و به خورشت ناخنکی زد و پرسید: دخترای گل بابا چطورن؟
حلما دست محمد را از قابلمه بیرون کشید و با عصبانیت پرسید:مگه دستاتو شستی؟
بعد در قابلمه را گذاشت و درحالی که دیس برنج را می آورد گفت: سارا خانم و زینب خانم خوبن...
محمد بشقاب ها را روی میز چید و گفت: پس زینب و سارا امروز دخترای خوبی بودن یادم باشه جایزه بخرم براشون
حلما دیس برنج را دست محمد داد و گفت: برا مامانشون بخری انگار واسه خودشون خریدی...راستی محمد...
محمد به طرفش برگشت. سایه مژه های بلند و صافش در چشم های خمارش افتادند. همانطور که محو صورت حلما بود، لحن حلما تغییر کرد و با خنده گفت: سارا و زینب
محمد نفس راحتی کشید و سری تکان داد. همینکه حلما برگشت تا خورشت بکشد. محمد آرام یک تکه کوچک یخ از لیوان برداشت و انداخت پشت گردن حلما. حلما جیغ کوتاهی کشید و همینکه برگشت، محمد دوید طرف اتاق بچه ها و در را بست.
حلما دنبالش رفت و گفت : بیا بیرون محمد
محمد خنده مردانه ای کرد و گفت: اگه بچه هامون وساطتت کنن چی؟
همان موقع تلفن محمد زنگ خورد. همینکه محمد در اتاق را باز کرد دید تلفنش دست حلماست. حلما لبخندی زد و گوشی را طرف محمد گرفت و گفت: نوشتی نفسم، نفست داره زنگ میزنه
محمد دستهایش را به نشانه تسلیم بالا برد. حلما موبایلش را قطع کرد و آن را در جیب پیرهنش گذاشت. بعد موبایل محمد را دستش داد و گفت: میخواستم بیای بیرون، کاریت ندارم بیا ناهار بخوریم.
محمد موبایل حلما را از جیبش برداشت و کنار موبایل خودش جلوی آیینه گذاشت و گفت: امواجش برا بچه ها ضررداره!
محمد و حلما که دور میز نشستند. محمد با احتیاط قاشق خورشت را در دهانش گذاشت. حلما خندید و گفت: نترس فلفل توش نریختم.
محمد زیرچشمی نگاهی به حلما انداخت و گفت: خب چه خبر امروز چطور بود؟بابا گفت که دیگه نمی خواد بری.
حلما قاشقش را در ظرف غذا چرخاند و گفت:
+محمد یه چیزی بپرسم؟
-فقط سوال ریاضی نباشه
+نه جدی میخوام یه چیزی بدونم
-خب بپرس
+بابات دیشب تو خونتون بهم گفت که وقتی...وقتی بیهوش بوده برا عمل...بابامو دیده
-آقاسید!
+اوهوم...بعدش بابام به بابات گفته که برای ظهور امام زمان(عج)باید نظام جمهوری اسلامی رو حفظ کنیم...من میدونم که تعدادی از سربازا و فرمانده های مولا ان شاالله از همینجاست ولی منظور بابای شهیدم همین بوده؟ میخوام بدونم درست فهمیدم؟‼️⁉️
-حلما جانم...تو درست میگی ولی فقط این دلیلش نیست. ببین الان تو کل دنیا تنها نظام مستقل اسلامی که با هر نوع ظلمی تو دنیا مخالفت و مقابله میکنه و قدرتمنده کیه؟ نظام جمهوری اسلامی ایرانه، خب اگه این نمونه کوچیک که به سمت حکومت اسلامی داره حرکت میکنه، هنوز تشکیل حکومت عدالت اسلامی کامل میسر نشده اما ان شاالله با ظهور مولا محقق میشه، ولی اگه این نمونه نظام جمهوری اسلامی ایران از داخل یا از بیرون خدایی ناکرده دچار مشکل بشه توی کل دنیا تفکر ناب اسلامی قیام علیه ظلم و فساد، یه نمونه شکست خورده معرفی میشه😔 و شرط مهم پذیرش جهانی منجی که خدا برای ظهور مولا گذاشته، بدست نمیاد. ما این همه شهید دادیم نسل های پیش از ما انقلاب کردن خون دادن اگه ما از این استقلال و آزادی و نظام دفاع نکنیم اگه نسل ما این نظام اسلامی رو حفظش نکنه به خون مدافعای خاک و دینمون خیانت کردیم.
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
♡﷽♡ 🌳📚#رُمان_داستانی_ابوحلما🍩☕️ ✍به قلم سین.کاف.غین🍃 📌قسمتِ سی و هشتم: طعم عشق محمد کلید انداخت
♡﷽♡
🌳📚#رُمان_داستانی_ابوحلما🍩☕️
✍به قلم سین.کاف.غین🍃
📌قسمتِ سی و نهم: یک لیوان درد و دل
سه هفته بعد یک روز صبح حلما داشت دامن کوچک صورتی رنگی را با ذوق تا میزد که صدای زنگ در را شنید. زیر لب یاعلی(ع) گفت. دستش را به گوشه تخت گرفت و به آرامی بلند شد. گوشی آیفون را برداشت و درحالی که دکمه در را میزد گفت: سلام بابا بفرما
بعد فورا رفت داخل اتاق و یک بلوز جلو باز روی لباسش پوشید. در را باز کرد و با لبخند گفت:
+سلام بابا...چرا زحمت کشیدین بدین من
-سلام دخترم، نه خودم میارم...چطوری؟
+خوبم خدا رو شکر فقط یکم سنگین شدم تازه ماه پنجمه ولی هرروز حالم بهم میخوره
-خب بابا بهشتو که مفتی نذاشت زیرپای شما
حلما سعی داشت نگرانی اش را از این موقع و بی خبر آمدن پدرشوهرش، پنهان کند. دستش را به کمرش گرفت و گفت:
+میرم چایی بیارم
-نه بابا جان بشین خودم الان میرم برای جفتمون دو لیوان چایی تازه دم میریزم ... راستی نوه های گلم چطورن؟
+خوبن، زیادی تکون میخورن هر وقت رو دست چپ میخوابم لگد میزنن همش مجبورم رو دست راست بخوابم...راستی بابا دیروز با محمد رفتیم براشون لباس و کالسکه خریدیم بذار بیارم ببینی.
حسین دو لیوان چای ریخت و با شکولاتهایی که آورده بود در سینی گذاشت اما مدتی صبر کرد و حلما از اتاق بیرون نیامد. بلاخره حسین بلند شد و جویای احوال عروسش شد: بابا خوبی؟...حلماجان...سادات عروس...عروس سادات....بابایی
حلما سرش را از روی دستش بلند کرد. حسین نفس راحتی کشید و گفت: ترسیدم بابا...خوبی؟
نفس حلما به آه شکست. سری تکان داد و چشمانش لبریز اشک شد. حسین کنار عروسش نشست و پرسید:
-چی شده دخترم؟ بحث تون شده؟
+نه...ببخشید بابا از اینکه یهو اومدی ترسیدم که نکنه برای محمد...
-چی میگی بابا!؟ من اشتباه کردم بی خبر اومدم ولی تو چرا اینقدر فکروخیال میکنی؟
+به خدا منظورم این نبود که عذر خواهی کنین...ولی
-حرفتو بزنن باباجون نذار رو دلت سنگینی کنه
+یادتونه دو هفته پیش محمد سه شب نیومد خونه؟
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran