eitaa logo
°•|میم.چمران|•°
1.3هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
201 فایل
☕️🍩حقـیـقتـــ خــانهـ 🌳🏡 📋بیان حقایق بدون تعصب و جانبداری 📋دغدغه مند و پژوهشگر حوزه اجتماعی|تاریخی|سیاسی 📋فارغ التحصیل مهندسی عمران|عاشقِ تاریخ، نویسندگی و گیاه •°در جستجوی حقیقت و ایدئولوژی برتر جهان°• 👨‍💻نویسنده محتوا: 👷‍ @matin_chamran
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞📽سکانسِ جذابِ فیلم "" انگار شهید بروجردی برای این روزها صحبت کرده ست! اغلب ما در امر به معروفِ زبانی بسیار بدسلیقه ایم و این واکنشِ منفیِ مردم را به همراه دارد. اگر دنبالِ امر به معروفِ تاثیرگذار هستیم باید استراتژیِ هوشمندانه(غیرمستقیم) داشته باشیم؛ حالا هر جور صلاحه! قشر خاکستریِ جامعه را با نشان دادنِ این سکانس ها تشویق کنید که فیلمِ غریب را تماشا کنند. ✍جالبه وقتی بعد از نهی از منکرِ در نهایتِ بدسلیقگی مان، واکنشِ منفیِ مردم را دیدیم؛ میگیم: مهم نیست ما برای خدا کار میکنیم! برادر من؛ همان خدا هم گفته که مومن زیرک و باهوش ست. اگر در ادبیاتِ گفتاری ات دقت میکردی و نرم و مهربان صحبت میکردی، هم خدا خشنود میشد هم به اندازه ذره ای آن بنده خدا متنبه میشد! در صحبت تان نباید طرفِ مقابل حس کند شما نگاه بالا به پایین و اجبار دارید! خواهش میکنم این لطافت هایِ گفتاری را رعایت کنید. ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
🍃📚معرفیِ کتابِ مفید و خواندنی: "" 🔺صوتی 🔺رایگان 🔺تنها ۱ ساعت و ۱۵ دقیقه 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🍃📚معرفیِ کتابِ مفید و خواندنی: "#ترور_در_نیمه_شب" 🔺صوتی 🔺رایگان 🔺تنها ۱ ساعت و ۱۵ دقیقه 🪴کارخانه تو
📍معرفیِ کتاب👆 میتوانید با مراجعه به اپلیکیشنِ طاقچه این کتاب صوتی را گوش کنید. *آیت الله مدرس درباره شخصیت کیخسرو شاهرخ گفته بود: "در مجلس ما فقط یک مسلمان هست و اون هم همین ارباب کیخسرو زرتشتیه!" 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🍃📚معرفیِ کتابِ مفید و خواندنی: "#ترور_در_نیمه_شب" 🔺صوتی 🔺رایگان 🔺تنها ۱ ساعت و ۱۵ دقیقه 🪴کارخانه تو
*مدرسه سازیِ متعدد در کرمان و تهران *ساختِ اولین قبرستانِ زرتشتیان در تهران *خرید گندم از احمدشاه قاجار برای کمک به مردمِ قحطی زده تهران!!! *برگزارکننده مراسم تاجگذاریِ احمدشاه با ۰.۱ رقم اعلام شده توسط دولت! *نماینده مجلس از دوره دوم تا یازدهم اما یک قرون حقوق دریافت نکرد! *راه اندازیِ کتابخانه و چاپخانه مجلس *گرفتن تابلوهایِ نقاشیِ کمال الملک برای تاسیس تالارِ نقاشی و بازدید مردم *مدیرعامل تلفن سراسری در ایران *کاشفِ محل خاکسپاری ابوالقاسم فردوسی *درباره دختر او فرنگیس شاهرخ(بنیانگذار صنایع دستی ایران) تحقیق کنید *یکی از پسران او که باعث مرگ پدرش شد، شاه بهرام شاهرخ ست|گوینده رادیو برلین(آلمانِ نازی) در ایران|رادیو برلین بین مردم بسیار محبوبیت پیدا کرد و از آنجا که شاه بهرام در رادیو برلین و مجله مشهور آن زمان مدام علیه رضاشاه صحبت میکرد، رضاشاه مستبد همان کاری را کرد که همواره با مخالفانش انجام میداد! 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
🍃📚معرفیِ کتابهایِ مفید و خواندنی: امروز سالگرد حمله قوای روس تزاری به مشهد مقدس و به توپ بستن حرم امام رضا(ع) ست. به همین خاطر کتابی با همین موضوع خدمت شما معرفی میکنم: کتابِ "" 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🍃📚معرفیِ کتابهایِ مفید و خواندنی: امروز سالگرد حمله قوای روس تزاری به مشهد مقدس و به توپ بستن حرم ام
📍معرفیِ کتاب👆 این کتاب را میتوانید از اپلیکیشنِ طاقچه تهیه کنید. 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍نقش سیاسیون در ابتذالِ فرهنگی|حجت الاسلام پناهیان: کاری که سیاسیون بی شرف و رذل برای جمع کردن رای با مردم کردند، ماهواره نتوانست انجام دهد. لعنت خدا بر سیاسیونی که برای رسیدن به اهداف پلیدشون به انواع ترفندها متصل میشوند. ✍خیلی علاقه دارم بدانم در جلسه با اندیشمندانِ فرانسوی، علما و بزرگانِ حوزه علمیه دقیقاً چه نکات و راهکارهایی بیان کرده اند که خودشان در عمل و کفِ جامعه اجرا کرده اند؟ الحق و الانصاف شما به عنوان یک شهروند در این ۴۴ سال از عمرِ جمهوری اسلامی چه سلسله برنامه هایِ فرهنگی از حوزه علمیه در کفِ جامعه دیده اید که خروجی داشته باشد؟ بنده خدا طلبه میگفت من رفتم زبان خارجه با پول خودم یاد گرفتم، محتوایِ دینی هم خودم تولید میکنم. فقط کافیست حوزه علمیه رسانه در اختیارم قرار بدهد همین کار را نمیکند! اون آقایِ جوانِ فرانسوی در آخر جلسه سوال میپرسد که شما با اینکه این همه کارهایِ فرهنگی انجام داده اید چرا وضعیتِ کف جامعه تان اینطوری ست؟ استاد پناهیان پاسخ میدهد به خاطر سیاسیونی که میخواستند رای بیاورند! یعنی ایشان دلیل و سببِ یک جریانِ فرهنگی و فکری را سیاسیون میداند و بس! پس نقش شما در مقابله با این جریان چه بوده؟ بفرمائید لیست کنید کارهایی که کرده اید! ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍نقش سیاسیون در ابتذالِ فرهنگی|حجت الاسلام پناهیان: کاری که سیاسیون بی شرف و رذل برای جمع کردن رای ب
*بنده یکی از مهمترین دلایلی که این جریانِ فرهنگی و فکری از دهه هفتاد به مرور در بین جوانان گسترش یافت را |کم کاری، بی خیالی و عدم مسئولیت پذیریِ نهادهای فرهنگی از جمله حوزه علمیه| میدانم. راستی تاکنون حوزه علمیه به مردم نسبت به عملکردش پاسخگو بوده ست؟ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
🍃گاه از فعالیتِ یک شخص یا گروه یک اتفاق یا جریانی رخ میدهد و گاه از انفعال!!! جریانِ فرهنگی و فکری که از دهه هفتاد در مقابل فرهنگِ ایرانی_اسلامی متولد شد ، حاصلِ فعالیتِ سیاسیون و گروهک هایِ مبلغِ فرهنگِ غرب+انفعالِ نهادهایِ فرهنگیِ جمهوری اسلامی بود... ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
Part02_شنا در رویا.mp3
14.67M
🍃هندزفری🎧 🎬نمایش صوتیِ "شنا در رویا"🕯 |داستانِ زندگی صدرالمتالهین ملاصدرای شیرازی| قسمت 2⃣ 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ هشتم|براساس واقعیت! گفتم: آخه لی
🌳📚🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ نهم|براساس واقعیت! تازه فهمیدم چی شد! گفتم وای پنجشنبه کتابخونه تعطیله! اکرم سری تکون داد و با تاسف گفت: ببخشید واقعا من اصلا حواسم نبود! بعد با نگرانی ادامه داد حالا تا کی باید تحقیقتون رو تحویل بدید؟ نگاهی به لیلا انداختم و گفتم: اکرم جون اشکال نداره؛ لیلا خانم خودش کارا رو انجام میده! لیلا ازحالت من فهمید منظورم چیه، سریع و خیلی شیک جواب داد و گفت: آره بابا اصلا نگران نباشین! چنان تحقیقی آماده کنم نازی جون نمره کامل رو بگیره! بعد هم فنجون قهوه اش را سر کشید... گفتم: لیلا حالا جدی، جدی چکار کنیم ؟من که شنبه کلاس ندارم! گفت: نگران نباش! خودم شنبه درستش می کنم. گفتم: لیلا خرابتر نکنی جون من! دیدی که امروزچه پروژه ای درست شد! گفت: خیالت راحت! توی ذهنم گفتم: دقیقا وقتی می گی خیالت راحت من باید نگران باشم! از بچه ها خدا حافظی کردم و راه افتادم سمت خونه، وقتی فکر می کردم امروز چه بساطی توی دانشگاه درست کردیم، مو به تنم سیخ می شد! باید زودتر به با پدر و‌مادرم صحبت می کردم.پنج شنبه و جمعه فرصت خوبی بود. می دونستم گفتنش خیلی سخته و اصلا توقع نداشتم راحت بپذیرند ولی خوب چاره ای هم نبود! باید زمان می گذشت تا به روال عادی برگردیم چه خودم چه خانوادم! و این جز صبر نمی طلبید خصوصا برای من... یکشنبه صبح رسیدم دانشگاه. لیلا جلوی کلاسم ایستاده بود و داشت ناخنهای دستش رو می جوید،رفتم جلو سلام کردم. جواب سلام نداده برگشت گفت: معلوم هست کجایی؟ از دیروز هر چی زنگ میزنم به گوشیت میگه خاموشه! از حالتش فهمیدم یه چیزی شده گفتم: لیلا... نگو که دیروز خرابکاری کردی!؟ گفت: یعنی واقعا از قیافم مشخصه! گفتم: تعریف کن ببینم... گفت: نازنین راستش من با خودم کلی فکر کردم گفتم میرم به سعید میگم ما نتونستیم بریم کتابخونه،اگه امکانش هست شما یه وقته یک ساعته روز دوشنبه برای ما بذارید ما سوال هامون رو از شما بپرسیم دیگه هم مزاحم شما نمی شیم، اینطوری راحت میزدیم به هدف! چون امید هم دوشنبه بود و ماجرا رو می دید ولی‌... با استرس گفتم: ولی چی لیلا خوب چی شد؟ راستش اصلا فکر نمی کردم سعید همچین حرکتی بزنه! گفتم: لیلا میگی بالاخره چی شد؟ گفت: هیچی آقا سعید با یک لبخند ملیح گفت: خیلی دوست داشتم کمکتون کنم، اما متاسفانه من وقت ندارم! بعد هم سریع یه برگه و خودکار از کیفش بیرون آورد یه شماره تلفن و آدرس نوشت و داد به من گفت این شماره خانم حسینی ... مطمئنم هر سوالی راجع به تحقیقتون داشته باشید، راهنمایی تون می کنن. فقط چون سرشون خیلی شلوغه من باهاشون تماس می گیرم همون دوشنبه صبح پیششون برید و بگید از طرف آقای صالحی اومدید... لیلا آب دهنش را قورت داد ادامه داد: نازی به جون خودم من بهش گفتم نکنه بخاطر ماجرای چند روز پیش اتفاق افتاد ناراحت هستید ما واقعا معذرت میخوایم ولی دست ما نبود که! گفت: نه اصلا اینطور نیست! من به خاطر یه اخطار کار خوب رو رها نمی کنم! اما چون وقت ندارم و اینکه مطمئنم ایشون کارتون رو راه می اندازه، خیالم راحته! اگر به مشکل خوردید من در خدمتتونم! من همین جور هاج و واج داشتم لیلا رو نگاه میکردم!!! غر زدن که فایده ایی نداشت! قرار شد فردا با هم بریم به همون آدرس، چون دیگه نمی شد این یکی رو مثل کتابخونه پیچوند! فردا صبح وقتی سوار ماشین شدیم نمی دونم چرا توی دلم آشوب بود. ترس عجیبی وجودم را فرا گرفته بود! انگار لیلا هم حال من رو داشت گفت: نازی من نگرانم... بعد هم دستش را انداخت توی فرمون ماشین و دور میدون رو یه دور انگلیسی زد.با حرص گفت:عجب خودمون رو دستی، دستی انداختیم تو هچل! 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ نهم|براساس واقعیت! تازه فهمیدم چ
🌳📚🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ دهم|براساس واقعیت! نگاهش کردم. گفتم: انداختیم یا انداختی لیلا خانم!؟ نگاهی بهم کرد که چیزی بگه، اما نگذاشتم حرف بزنه. گفتم: آره می دونم من شروع کردم! دمت تو هم گرم که پایه بودی! تو شادیات جبران کنم، ولی لیلا منم می ترسم! لیلا گفت: نازنین این جماعت از نزدیک انگار میخوان آدم رو بخورن!!! از حرفش خندم گرفت، گفتم: یه چیزی میگا! بحث خوردن باشه تو ازهمه سبقت میگیری! ولی .... نمی دونم چی بگم، بریم ببینیم چی میشه! نزدیکترین محل به آدرسی که سعید داده بود، لیلا ماشین رو پارک کرد. پیاده که شدیم قلب جفتمون مثل گنجشک میزد! وقتی رسیدیم جلوی ساختمون با دیدن بازرسی جلوی ورودی شدت تپش قلبمون بالا رفت! لیلا با استرس گفت: مگه کلانتریه! عَه! نازی من نمیام اینجا یه جوریه! چرا بازرسی می کنن؟ گفتم: لیلا خودت رو لوس نکن. مگه بار قاچاق همرات داری اینقدر ترسی! جمع کن خودت رو! فک نمی کردم اینقدر ترسو باشی! همون‌طور که لبش را می گزید با حرص گفت: عزیزم من ترسو نیستم، این جماعت غول ان! گفتم: در هر صورت چاره ای نیست! بیا بریم داخل فقط اینکه اون محدودیت ها رو فعلا بکن تو تا از این محدوده رد بشیم! حالا هرچی شال نصفه نیمه اش رو میکشید جلو،از پشت موهاش می ریخت بیرون ،شال رو می داد عقب از جلو موهاش می ریخت بیرون! خندم گرفت،در حالی که لیلا خیلی عصبی شده بود. وضع من بهتر بود. مقنعه پوشیده بودم. بالاخره خودم رو جمع و جور کردم ولی لیلا همچنان درگیر بود با خودش. غر می زد اینم موضوع تحقیق بود من فاقد شعور گفتم!!! برای اینکه حالش رو عوض کنم،شروع کردم بخوندن... چه بگویم نگفته ام پیداست... غم این دل مگر یکی و دوتاست.... بهمت ریخته است گیسویی... بهمت ریخته است مدتهاست... با کنایه و حرص دستهاش رو توی هوا چرخوند و گفت: باشه بخون! منم به موقع برات دارم نااااااازی جون... بالاخره با هر دردسری بود لیلا هم خودش رو جمع و جور کرد، ورودی ساختمان سرباز بلندقدی ایستاده بود. با صدای زمختی گفت: خانما با کی کار دارید!؟ لیلا که که کلا لال شده بود! من گفتم: با خانم حسینی کارداریم... یه نگاهی به سر و وضع مون کرد و گفت: مستقیم انتهای سالن، سمت راست دفتر شون هست بفرمایید ... یه نفس عمیق کشیدیم ولی هنوز نمی دونستیم قراره با چه کسی روبه رو بشیم! تصوراتی که لیلا بیان می کرد غیر قابل تحمل به نظر می رسید! مدام غر می زد خیلی استرس داشت! من گفتم: لیلا اینقدر خودت رو اذیت نکن. چند تا سوال می پرسیم تموم میشه میره دیگه! اصلا می خوای موضوع تحقیق رو‌عوض کنیم یه چیز دیگه بگیم آهان مثلا ضرورت حجاب در جامعه! اوووووف! چمیدونم یه چیزی توی این فازها! یه نگاه عصبی کرد و گفت: این همه استرس دارم می کشم! حرص می خورم! بعد موضوع را عوض کنم! نه اتفاقا بذار بریم حالشون رو بگیریم، بلکه یه کم دلمون خنک بشه! چرا اینقدر حرف زور می زنن! بابا به پیر به پیغمبر هر کسی به دین خودش! اینا تو قبر هم حتما می خوان بیان به جای ما جواب بدن! تو دنیا که ولمون نمی کنن! بذار حداقل حرف دلمون رو بزنیم! درک که هر چی می خواد بشه! دستش را گرفتم و گفتم: لیلا باشه! باشه! حالا احساساتی نشو، حرص نخور ! بابا هنوز که این خانمه رو ندیدمش، شاید اصلا اینجوری نباشه! لیلا سکوت کرد؛ اما مطمئن بودم ذهنش آشوبه! با اینکه خودم هم حسابی استرس داشتم ولی سعی کردم منطقی فک کنم! هر چند که فشار روحیم آمپر چسبونده بود! رسیدیم پشت در اتاق... لیلا بلند گفت: خدایا این جماعت استغفرا... جای تو بشینن ما رو قعر جهنم هم جا نمیدن! خودت به ما رحم کن... بدون اینکه چیزی به لیلا بگم آروم در زدم... از داخل اتاق گفتند: بفرمایید داخل! لیلا چنان آب دهنش را قورت داد که صداش کامل شنیده شد و با حالت گارد شدیدی در اتاق را باز کرد! توی دلم گفتم: خدایش عجب غلطی کردیم... رفتیم داخل... منتظر هر واکنش بودیم... طبیعی بود که هر کسی داخل اتاق هست با دیدن قیافمون متعجب بشه یا خیلی یه جوری برخورد کنه.... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran