[بستہ راه ِنفسم را غمے از جنس ِسکوت..
کارِ ِاین بغض بعید است بہ باران برسد.!]
؛
خبر از دوست اگر نیست خوشا قاصد مرگ؛
پشت ِدر منتظرم این برسد، آن برسد..
به سر موی تو دل بستم و باور کردم،
رسم ِدنیاست، پریشان به پریشان برسد(:
میشود معجزه ای آخرِ هر قصه ی خوش!
کاش پایانَ غزل، درد به درمان برسد..
؛
بیزارم از رقیب که تا آمدم تو را،
از دور چند لحظه تماشا کنم، نشد!
شاعر شدم که با قلم ساحرانهام..
در قاب شعر، عشق تو را جا کنم، نشد!