پس از سفرهای بسیار و عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفانخیز، بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم؛ بادبان برچینم؛ پارو وا نهم؛ سُکان رها کنم؛ به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو گیرم آغوشت را بازیابم.
استواری امن زمین را زیر پای خویش.
-مارگوت بیکل
آن پاسخهای بیرحمانه را فراموش نکن.
آن پاسخهای بیرحمانه را فراموش نکن.
آن پاسخهای بیرحمانه را فراموش نکن.
.Dokhtaram ( Arthur Dj sajjad ) (1).mp3
زمان:
حجم:
9M
شاید اینجا جای این پستا نیست،
ولی حال و هوای من همینه.
میپرسی کدامین احساس در عشق شگفتانگیز است؟
میگویم: امنیت.
اینکه حس کنی کسی قلبت را تنگ در آغوش میگیرد، نه دستانت را..
-اُدهم شرقاوی
میگفت: چرا داری اینقدر خارج از توانت میجنگی؟ بیخیال بابا! مث بقیه زندگیات را بکن و به همان داشتههای اندکی که داری قانع باش.
گفتم: من هم گاهی فکر میکنم آمدهایم به این جهان که لذت ببریم و اجازه ندهیم که رنجِ راه، پیرمان کند. من هم گاهی دلم عمیقا برای یک خیالِ تخت و روانِ آسوده تنگ میشود. ولی به عقیدهی من، روح آدمها هم نیاز به تحول و تحرک دارد. روان آسوده و آرام، در یک جهان یکنواخت و بدون فراز و نشیب، از یک جایی به بعد فربه و بیمار میشود و نیاز دارد قدری سختی ببیند و تلاش کند و ورزیده شود. روح آدمی هم مثل آب، در فضای راکد، میگندد و نیاز دارد جریان داشتهباشد، مثل رودخانه از مسیرهای دشوار و سنگلاخ بگذرد، از دشت و مسیرهای هموار هم، حتی گاهی به دریاچه برسد و مدتی بدون تنش و آرام باشد.
من روحم را تعمدا به سنگلاخها انداختهام و شبیه به والدی سختگیر، ایستادهام و دارم نگاه میکنم که چطور خودش را از عمق رنجها بیرون میکشد و این برایم لذت دارد. من لذت میبرم از اینکه پس از هر بحران و سختی، روحم را ورزیدهتر و شکستناپذیرتر میبینم و هربار که به مقصد رسید، عاشقانه او را به آغوش میکشم...
-نرگس صرافیان طوفان