دستم رفت سیب را چیند
شاخه را گرفتم
دلم لرزید
و سیب هم به روی شاخه
سرخی سیب حجم مرا در وسعت خویش گم کرد
دریچه ای به رویم باز شد
روشنی سیب را دیدم
وه ! چه تماشایی بود
درخشش برگ های نیمه زرد تماشایی تر
دستهایم جان چینش یافت
لرزش دست .چینش سیب ...؟
سیب روی زمین افتاد
در میان انبوهی برگ ها گم شدم
آری
من با یک سیب سرخ مانوس شده بودم.
#محمد_قره_داغی
تو سریال در چشم باد یه جا بیژن به لیلی میگه؛
تو سه روز بود که حرف نمیزدی
سه روز بود که دنیا به آخر رسیده بود.
همینقدر قشنگ :)♥️