~رمان ماموریت ویژه~
#پارت_هفده
~محمد~
تا الکساندر رو ببرن اتاق چهره پردازی رفتم پیش بچه هایی که درحال بازجویی داشتن اونو چک میکرون
+خب چی شد؟
_آقا همه چی عادی بود و به احتمال خیلی زیاد داره راست میگه
+باشه ممنونم خسته نباشی❤️
رفتم اتاق چهره پردازی و اونجا وایسادم🚶🏻♂
~علی سایبری~
+خب صورتش چجوری بود؟🧐
_زیاد گرد نبود
ی مدل صورت آوردم و پرسیدم
+اینجوری بود؟🧐
_آره آره
+خب بینیش چحوری بود؟🧐
_متوسط بود
ی تصویر بینی آوردم و پرسیدم
+اینطوری؟🧐
_یکم بزرگ تر
مجدد ی تصویر دیگه آوردم و پرسیدم
+اینجوری؟🧐
_اره اره همین شکلیه
و همین طوری ادامه دادیم و چهرشو در آوردیم
*خب علی خسته نباشی این عکس و بفرس رو سیستم من و رسول بعدم به حمید بگو ببرش بازداشت گاه⛓
+چشم اقا😊
~محمد~
رفتم سمت میز رسول
+به استاد رسول چطوری؟😀
_عالی اقا😃
+بله دیگه داوود جونت اومده بیشت بایدم خوب باشی😁
_😁😁😁😁😁
+ببین از اتاق چهره پردازی علی سایبری برات ی عکس فرستاده مشخصاتشو پیدا کن بفرس رو سیستم من💻
_چشم اقا الان
بعد رفتم توی اتاقم و منتطر موندم تا رسول مشخصاتشو بفرسته💻
~رسول~
تا آقا محمد رفت بالا منم مشعول شدم مشخصات اون چهره رو در بیارم
پنج دقیقه بعد............
مشخصاتشو در آوردم و فرستادم برای اقا محمد
~محمد~
هی به گوشی رسول زنگ میزدم ولی جواب نمیداد😟
خیلی نگرانش شده بودم توی سایت توی اتاق استراحت هم گشتم ولی نبود😨
کسیم ازش خبری نداشت😱
پ.ن اطلاعات اون چی بود؟🧐
پ.ن رسول چی شد؟😨
آیدی و ناشناس برای نظرات🤗
@bdbdjndndu
https://harfeto.timefriend.net/16372248060266
