شهادت افسر اطلاعاتی ارتش در جنوب شرق کشور
فرمانده تیپ شهید دلجویان ارتش در خراسان شمالی:
🔹شهید امیرحسین میرزایی از اهالی استان خراسان شمالی در منطقه جنوب شرق ایران به درجه رفیع شهادت نایل شد.
🔹این شهید والامقام که متولد ۱۳۷۶/۰۲/۲۰ و عضو گروه اطلاعات رزمی جنوب شرق آجا بود در تاریخ ۱۴۰۱/۱۲/۱۹ در منطقه عمومی سیستان و بلوچستان به فیض شهادت نائل شد.
#شهید_امیرحسین_میرزایی
•---------------⚘---------------•
@mazhabyun1y
•---------------⚘---------------•
🇮🇷مذهبــیـــون🇮🇷
#ملعون_شناسی😈 شیطون دو تا کارو باهم انجام میده یکی اینکه لذت های کم و بی مزه ی دنیا رو برای ادم عم
موافق هستید قسمت های بعدی این موضوع رو بازم تو کانال بزارم؟
https://harfeto.timefriend.net/16787974711132
#ادمین_یازهرا
واقعا عالیه من دائم به اهنگ گوش میدادم ، ولی با این چیزایی که گذاشتین دارم سعی میکنم دیگه گوش ندم مرسییی ازتون
+
شما لطف دارید بنده وسیله هستم🌿
انشاالله در این راه موفق وموید باشید 🌸❤️
التماس دعا☺️🌷
https://harfeto.timefriend.net/16776053971876
سلام...
حالتون خوبه؟
حرفی نیست!؟
سلام نه خوب نیستم فعالیتت زیاد هست اما پستات جذاب نیس🥲😁
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
چه مطالبی دوست دارید بزاریم
دلم خیلی گرفته دلم کربلا میخواد دلم امام زمانمو میخواد دلم میخواد امام زمان بهم بگه قبولت دارم تو هم جز ۳۱۳ نفری نمیدونم چرا اینجوری شدم فقط اشک میریزم
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
حال هممون همینه... 💔
انشاءالله کربلا نصیب هممون...
از نظر من کانالتون عالیه ولی اگر متن های خودسازی رو بیشتر کنید خیلی عالی میشه 🙂
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
نظر لطفتونه...
حتما
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 30
" طلسم عشق"
🔺 بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم ... دل توی دلم نبود ...
📞 توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم ...
اما تماس ها به سختی برقرار می شد ...☎️
🔺 کیفیت صدای بد ... و کوتاه ... برگشتم ...
از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ...
✅ علی حالش خیلی بهتر شده بود ...☺️
💢 اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد ...😒
به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود ...
- فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای ... اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی ...😤
🔸 خودش شده بود پرستار علی ...
نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم ... چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه ...
تازه اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علی بود ... خیلی لجم گرفت!!!☹️
آخرش به روی علی آوردم ...
- تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ 🤔
🔷 من نگهش داشتم... تنهایی بزرگش کردم ... ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم ...
باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه!!!🙄
و علی باز هم خندید ... اعتراض احمقانه ای بود ...
👌🏼وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علی شده بودم ...😊💞
ادامه دارد...