eitaa logo
بسمـ رب شــــــهــدا
10 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
477 ویدیو
54 فایل
بــــــه نام خــــدا ارزویم شهدت استـ♥ @mabnarjs چنل دوم👆🏻 https://harfeto.timefriend.net/16543436529796 درخواستی ها👆🏻 استان کرمان شهرستان بم❤✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
حجاب آزادۍ فڪر را به ارمغان مۍ‌آورد💕
ماییم‌بزرگ‌شده‌ےخانِ‌حسین‌ابن علے لطف‌مادرش‌اَست‌ڪھ چادربرسرداریم😌!🌿
˹❤️🌱˼ بیخیال‌هرلغت‌نامہ‌بدان عـشق‌معنـآیی‌نداردجزحسین.!⁦ «حسین _جانم»🌿⃟♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یــک دنـیـا آرامـش ! خواب از سرم برده است💔 این خواب راحت تو...!✨ (شهید علی فخارنیا)
یادی از ۱۴ شهید دسته اخلاص گردان حمزه سیدالشهدا(س) ۱۴ شهیدی که هرکدام یک بند از دعای توسل را خواندند و پرکشیدند قبل از شروع عملیات والفجر ۸، چهارده نفر از بچه‌های دسته، هرکدام یک بند از دعای توسل را غریبانه زمزمه کردند. چهارده بند، چهارده نفر! شب ۲۴ بهمن (شب عملیات) همان ۱۴ پرستوی عاشق غریبانه پر کشیدند و آسمانی شدند.
اسم دسته شان «دسته یک» بود؛ کارشان هم «یک». توی گردان حمزه سیدالشهدا(س) برای خودشان اسم و رسمی به هم زده بودند. مسئولشان هم محسن گلستانی بود. بس که ریزه میزه بودند، دستهشان به دسته «کودکستان گلستانی» معروف شده بود. قبل از شروع عملیات والفجر ۸ دعای توسل جانانهای خواندند و بعد به طرف خط حرکت کردند. چهارده نفر از بچههای دسته هر کدام یک بند از دعای توسل را غریبانه زمزمه کردند. چهارده بند، چهارده نفر! شب ۲۴ بهمن (شب عملیات) به همراه بچه های لشکر 27 محمد رسول الله(ص) به خط زدند. «آن شب، آتش دشمن زیاد بود و این آتش برای 14 تن از بچههای دسته یک گلستان شد.»آن شب ۱۴ پرستوی عاشق غریبانه پر کشیدند و آسمانی شدند. به بهانه بیست و هشتمین سالگرد عملیات غرور آفرین والفجر 8 فرازهایی از زندگی 14 مهاجر عاشق را مرور می کنیم.
🗓 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۱ مرداد ۱۴۰۱ میلادی: Saturday - 23 July 2022 قمری: السبت، 23 ذو الحجة 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 🗞 وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️7 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️16 روز تا عاشورای حسینی ▪️31 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️40 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️55 روز تا اربعین حسینی ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••
شهید محسن گلستانی روزی که شهید شدم، روز عروسی من است آقا محسن اهل شهرستانک شهریار بود. از 12 سالگی، هم درس میخواند و هم در کارگاه پشم­بافی کار میکرد. پدرش هم کارگر پشم بافی بود. چند مدتی هم رفت سراغ صافکاری و نقاشی ماشین. خبره این کار بود. به درس خواندن هم علاقه زیادی داشت. طوری که معلم ها همیشه از تیز هوشی و پشتکارش حرف می زدند. در یک کلمه، خیلی«آقا» و دوستداشتنی بود. آقا محسن لباس ساده میپوشید و کم غذا می­خورد. به ورزش خیلی علاقه داشت. گاهی بوکس کار میکرد، گاهی فوتبال.انصافاً فوتبالش خوب بود. بارها در مسابقات فوتبال جایزه گرفته بود. به کارهای هنری هم علاقه داشت. با میخ و مقداری سیم و تخته یک سنتور درست کرده بود؛ هر وقت دلش می گرفت، سنتور می زد. در بحبوحه جنگ رفت جبهه و در عملیات والفجر ۴ از ناحیه کتف و سینه مجروح شد. در عملیات بدر نیز صورت و چشم و گوشش را ترکش گرفت. به خاطر سابقه حضور در عملیات های مختلف، به عنوان مسئول دسته یک گردان حمزه سید الشهدا (س) انتخاب شد. محسن در لشکر 27 به خاطر خواندن دعای صبحگاهی، به برادر «صباحنا» معروف بود. غیر از قرائت قرآن و دعای صبحگاهی، مداحی هم میکرد. صدای خوبی داشت. اهل مشاعره هم بود. گاهی با محسن کربلایی می نشستند و ساعت ها مشاعره می کردند. گاهی هم روضه می خواندند و گریه می کردند. همیشه شال بلند سیاه رنگی دور گردنش می انداخت که از امامزاده سبز قبای دزفول خریده بود. قبل از عملیات فاو، خواب شهادتش را دیده بود. میگفت: «روزی که من شهید شدم، روز عروسی من، آن سنگری که در آن جان میدهم، حجله دامادی من و آن لباسی که به خونم آغشته شود، لباس دامادی من است.» آرزو داشت مانند حضرت فاطمه زهرا (س)شهید شود. همان طور که دوست داشت در عملیات والفجر هشت در جاده ی فاو – امالقصر در حالی که دو برادرش حسن و حسین مجروح شده بودند، از ناحیه ی پهلو تیر خورد و در حالی که دست به پهلو داشت در سن 25 سالگی به شهادت رسید. وصیت کرده بود: «از شما می خواهم برایم مجلسی ساده در شان خودمان بگیرید و خرج های اضافی نکنید. در عوض به محتاجان کمک کنید.»
⊰•🐾•⊱ . طَرَف‌اِسم‌خۅدِشۅگُذاشتِہ‌بَسیجۍجـٰان‌بَرڪف اِینقَدرتۅمَسجِدۅپـٰایگـٰاه‌ۅمَجازۍ . . فَعـٰالیَت‌میڪُنِہ‌ڪِہ‌هَمِہ‌میگـَن‌اِین‌شَھید‌میشِہ بَعدیِخۅردِه‌بیشتَرزۅم . . میڪُنۍمیبینۍنَمـٰازصُبحِش‌قَضـٰاست . .! بِہ‌ظـٰاهِرنیست‌بِہ‌بـٰاطِنِہ‌آرِه‌مَشتۍ-!
⊰•🎐•⊱ . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نمۍ‌گذاشت‌ساڪش‌ࢪا‌ببندم‌بالاخࢪه‌یڪ‌ باࢪ‌بستم‌..دعا‌گذاشتم‌تو؎ساڪش‌،یڪ‌بستہ تخمہ‌ڪہ‌بعدشھادتش‌بازنشده.. باساڪ‌بࢪایم‌آوࢪدند.. یڪ‌جفت‌جوࢪاب‌هم‌گذاشتم‌از‌آنھا‌خوشش‌آمد.. گفتم:میخوا؎دوسہ‌جفت‌دیگہ‌بࢪات‌بخࢪم؟ گفت:بذاࢪ‌این‌ها‌پاࢪه‌بشن‌!بعد وقتۍ‌جنازه‌اش‌بࢪگشت! همان‌جوࢪاب‌ها‌پاش‌بود.. . ⊰•🎐•⊱¦⇢
دلتنگۍ میدانۍ چیست ؟ دلتنگۍ آن است ڪہ جسمت ؛ نتواند جایۍ برود ڪہ جانت بہ آنجا مۍرود :") 🌿 !