eitaa logo
بسمـ رب شــــــهــدا
8 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
477 ویدیو
54 فایل
بــــــه نام خــــدا ارزویم شهدت استـ♥ @mabnarjs چنل دوم👆🏻 https://harfeto.timefriend.net/16543436529796 درخواستی ها👆🏻 استان کرمان شهرستان بم❤✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
بخونید ... بنظرم لازمه ...🚶‍♂
سلام دیدم پیرزنی داره آش درست میکنه سوال کردم : مادر...آش چی می پزی؟ گفت: آش پشت پا ... گفتم : کسی قصد سفر داره؟ گفت:حسین (ع) امشب از مدینه به سمت مکه راه می افته😔 گفتم: چرا تو؟ گفت: آخه حسین (ع) مادر نداره... امروز ميخوایم تا آخر شب حداقل 2 میلیون نفر به امام حسين سلام بدن ... خودم شروع ميکنم: السلامُ عَلَیکَ یا اباعَبْدِاللّه وَ عًلی الاَرواح الّتی حَلَت بِفنائک عَلَیکَ مّنی سلامُ اللّه ابداً" ما بَقیتُ وَ بَقیَ اَلیلِ وَ النهاروَ لا جَعَلَ اللّهَ آخِرَ اَلعَهدِ منی لزیارَتکُم اَلسلامُ عَلی الحُسین و َعَلی علی بن الحُسین و َعَلی اُولاد الـحسین و عَلی اَصحاب الحُسین. به اندازه ارادتت ارسال کن 👈هر کس یشتر ارادت ب امام حسین (ع) داره بیشتر به دوستانش بفرسته
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣ روز سیزدهم🌱
📖📿 می گفت :🌹 بہ‌ جاۍ اینکہ‌ عکس‌ خودتونو بزارید پروفایل‌ تا بقیہ‌ با دیدنش‌ بہ‌ گناه‌ بیفتن؛ یہ‌ تلنگر قشنگ‌ بزارید کہ‌ با دیدنش بہ‌ خودشون‌ بیان🌸..! 🕊♥️
😅 یکبار سعید خیلی از بچه‌ها کار کشید. فرمانده دسته بود. شب برایش جشن پتو گرفتند. حسابی کتکش زدند. من هم که دیدم نمی‌توانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تاشاید کمی کمتر کتک بخورد! سعید هم نامردی نکرد، به تلافی آن جشن پتو، نیم‌ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت. همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😢 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همه بچه‌ها خوابند. بیدارشان کرد و گفت: اذان گفتند چرا خوابید؟ گفتند ما نماز خواندیم!!! گفت الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید؟؟ گفتند سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برای نمازشب اذان گفتم نه نماز صبح!😂😊 🌷شهید سعید شاهدی 🌷 صلوات‌جهت‌شادی‌روح‌شهدا🌱 ‌
‹🕶🗞› ‌ •° اقاماامسال‌اربعین‌رو‌ڪربلات‌حساب‌باز‌ڪردیما! اشڪامونوگذاشتیم‌برابین‌الحرمینت🚶🏿‍♂️💔! اقاماامسال‌نیایم‌دق‌میڪنیما... دلت‌میاد‌همہ‌اربعین‌بیان‌پیشت؟ دورت‌شلوغ‌بشہ!؟ همہ‌خوشحال‌از‌اینکہ‌طلبیدھ‌شدن!! اون‌وقت‌اینوردنیاتوۍیہ‌شهر‌کوچیك یہ‌نفر‌ڪنج‌اتا‌ق‌دق‌کنہ.. ؟" دلت‌میادآقا؟؟ •° 🕶🗞¦⇢
مرتب روزه مےگرفت و خیلے وقت‌ها نماز‌شب مےخواند!✨ نمازشب او نماز معمولے نبود؛ طورے گریہ مےکرد ڪه اتاق بہ لرزه می افتاد! ما گاهے از صداے گریہ او بیدار می‌شدیم! :)♥️ راوے: همسر [وزیر‌دفاع‌زمان‌جنگ]
🌿 ͜͡🌸 بچه بود👧🏻 چادر سر می کرد.همه گفتند: بچه است نمی فهمد...😶 بزرگتر شد👩🏻 بازهم چادر بر سر داشت ... همه گفتند : مادرش🧕🏻 مجبورش می کند... ازدواج کرد👰 باز هم چـادر برسر داشت...😋 بازهم همه گفتند: از ترس😥 همسرش🧔🏻 چـادر سر میکند ... همیشه دنبال دلیلی براے تخریبش بودند...😒💔 ولے☝️ هیچ گاه نفهمیدند : عاشـ♥️ـق استـ عـاشــق حجاب حضرت مـ💚ــادر (س) نفهمیدند تمام عمرش را وقف این عشــــــق کرد...😍
⚠️ ▫️مكث كردن را تمرين كن. پيش از قضاوت كردن، پيش از مقایسه کردن پيش از آنكه با خشونت عكس العملی نشان دهى مكث كن.... اينگونه از گفتاری؛كه بعدها پشيمانت كند جلوگيرى ميكنى... مكث كن تا بعداً پشيمان نشوی....🌈
💥 یکےگفت🙂° چہ‌دنیاےبدے . ‌. ‌.! حتےشاخہ‌هاےگل🌸‌هم‌خاردارند🌵° دیگرےگفت🙂° چہ‌دنیاےخوبے ‌. ‌. ‌.! حتےشاخہ‌هاےپرخارهم‌گل‌دارند🌹° عظمت‌درتفکرماست‌نہ‌درآن‌چیزے کہ‌بہ‌آن‌مینگریم👀
طلبه های جوان👳آمده بودند برای بازدید👀 از جبهه 0⃣3⃣نفری بودند. شب که خوابیده 😴بودیم دوسه نفربیدارم کردند😧 وشروع کردند به پرسیدن سوال های مسخره و الکی!😜 مثلا میگفتند: قرمز چه رنگیه برادر؟!😐 عصبی شده بودم😤. گقتند: بابابی خیال!😏 توکه بیدارشدی حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم!😎 دیدم بد هم نمیگویند😍😂☺️ خلاصه همین طوری سی نفررابیدارکردیم!😅😉 حالا نصف شبی جماعتی بیدارشدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم!😇 قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه درمحوطه قرارگاه تشییعش کنند!😃😄 فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا و قول گرفتیم تحت هرشرایطی 😶خودش رانگه دارد! گذاشتیمش روی دوش🚿بچه ها و راه افتادیم👞 •| گریه و زاری!😭😢 یکی میگفت: ممدرضا ! نامرد چرا رفتیییی؟😱😭😩 یکی میگفت: تو قرار نبود شهید شی! دیگری داد میزد: شد دیگه چی میگی؟ مگه توجبهه نمرده! یکی عربده میکشید😫 یکی غش می کرد😑 در مسیر بقیه بچه ها هم اضافه➕میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه 😭و شیون راه می انداختند! گفتیم برویم سمت اتاق طلبه_ها جنازه را بردیم داخل اتاق این بندگان خدا که فکر میکردند قضیه جدیه رفتند وضو گرفتند و نشستند به قران 📖خواندن بالای سر میت در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم : برو خودت رو روی محمد رضا بینداز ویک نیشگون محکم بگیر☺️😂 رفت گریه کنان پرید روی محمد رضاوگفت: محمد رضا این قرارمون نبود😩 منم میخوام باهات بیااااام😭 بعد نیشگونی 👌گرفت که محمد رضا ازجا پرید وچنان جیغی کشید😱که هفت هشت نفر از بچه ها از حال رفتند! ماهم قاه قاه میخندیدیم😂😂😂😅 .....خلاصه آن شب با اینکه تنبیه 👊سختی شدیم ولی حسابیی خندیدیم.
-جز‌تـوڪسی‌نفهمید‌حال‌مـــرا:)