🌹'مِعراج الشُهَدا'🌹
💗#بندهنفستابندهشهدا💗 #قسمت۱۴ بی تابیم توی اون ۵-۶ساعت بیشتر شد خدایا خودت کمکم کن تااومدن زینب
💗#بندهنفستابندهشهدا💗
#قسمت۱۵
-الو سلام زینب خوبی؟
زینب : سلام حنانه تویی خانمی؟
-آره عزیزم خودمم
زینب: منتظر تماست بودم
زینب میخام ببینمت
به کمکت نیاز دارم
زینب :باشه عزیزم
من دارم میرم بهشت زهرا قطعه سرداران بی پلاک
توام بیا اونجا ببینمت
-اووووم میدونی چیه زینب
اینجا که میگی من اصلا نمیدونم کجاست
بلد نیستم
زینب:ایوای ببخشید من یادم نبود
باشه حاضر شو عزیزم بیام دنبالت باهم بریم
-باشه
رفتم سمت کمد لباسام
مرگم گرفت خدایا اینا مانتون یا بلوز آخه
حنانه خاک تو سرت نکنم
با اشک چشم و بغض گلو گوشی برداشتم
زینب
زینب : جانم عزیزم چی شده ؟
-زینب من لباس درست حسابی ندارم برای
اینکه بخوام محجبه بپوشم
زینب: اشکال نداره گلم
بیا یه روز دیگه میریم مزارشهدا
امروز میریم خرید
-باشه ممنون
اونروز با زینب رفتم بازار تجریش خرید من
یه مانتو مناسب یه شلوار پارچه ای
یه روسری بلند خریدم
خریدامو کردیم اومدیم خونه من
زینب بهم یاد داد چطوری روسریمو
لبنانی سر کنم
چادر بذارم سرم
زینب رفت گفت کمک نیاز داشتم بهش زنگ بزنم
دوروز گذشته بود اما من دلم بهانه شلمچه میگرفت
رفتم چادر و روسریم سر کردم و آماده شدم رفتم ......
میخواستم برم پایگاه اما آدرسش یادم نبود
دوباره شماره زینب گرفتم و آدرس
پایگاه گرفتم رفتم
تموم طول مسیر تا پایگاه دعا میکردم
این پسره کتابی اونجا نباشه
حقیقتا ازش خجالت میکشیدم
بالاخره بعداز دوساعت رسیدم پایگاه
هیچ ذکری بلد نبودم
زیر لب گفتم خدایا خودت کمکم کن
وارد پایگاه شدم از بدشانسی من آقای کتابی اونجا بود
با بالاترین درجه استرس سلام کردم
بنده خدا همینجوری مشغول بود
جواب داد:سلام علیکم خواهرم بفرمایید درخدمتم
-ببخشید با آقای حسینی کارداشتم
سرش آورد بالا حرف بزنه ک حرفش نصفه موند
زنگ زد آقای حسینی اومد وقتی ماجرا را براش گفتم
گفت باید بریم پیش آقای میرزایی راوی اتوبوسمون بود
آقای حسینی و .... بقیه اصلا به روم نمیاوردن
من چه برخوردهای بدی باهاشون کردم
باید میرفتیم مزار شهدا..
ادامه دارد...
نویسنده: #بانو_ش🌱
معراج شهدا🥀
@mearaj_shohada313
🌹'مِعراج الشُهَدا'🌹
💗#بندهنفستابندهشهدا💗 #قسمت۱۵ -الو سلام زینب خوبی؟ زینب : سلام حنانه تویی خانمی؟ -آره عزیزم خودمم
💗#بندهنفستابندهشهدا💗
#قسمت۱۶
آقای میرزایی: اما شهدا خواستنت و
انتخابت کردن که دست از بنده نفس بودن بکشیو بنده خدا و رهرو شهدابشی
در مقابل حرفهای آقای میرزایی فقط سکوت جايز بود دوسه روز بعد ما ۱۵نفر با آقای میرزایی ،محمدی ،حسینی ،زهرا سادات و زینب رفتیم جنوب این جنوب اومدن کجا، جنوب اومدن نه ماه پیش کجا
نزدیکای اهواز زهراسادات نزدیکم شد
سرم ب شیشه بود که زهرا سادات صدام کرد
زهراسادات : حنانه
اشکامو پاک کردم و گفتم : جانم
زهراسادات : یادته بهت گفتم معنی اسمتو
بفهمی دیگه ازش بدت نمیاد
-آره
زهرا سادات :خب میخام معنی اسمتو بهت بگم
-ممنون میشم اگه بگی
زهرا سادات : حنانه اسم چهارده معصوم که بلدی ؟
-آره در حد همین اسم
سادات : خوب حالا من بعدا از زندگی همشون بهت میگم
-باشه
سادات :ببین بعداز شهادت امام حسین(علیه السلام)
تو روز عاشورا و شروع اسارت بی بی حضرت
زینب(سلام الله علیها )
توراه کربلا به کوفه یه مسجدی هست که الان
به مسجد حنانه معروفه
ماجراش اینه یک شب سر شهدای کربلا و
خود اسرای کربلا در این مسجد موند
ستون های مسجد به حال حضرت رقیه(سلام الله علیها )
طفل سه ساله امام حسین(علیه السلام )
و سر بریده سیدالشهدا گریه میکنن
حنانه یعنی گریه کن حسین
زهرا سادات رفت و من موندم یه عالمه غفلت و سرزنش
حنانه ای که معنی اسمش گریه کن حسین
هست مست و غرق گناه بوده
رسیدیم اهواز و وارد مدرسه شدیم
این بار نق و نوق نکردم فقط بی تاب و
بیقرار شلمچه بودم..
ادامه دارد...
نویسنده: #بانو_ش🌱
معراج شهدا🥀
@mearaj_shohada313
🌹'مِعراج الشُهَدا'🌹
💗#بندهنفستابندهشهدا💗 #قسمت۱۶ آقای میرزایی: اما شهدا خواستنت و انتخابت کردن که دست از بنده نفس ب
💗#بندهنفستابندهشهدا💗
#قسمت۱۷
بالاخره صبح شد و به سمت شلمچه راه افتادیم
قلبم داشت از جا کنده میشد
انگار شهدا منو میدیدن
کفشامو در آوردم و پا برهنه روی خاک
شلمچه راه میرفتم
اشکام با هم مسابقه داشتن
روی خاک شلمچه نشستم و زانوهامو بغل کردم
شهدا من شرمندتونم
حنانه نبودم
مست و غرق گناه بودم قول میدم زینبی
بشم و بمونم
تمام اون سه چهار روز همش گریه میکردم
و با شهدا حرف میزدم
سفر تمام شد و من برگشتم تهران البته با چادر
وای مصیبت شروع شد
با چادر که وارد خونه شدم
بابا: اون چیه سرت مثل کلاغ سیاه شدی
یهو تو همین حین تیام وارد پذیرایی شد
تیام : اون چیه سرت شبیه این زنای پشت
کوهی شدی
فقط سکوت کردم
یک هفته بود منو خانواده ام مثل هم خوابگاهیا بودیم
فرداشب قراره یه مهمونی تو خونمون برگزار بشه
البته مهمونی که غرق گناهه
پدرم بهم هشدار داد مثل همیشه تو
جشن حاضر بشم
خیلی سریعتر از همیشه ۲۴ساعت گذشت
وارد پذیرایی شدم که...
ادامه دارد....
نویسنده: #بانو_ش🌱
معراج شهدا🥀
@mearaj_shohada313
- الهی هیچ مسافری از رفیقاش جانمونه...🥺💚
معراج شهدا🥀
@mearaj_shohada313
خستگیِ ما از کار نیست
از گیجی و بی برنامگی ست..!
[#شهیدحسنباقری]
معراج شهدا🥀
@mearaj_shohada313
رفقاهروقتازدرسخوندن
خستهشدین،بهاینعکسانگاهکنید
تویجبھه،همجنگیدن
وهمدرسخوندن:)..✨🌱!'
#شهیدانه
معراج شهدا🥀
@mearaj_shohada313
#غمگیننشدن
حضرت امام جعفر صادق علیـه السلام فرمودند :
هر کس این دعا را سـه مرتبـه در صبح و سـه مرتبـه در وقت شام بخواند هرگز محزون و غمگین نخواهد.
💥اللَّهُمَ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ💥
📚 اصول کافی جلد ۲ صفحه ۵۳۴
معراج شهدا🥀
@mearaj_shohada313
🔻عکسی از شهیدان #شهیدعمادمغنیه، سردار #شهیدمحمدرضازاهدی، #شهیداحمدکاظمی، #شهیدحاجقاسمسلیمانی در کنار سید حسن نصرالله
معراج شهدا🥀
@mearaj_shohada313
بهش گفتن یه دعا بخون.. گفت میشه دعای فرج بخونم؟؟
آخه روزی هزار بار میخونمش.. تا امامزمان ظھور کنه..
آخه میگن وقتی امامزمان(عج) ظھور کنه شھدا هم باهاش میان..
تا شاید بتونم دوباره بابامو ببینم((:🥲فرزند #شهیدعلیاکبرزوارجنتی
معراج شهدا🥀
@mearaj_shohada313