eitaa logo
🌹'مِعراج الشُهَدا'🌹
1.5هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
491 ویدیو
6 فایل
﷽ شهادت زیباست...🙃🤍 امروزه فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره #شُهدا.. - کمتر از #شَهادت نیست(:♥️ کپی؟ازشیرمادرحلال‌ترت‌باشه‌رفیق!😁 {بلکه‌نشر‌مطالب‌صدقه‌جاریه‌محسوب‌میشه} شفاعت‌شهداشامل‌حالتون👀💕 پس منتشر کنید✅ طلوع: ۱۴۰۲/۳/۱۶🌹 غروب: انشاءالله شهادت🥀
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از |قطعه چهل|
19.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداح این هفته کربلایی امیر طلاجوران @ghete_40
سلام بعضی از دوستان در ایام پیش رو کنکور دارند برای آرامش قلبشون،خیلی دعا کنید انشاالله موفق باشند :)
🌹'مِعراج الشُهَدا'🌹
💗#بنده‌نفس‌تابنده‌شهدا💗 #قسمت۳۷ نیمه های شب بود یه دشت سبز هیچکس نمیدیدم راه افتادم تا ببینم اینجا
💗💗 عاشق شلمچه و طلائیه بودم ورودی شلمچه کفشامو درآوردم و تا خود یادمان شهدا پیاده با کاروان رفتیم صدای مداحی هم با دلم بازی میکرد و اشکام جاری میشد راوی شروع کرد روایتگری بچه ها این شلمچه باید بشناسید چندسال پیش یه کاروان از شهر .... اومدن جنوب تو این کاروان یه دختر خانمی بود که اصلا به شهدا معتقد نبود تو همین شلمچه شروع کرد ب مسخره کردن شهدا اما شب که از شلمچه رفت نصف شب گریه و زاری که منو ببرید شلمچه راوی ها میگن اون خانم توسط حاج ابراهیم همت برگشت و الان یه خانم محجبه است و عاشق و دلداده ی شهدا شده -داستان من بود یکی از دخترای پشت سرمون: وای خوشبحالش المیرا فکرشو کن این دختره واقعا نظرکرده شهداست بچه ها حتی زینب و لیلا نمیدونست چقدر من میترسم ک پام بلرزه یا اینکه شهدا یه لحظه ولم کنن به حال خودم اگه حاج ابراهیم همت تنهام بذاره اگه بشم همون ترلان مست و غرق گناه چی زینب: حنانه کجایی؟ پاشو بریم یه دور اطراف بزنیم نیم ساعت دیگه میخوایم بریم طلائیه بعداز شلمچه راهی طلای ناب جبهه های ایران طلائیه شدیم طلائیه واقعا طلاست از کاروان جدا شدم رفتم سه راهی شهادت چندسال پیش من اینجا اشکای یه پسرنوجوون ۱۵-۱۶ رو مسخره کردم حالا تموم زندگیم شده بودن شهدا تا زمانی که ازشون دوری حجاب و ریش و دوست داشتن شهید و اینکه پاتوقت مزارشهدا باشه مسخره میکنی اما زمانی ک خودت وارد این وادی بشی میفهمی چه جوریه این آدما نجات گرن میخای بدونی چرا جوانی ک ۳۰سال نیست تو دنیا نجات میده چون اون آدم نفسشو زیر پاش له کرده اون جوان فقط فقط بنده خدا بوده کاش همه جوونای کشورم دلداده شهدا بشن اون ۵روز به سرعت گذشت ازشون خواستم حاج رضا زنگ بزنه یکی دو روزی هست از جنوب برگشتیم. ادامه دارد... نویسنده: 🌱 معراج شهدا🥀 @mearaj_shohada313
🌹'مِعراج الشُهَدا'🌹
💗#بنده‌نفس‌تابنده‌شهدا💗 #قسمت۳۸ عاشق شلمچه و طلائیه بودم ورودی شلمچه کفشامو درآوردم و تا خود یادم
💗💗 امتحان های میان ترم حوزه شروع شده بود منو لیلا هم سخت درس میخوندیم تازه از حوزه خارج شده بودیم که گوشیم زنگ خورد الو بفرمایید صدا: الو سلام خانم معروفی؟ -بله بفرمایید ببخشید شما؟ صدا: رضا بخشی هستم -إه حاج رضا شمایید خیلی وقته منتظرتونم حاج رضا: نامه شما چندروز پیش دستم رسیده منم تماس گرفتم خب اما من شش ماهیه منتظر تماستونم حاج رضا: شرمنده اگه قصوری بوده بنده تقصیری نداشتم ......_ حاج رضا: چی شد خانم معروفی؟ -هیچی حاج آقا میشه فردا با یه سری از دوستانم بیایم دیدنتون حاج رضا:بله بفرمایید فردا با لیلا و همسرش و زینب و داداشش رفتیم دیدن حاج رضا من یه دسته گل رز قرمز برای حاج رضا گرفتم پسرا چه ذوقی میکردن که برده بودیمشون دیدن حاج رضا حاج رضا برامون از خودش گفت متولد ۴۷ بود تو ۱۷سالگی از کمر جانباز شده بود اونروز موقعه برگشت از حاج رضا خواستم بازم باهمدیگه درتماس باشیم باورم نمیشد حاجی قبول کنه از اونروز به بعد ما چندین بار در هفته تماس داشتیم یا من میرفتم دیدن حاجی تا اینکه شش ماه گذشت و .... تو شش ماه من از گذشته ام به حاج رضا گفتم گاهی تحسینم میکرد گاهی اخم گاهی گریه اما کلا همیشه بهم میگفت تو نظر کرده حاج همتی امروز پنجشنبه است به عادت همیشگی اول راهی مزار شهدا دوتا دست گل خریدم یکی برای شهدا یکی برای حاج رضا اول رفتم قعطه سرداران بی پلاک و آخر مزاری که به یاد حاج ابراهیم همت بود از مزار خارج شدم از همون راه قصد آسایشگاه دیدن حاجی کردم تا آسایشگاه سه ساعتی تو راه و ترافیک بودم مستقیم رفتم اتاقش -سلام رضا: سلام چرا زحمت کشیدید -زحمتی نیست رضا: مادر شمارو فردا ناهار دعوت کردن دلم میخاست جیغ بکشم از خوشحالی وای خدایا از هیجان خوابم نمیبره تا ده صبح همش به ساعت نگاه میکردم تا ده شد با ذوق حاضر شدم وسط راه یه سبد گل رز قرمز و سفید خریدم بالاخره با ترافیک تهران تا برسم خون حاجی اینا یکی، دوساعتی طول کشید مامان بابای رضا خیلی مهربون بودن انگار خونه ای خودم راحت بودم مامان و باباش بعداز یه ساعت رفتن تو حیاط کباب بزنن رضا داشت انگور میخورد یهو بهش گفتم بامن ازدواج میکنی؟ انگور پرید گلوش رفتم براش آب آوردم گونه هاش مثل دخترا قرمز شده بود خخخخ سرش انداخت پایین هیچ حرفی نمیزد گفتم چیه من دوست دارم همسرم جانباز باشه خب ازت خوشم اومده هیچی نگفت تا عصر اصلا بهم نگاه نمیکرد،و سرش پایین بود. ادامه دارد... نویسنده: 🌱 معراج شهدا🥀 @mearaj_shohada313
🌹'مِعراج الشُهَدا'🌹
💗#بنده‌نفس‌تابنده‌شهدا💗 #قسمت۳۹ امتحان های میان ترم حوزه شروع شده بود منو لیلا هم سخت درس میخوندیم
💗💗 آره من چندماه بود عاشق رضا بودم فرداش رضا زنگ زد خونمون بابام که حرفاش شنید داد و فریاد راه انداخت بهم گفت ازخونه برو از ارث محرومم کرد از خونه که بیرونم کردن برگشتم خونه خودم یک هفته بعد رضا و مادر و پدرش اومدن خواستگاریم با ۱۴سکه و یه سفر جنوب به عقدش دراومدم خونه مجردیم به اسم خودم بود خونه فروختم و جهزیه خریدم البته رضا نمیذاشت اما من کار خودم کردم و خونه فروختم و جهزیه آماده کردم رضا نذاشت من مراقبش بشم بازم پرستارا میومدن مراقبش البته خیلی این موضوع اذیتم میکرد رضا داشت نماز میخوند ۵روز زندگی مشترکمون شروع شده بود قیمه گذشته بودم آخه رضا خیلی دوست داشت -رضا جان رضا جان بیا نهار جناب همسر بیست دقیقه گذشت صدای نیومد خودم پاشدم برم تو اتاق بهش سر بزنم دیدم سر سجده اس نشستم کنارش -آقا رضا نمیخای تمومش کنی نمازتو آقا؟ هیچ جوابی نداد ترسیدم دستم گذشتم روی دستش یخ یخ بود با جیغ و ترس رفتم بالا ماااااامااااان رضا یخ یخه تروخدا بیاید مامان: یاحسین حاج حسین بدو مامان و بابا که اومدن سریع زنگ زدیم آمبولانس اومد آمبولانس که اومد سریع به رضا کپسول اکسیژن وصل کردن و گفتن باید سریع منتقل بشن بیمارستان تا رسیدن به بیمارستان نیم ساعتی طول کشید نیم ساعتی که به من پنجاه هزار ساعت گذشت انقدر هول شده بودیم که با دمپایی و کفش لنگه به لنگه رفتیم بیمارستانـ دکتر گفت بخاطر شوکی بهش وارد شده فعلا باید یکی و دو هفته ای تو بیمارستان باشه اون دوهفته من یه پام بیمارستان بود یه پام مزار شهدا خدا صدای راز و نیازام شنید و بعد از دوهفته رضا از بیمارستان مرخص شد خیلی خوشحال بودم فکر میکردم سالیان سال این زندگی ادامه داره اما طول زندگی ما خیلی کوتاه بود رضا که از بیمارستان مرخص شد یه چندروزی استراحت کرد یه ذره که حالش خوب شد پیشنهاد داد بریم شلمچه منو رضا مامان بابا راهی سرزمین عشق شدیم. ادامه دارد... نویسنده: 🌱 معراج شهدا🥀 @mearaj_shohada313
مردم هر وقت کار تون جایی گیر کرد ،امام زمان تون رو صدا کنید یا خودش میاد ، یا یکی رو میفرسته که کارتون رو راه بندازه:) شهادتت مبارک معراج شهدا🥀 @mearaj_shohada313
🕊 _ همیشھ‌مے‌گفٺ‌: _ باانگشتاتون‌زیادذڪࢪبگیدچون‌ _اون‌دنیــاهـ۾ـین‌انگشٺآشفاعت‌می‌کنند" ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ•❁•ـــــ ـ ـ ـ ـ ــ اخیراً تولدشون بود ،مبارک باشه :) معراج شهدا🥀 @mearaj_shohada313
+یہ‌پسرخوش‌قدوبالادادیم‌یہ‌پلاڪ‌گرفتیم - منصفانه‌بودمادرجان‌نه؟ +نه..من‌پلاڪ‌هم‌نمیخواستم... روایت شده از 💔 معراج شهدا🥀 @mearaj_shohada313
شهداء دعا داشتند؛ نداشتند. نیایش داشتند؛ نداشتند. حیا داشتند؛ نداشتند. رسم داشتند؛ نداشتند. :) معراج شهدا🥀 @mearaj_shohada313
37.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸مصطفای من! 🎙️برشی از روایتگری خانم مرضیه خسروی ▪️مادر 📅پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ 📍طهران_بهشت زهرا (س)_قطعه چهل معراج شهدا🥀 @mearaj_shohada313