این کاری که هر روز انجام میدیم
منبع خیر، برکت، نور و دلیل حال خوبته
سه بار زمزمه کن؛
"صلی الله علیک یا ابا عبدالله..."
هدایت شده از سید کاظم روح بخش
⭕️تهرانی ها ، فوری
جمعه ۷ اردیبهشت ماه ساعت ۱۶:۰۰
قطعـــــــــــه ۲۹ بهشت زهرا س تهران
#سیدکاظم_روحبخش
@heyresane
#صرفاًجهتتأمل ..
سخت درس نخون
عاشقانه درس بخون 🥰
اما برای خدا...
اول بفهم برای چیه، بعداً بخون..
به قول #شهیدمهدیباکری :
خیلیها میتونن با دعا مخلص بشن؛ اما مخلصِ متخصص کم داریم.
معراج شهدا🥀
@mearaj_shohada313
#شهیدانه 🌱
دنیا را همه میتوانند تصاحب کنند، اما آخرت را فقط با اعمال نیك میتوان تصاحب کرد!
#شهیداحمدمشلب
معراج شهدا🥀
@mearaj_shohada313
#عرشیانِفرشنشین 🌿
•مهر پدری!
نزدیک عملیات بود، تازه دختر دار شده بود. یه روز دیدم سر یه پاکتی از جیبش بیرون زده..
گفتم:این چیه؟
گفت:عکس دخترمه.
گفتم:بده ببینم..
گفت:هنوز خودم ندیدمش! :)
گفتم:چرا؟
گفت:الان موقعه ی عملیاته. میترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده. باشه برای بعد
|#شهیدمهدیزینالدین|
معراج شهدا🥀
@mearaj_shohada313
از مادر سردار شهید حسن باقری
پرسیدند : چی شد که پسری مثل
آقاحسن تربیت کردی؟
جمله خیلی قشنگی گفتند :
نگذاشتم #امامزمانعج
در زندگیمان گم شود
#شهیدحسنباقری
معراج شهدا🥀
@mearaj_shohada313
#کلامبزرگان 🌿
تقوا یعنی اینکه
اگه یک هفته مخفیانه
از همه کارهای ما فیلم گرفتند
و گفتند اعمال هفته گذشتهات
در تلویزیون پخش شده ناراحت نشیم...
#آیتاللهبهجت
معراج شهدا🥀
@mearaj_shohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نِعمالرفیق 😍
هیچ زمان، آدمهایی که تو را به خدا نزدیک میکنند رها نکن!
بودن آنها یعنی خدا هنوز حواسش بهت هست💓
#شهیدجهادمغنیه
معراج شهدا🥀
@mearaj_shohada313
🥀'مِعراج الشُهَدا'🇵🇸
💗#بندهنفستابندهشهدا💗 #قسمت۴۲ این که گفت برگرد خونه داشتم بال درمیاوردم وسایلم جمع کردم برگشتم خ
💗#بندهنفستابندهشهدا💗
#قسمت۴۳
متوسل شدم بازم به حاج ابراهیم همت
بابا تو بخش ویژه بود ما نمیتونستیم
پیشش باشیم
رفتیم خونه نصف شب صدای جیغای مامان
مارو ب سمت خودش کشوند
-مامان چی شده
چرا جیغ میکشی ؟
مامان :حنانه حنانه
اون عکس تو اتاقت کیه؟
-شهید همت
چطور
مامان: تو یه بیابون بودم
یه آقایی لباس نظامی پوشیده بود
گفت شفای شوهرتو خدا داده
اما باید به دین عمل کنید
بابا خوب شد
برگشت خونه
همه اموال فروخته شد
اما ما افسردگی گرفتیم
دوتا خونه کنار هم اجاره کردیم
اما خوب دیگه همه مال و منال بابا رفت
مامان و بابای رضا اومدن خونمون
و میخواستن منو..
منو بفرستن کربلا
من
کربلا
من از کربلا هیچی نمیدونستم
کربلا ...
اما چون مامان و بابای رضا بودن نمیتونستم ردش کنم
بعداز جریان شفا گرفتن بابا
خانواده ام تقریبا به من نزدیک شدن
فردا تاریخ سفرمه
انگار میخاستم برم قتلگاه
هیچ ذوق و شوقی نداشتم
هوایی رفتم اول نجف بعد کربلا
تو نجف هیچ جا نرفتم حتی حرم
خود حضرت علی(علیه السلام )
دیگه بقیه جاها که اصلا نرفتم
میرفتم پایین رستوران غذا میخوردم میومدم بالا
تا رفتیم کربلا
دوروز اول که هیچ جا نرفتم
روز آخر پاشدم رفتم بیرون
رود فرات دیدم هیچ حسی بهم نداد
یهو به خودم اومدم دیدم بین الحرمینم
مات و مبهوت به دوتا گنبد طلایی نگاه میکردم
یهو حاج ابراهیم همت اون وسط دیدم راه افتادم دنبالش ..
وقتی به خودم اومدم ک حاج ابراهیم رفته بود
زمانی بود که روبروی ضریح شش گوشه
اباعبدالله الحسین بودم
وقتی فهمیدم امروز روز آخری که کربلام دلم شکست
دیگه نرفتم هتل
برگشتم رفتم حرم حضرت ابوالفضل(علیه السلام)
تا نماز مغرب حرم حضرت ابوالفضل(علیه السلام ) بودم
مجبور بودم برگردم هتل یه چیزی بخورم تا
توان موندن حرم داشته باشم
شام که خوردم سریع برگشتم بین الحرمین
برگشتم بین الحرمین تو حس و حال خودم بودم
دوست داشتم حاجی باز بیاد
اما نیومد روبروم گنبد اباعبدالله الحسین(علیه السلام) بود و پشت سرم گنبد علمدارش ابوالفضل العباس (علیه السلام )اشکام خود به خود جاری شد...
ادامه دارد...
نویسنده: #بانو_ش🌱
معراج شهدا🥀
@mearaj_shohada313
🥀'مِعراج الشُهَدا'🇵🇸
💗#بندهنفستابندهشهدا💗 #قسمت۴۳ متوسل شدم بازم به حاج ابراهیم همت بابا تو بخش ویژه بود ما نمیتونست
💗#بندهنفستابندهشهدا💗
#قسمت۴۴
روبه ضریح امام حسین(علیه السلام)گفتم
میدونم حس و حال من مثل بقیه زائرینت نیست
شهدای جنوب ایران را دوست دارم
ازتون میخوام کمکم کنید همیشه تو راهشون بمونم
سرمو بلند کردم که زیارت عاشورا بخونم چشمم
افتاد به جانبازی که یه دستش قطع شده بود
یاد شلمچه
یاد هور
در دلم زنده شد،
رضا
حاج ابراهیم همت
زمانی که نگاه خیره من را روی خودش دید
با خانمش بهم نزدیک شدن و یه ظرف غذای نذری بهم دادن وای تو عمرم غذا به این خوشمزه ای نخورده بودم
اعلام شد که فردا برمیگردیم ایران
وقتی برگشتم با تحول عظیم خانواده روبرو شدم
نماز میخوندم
محجبه شدن خواهرم و مامانم
دیگه پارتی رفتن ممنوع شده بود
همش سه ماه تا پایان سال ۹۲مونده سالی
که برای من به شدت زهر و تلخ بود
-شهادت رضا
-ورشکستگی بابا
و.....
کربلا که برگشتم یه دوسه روزی موندم خونه
تا بچه های حوزه و بسیج اومدن خونه دیدنم
از حوزه انصراف دادم چون حوادث سال
۹۲ روح و روانم را داغون کرده بود
بعداز چندروز برگشتم پایگاه
یه اطلاعیه نظرم جلب کرد
سپاه میخواست از بسیجی ها نیرو جذب
کنه برای دوره روایتگری شهدا
باید میرفتیم سپاه قسمت فرهنگی ثبت نام میکردیم اومدم از پایگاه برم بیرون که لیلا وارد شد
-سلام
لیلا: برفرض علیک
-وا این چه وضع حرف زدن
لیلا:هوی روانی چرا اومدی از حوزه انصراف دادی؟
-لیلا داغونم چطوری درس بخونم ؟
لیلا:بمیرم برات
-إه خدا نکنه
لیلا:کجا میری؟
-سپاه ثبت نام دوره روایتگری
لیلا:اوهوم
-تو نمیای ؟
لیلا:نه آخه به مهدی نگفتم
-باشه پس من برم
فعلا یاعلی
لیلا: عزیزم مراقب خودت باش
یاعلی..
ادامه دارد...
نویسنده: #بانو_ش🌱
معراج شهدا🥀
@mearaj_shohada313