eitaa logo
کانال رسمی " مجموعه فرهنگی رسانه طلوع"
516 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
141 فایل
🔵 پیام سنجاق شده کانال رو بخون تا ما رو بیشتر بشناسی اصفهان. خ کاشانی. ک ۸.طبقه ۲ 👈ارتباط با پشتیبان @Toloueadmin216 #آموزش_پیشرفت_اشتغال 👈 روبینو:rubika.ir/media_toloue 👈آپارات:aparat.com/media_toloue 👈 اینستاگرام:Instagram.com/media_toloue
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 «حکایت مرد زاهد و ریاکاری» 🔸مرد زاهدی، روزی به مهمانی شخصیتی بزرگ رفت. هنگام غذا خوردن فرا رسید. زاهد از عادت همیشگی غذا کمتر خورد. بعد از غذا، نوبت نماز خواندن رسید. مرد زاهد به نماز ایستاد اما بر خلاف همیشگی، نماز را طولانی به‌جا آورد. پس از آنکه به خانه رسید، از همسرش طعام خواست. پسر او که همراهش بود، با تعجب پرسید: مگر در مهمانی به اندازه کافی غذا نخوردی؟ پدر گفت: کم خوردم تا آدم پرخوری جلوه نکنم و برای روزهای آینده برای خود موقعیتی کسب کنم. پسر با شنیدن شرح ریاکاری پدر به او گفت: پدر جان! نمازت را نیز قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید! ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️صفحه مجموعه ما در روبینو https://rubika.ir/media_toloue
✍ فکرکردن نشانه رشد است 🔹 عالمی را پرسیدند: چرا این اندازه مردم را به فکرکردن تشویق می‌کنی؟ 🔸عالم گفت: فکرکردن نشانه رشد است، چون کسی که سؤال نمی‌پرسد یعنی فکر نمی‌کند و کسی که فکر نکند هر فکری را که تحویلش دهی، باور می‌کند و آن را می‌پذیرد. 🔹آن‌گاه جامعه دچار فاجعه می‌شود. پر از خرافات و بدعت‌ها و انحرافات، جنگ عقاید و... که همه چیز را می‌سوزاند. •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️صفحه مجموعه ما در روبینو https://rubika.ir/media_toloue
✍ موانعی که مانع سقوط در پرتگاه‌های زندگی می‌شوند 🔹راننده ماشینی در دل شب راهش را گم کرد و بعد از مسافتی ناگهان ماشینش هم خاموش شد. 🔸همان‌جا شروع به شکایت از خدا کرد: خدایا پس تو داری اون بالا چکار می‌کنی؟ 🔹در همین حال چون خسته بود خوابش برد، وقتی صبح از خواب بیدار شد از شکایت شب گذشته‌اش خیلی شرمنده شد. 🔸چون ماشینش دقیقا نزدیک یک پرتگاه خطرناک خاموش شده بود. 🔹همه ما امکان به خطا رفتن را داریم، پس اگر جایی دیدیم که کارمان پیش نمی‌رود، شکایت نکنیم، شاید اگر جلوتر یک پرتگاه باشد. •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
✍ اول، رضایت خدا 🔹روزی یکی از اولیاءالله را دیدم و از او خواستم حقیر را موعظه‌ای کند. 🔸فرمود: وقتی برای کودک خود کفشی می‌خرم، اول رضای خدا را در نظر می‌گیرم و می‌گویم خدایا شاهد باش که این کودک هرچند پسر من است، ولی به تو از من نزدیک‌تر است و مخلوق توست؛ و من با خریدن این کفش می‌خواهم ابتدا پسرم را به‌خاطر تو و بعد به‌خاطر خودم شاد کنم. 🔹آری چه زیباست همه کارهای ما برای خدا باشد. حتی زمانی که به نزدیکان خود نیکی می‌کنیم و این عمل مورد رضایت حضرت حق است. 🔸وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ؛ و (جست‌وجوی) رضایت خداوند از تو (در هر عمل خیری ای انسان) بالاترین رضایت (مدّ نظرت) برای تو باشد (که بیشترین سودمندی دنیا و آخرت را برای تو به دنبال دارد)/توبه: ۷۲ •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
✍ فاصله مقدس! 🔹من فقط ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﻣﻘﺪﺱ ﻣﯽ‌ﺷﻨﺎﺳﻢ؛ ﯾﮏ ﻓﺎﺻﻠﻪ! ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭﻣﻮﺭﺩ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﻘﺪﺱ ﺷﻨﯿﺪﻩ‌ﺍﻳﺪ!؟ 🔸ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻣﻌﺎﺑﺪ ﻭ ﻣﺴﺎﺟﺪ ﻣﻘﺪﺱ، ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﻘﺪﺱ ﺩﺍﺭﻧﺪ! 🔹ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﻘﺪﺱ یعنی ﻭﺍﺭﺩﻧﺸﺪﻥ ﺑﻪ ﺣﺮﯾﻤﯽ ﮐﻪ ﺣﻖّ ﻣﺴﻠّﻢ ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ. 🔸ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﻘﺪﺱ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﻣﺘﺮ ﻭ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﻓﮑﺮ، ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺷﻮﺩ! 🔹ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎ ﺣﻖّ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻫﺮ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ، ﺳﺮﮎ ﺑﮑﺸﯿﻢ ﻳﺎ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻛﻨﻴﻢ! حتی ﺩﺭ ذهنمان! •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
✍ زبانت تو را در بند می‌کند 🔹مردی یک طوطی را که حرف می‌زد، در قفس کرده بود و سر گذری می‌نشست. 🔸اسم رهگذران را می‌پرسید و به‌ازای پولی که به او می‌دادند، طوطی را وادار می‌کرد اسم آنان را تکرار کند. 🔹روزی حضرت سلیمان از آنجا می‌گذشت. حضرت سلیمان زبان حیوانات را می‌دانست. 🔸طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت: مرا از این قفس آزاد کن. 🔹حضرت به مرد پیشنهاد کرد که طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی از ایشان دریافت کند. 🔸مرد که از زبان طوطی پول درمی‌آورد و منبع درآمدش بود، پیشنهاد حضرت را قبول نکرد. 🔹حضرت سلیمان به طوطی گفت: زندانی‌بودن تو به‌خاطر زبانت است. 🔸طوطی فهمید و دیگر حرف نزد. مرد هرچه تلاش کرد، فایده‌ای نداشت. بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد. 🔹بسیار پیش می‌آید که ما انسان‌ها اسیر داشته‌های خود هستیم. •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
✍ چهارچرخ زندگی‌تان از رحمت الهی کم و زیاد نشود 🔹در آخرین روز درس فیزیک، معلم قبل از خداحافظی نهایی گفت: بگذارید از علم فیزیک که علم حرکت و سکون اشیاست برای شما علمی در دنیا به یادگار بیاموزم و قانون حرکت در زندگی را به شما یاد دهم. 🔸سپس روی تخته‌سیاه یک چرخ کشید و گفت: امیدوارم در زندگی هرگز تک‌چرخ نباشید، چون تک‌چرخ باری نمی‌تواند برد و کسی که در زندگی تک‌چرخ برود ثانیه‌ای بعد بی‌شک بر زمین خورده و هلاک می‌شود. زندگی با تک‌چرخ نشان فلاکت و بدبختی است. 🔹بعد روی تخته‌سیاه چرخی کنار آن کشید و گفت: اگر در زندگی دوچرخ باشی باید همیشه حرکت کنی. چون اگر بایستی بر زمین می‌خوری. همیشه در خطر فقر هستی و اگر روزی کار نکنی، گرسنه می‌مانی. 🔸چرخ دیگری کنارشان کشید و گفت: وقتی ماشین زندگی‌ات سه‌چرخه شد، باید آرام بروی که واژگون نشوی. از طبقه متوسط لرزانی هستی که باید به احتیاط خرج کنی و در برآورده‌کردن خواسته‌هایت هرگز خطر نکنی تا با ورشکستگی واژگون به فقر نشوی. 🔹چرخ چهارم را که بر تخته کشید، گفت: وقتی چرخ زندگی‌ات از رحمت خدا چهار چرخ شد، یعنی به رفاه و آسایش رسیده‌ای و اگر بایستی به زمین نمی‌خوری. ضرری کنی، واژگون نمی‌شوی و می‌توانی جبران کنی. پس حرکت کن و نترس؛ چون هر وقت بخواهی می‌توانی بایستی، هر وقت خواستی می‌توانی با سرعت مطلوب به‌سمت هدف حرکت کنی. 🔸سپس چرخ پنجم را کشید و گفت: کنار هر چهارچرخی، چرخ پنجم مازاد است و هیچ وسیله‌ای پنج‌چرخ نیست. 🔹وقتی چرخ ششم را کشید، یک علامت مثبت کنار آن گذاشت و گفت: گمان می‌کنید اگر چرخ زندگی از ۶ چرخ بالاتر رود، زندگی چقدر بهتر می‌شود؟ 🔸همه گفتند: کاش تا هجده‌چرخ برسد و چرخ زندگی بر وفق مراد کامل ما بچرخد. 🔹معلم پاسخی بر خلاف انتظار ما داد و همه ما را در سکوت برد. 🔸او گفت: اگر چرخ زندگی‌تان را بیش از چهار چرخ کنید، چرخ‌هایتان همیشه در کوه و بیابان خواهد چرخید و ذهنتان با چرخ‌هایتان درگیر ترس خواهد شد. 🔹بدانید دیگر هیچ‌کدام از این چهارچرخ‌ها برای شما نخواهد چرخید. باربر و حمالی برای بردن بار سنگین دیگران خواهید شد که برای رساندن بار عیش و لذت دیگران خود را به زحمت انداخته‌اید. 🔸پس هرگاه به چهارچرخ زندگی از رحمت الهی رسیدید، افزودن بر چرخ‌های زندگی را بس کنید و هرگز دنبال افزودن چرخی بر چرخ‌های زندگی خود نباشید. چون بارتان برای خودتان به مقصد نخواهد رسید. •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
✍ با بی‌خردی آبروی افراد را نبرید 🔹بعد از نماز ملا در بلندگو می‌گه: می‌خوام كسی را به شما معرفى كنم كه قبلا دزد بوده، مشروب و موادمخدر مصرف می‌كرده و هر كثافت‌كارى‌ای می‌كرده. 🔸ولى اكنون خدا او را هدايت كرده و همه چيز را كنار گذاشته. 🔹بيا احمدجان، بلندگو را بگير و خودت تعريف كن كه چطور توبه كردى! 🔸احمد آمد و گفت: من یک عمر دزدى می‌كردم، معصيت می‌كردم. خدا آبرويم را نبرد! 🔹اما از وقتى كه توبه كردم، اين ملا برايم آبرو نگذاشته است! 🔸گاهی بی‌خردی آبروی افراد را می‌برد... •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
✍ قبل از ورود به سیاهی، نوری تهیه کن 🔹مردی شبانگاهان دیر به خانه می‌آمد و چون داخل خانه را در تاریکی نمی‌دید، چراغ از همسایه می‌گرفت و به منزل آمده کبریتی می‌یافت و چراغ منزل را روشن می‌کرد. 🔸روزی همسایه به او گفت: یا قبل از تاریکی به منزل درآی و کبریت پیدا کن، یا کبریت در کنار چراغ بگذار، یا همیشه کبریت همراه خود داشته باش. 🔹آدمی نیز باید قبل از رسیدن بلا و ظلمت، نوری داشته باشد که از آن ظلمت رها شود؛ یا باید عالم باشد، یا عالمی چراغ‌وار نزد خود داشته باشد تا قبل از ورود به ظلمت و تاریکی (که معصیت و گناهی بر او متصور است) به آن عالم مراجعه کند و چراغی برای ظلمتش از او بگیرد‌. •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
✍ دنیا را آن‌گونه می‌بینیم که هستیم سقراط بعضی اوقات جلوی دروازه شهر آتن می‌‌نشست و به غریبه‌‌ها خوشامد می‌‌گفت. روزی غریبه‌‌ای نزد او رفت و گفت: من می‌‌خوام در شهر شما ساکن شوم. اینجا چگونه مردمی دارد؟ سقراط پرسید: در زادگاهت چه‌جور آدم‌هایی زندگی می‌‌کنند؟ مرد غریبه گفت: مردم چندان خوبی نیستند. دروغ می‌‌گویند، حقه می‌‌زنند و دزدی می‌‌کنند. به همین خاطر است که آنجا را ترک کرده‌‌ام. سقراط می‌‌گوید: مردم اینجا هم همان‌گونه‌‌اند. اگر جای تو بودم به جست‌وجویم ادامه می‌دادم. چندی بعد غریبه دیگری به‌سراغ سقراط می‌آید و درباره مردم آنجا سوال می‌کند. سقراط دوباره پرسید: آدم‌ های شهر خودت چه جور آدم‌ هایی هستند؟ غریبه پاسخ داد: فوق‌ العاده‌اند، به هم کمک می‌ کنند و راستگو و پرکارند. چون می‌ خواستم بقیه دنیا را ببینم ترک وطن کردم. سقراط پاسخ داد: اینجا هم همین طور است. مطمئن باش این شهر همان جایی است که تصورش را می‌ کنی؟! ما دنیا را آن‌گونه می بینیم که هستیم و در دیگران چیزهایی را می‌بینیم که در درون ما وجود دارد. انسانی که مثبت و مهربان باشد، هر کجا برود در اطرافش و در آدم هایی که با آنها در ارتباط است جز نیکویی چیزی نخواهد دید. و انسان کج اندیش و منفی باف نیز به هر کجا برود جز زشتی و نقصان در محیط پیرامونش چیزی را تجربه نخواهد کرد وقتی تغییر نکنیم هر کجا برویم آسمان همین رنگ است.‌‌ •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
✍ تنها راه رسیدن به شادی حقیقی 🔹روزگاری کلاغی زندگی می‌کرد. او کاملا شاد بود. تا اینکه یک قوی زیبا دید. 🔸کلاغ با خودش گفت: اون قو چه سفیدی‌ فوق‌العاده‌ای داره، ولی من خیلی سیاه هستم. حتما اون شادترین پرنده دنیاست. 🔹قو کمی جلوتر یک طوطی می‌بیند. با خودش می‌گوید: این طوطی چه رنگارنگ و زیباست و من چه‌قدر زشتم. حتما اون شادترین پرنده دنیاست. 🔸طوطی کمی جلوتر طاووسی می‌بیند و با خودش می‌گوید: طاووس چه دم زیبایی دارد، درست برخلاف دم من. حتما اون شادترین پرنده دنیاست. 🔹طاووس همین طور که داشت می‌رفت، به کلاغ رسید. با خودش گفت: کلاغ خیلی خوش‌شناسه، چون آزاده و می‌تونه پرواز کنه ولی من نمی‌تونم پرواز کنم. 🔸هرگز حسرت داشته‌های دیگران را نخورید؛ این تنها راه رسیدن به شادی حقیقی است. •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
✍ تلخی‌های زمان، شیرینی‌های گذشته را از یادت نبرد 🔹لقمان در آغاز، برده خواجه‌ای توانگر و خوش‌قلب بود. 🔸ارباب او در عین جاه و جلال و ثروت و مکنت، دچار شخصیتی ضعیف و در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود. 🔹وی با اندکی سختی زبان به ناله و گلایه می‌گشود. این امر لقمان را می‌آزرد اما راه چاره‌ای به نظر او نمی‌رسید، زیرا بیم آن داشت که با اظهار این معنی، غرور خواجه جریحه‌دار شود و با او راه عناد پیش گیرد. 🔸روزگاری دراز وضع بدین‌منوال گذشت تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه‌ای به رسم هدیه و نوبر برای او فرستاد. 🔹خواجه تحت‌تأثیر خصائل ویژه لقمان، خربزه را قطعه‌قطعه نمود. به لقمان تعارف کرد و لقمان با روی گشاده و اظهار تشکر آن‌ها را تناول کرد تا به قطعه آخر رسید. در این هنگام خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد که خربزه به‌شدت تلخ است. 🔸سپس با تعجب زیاد رو به لقمان کرد و گفت: چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی؟ 🔹لقمان که دریافت زمان تهذیب و تأدیب خواجه فرارسیده است، به‌آرامی و بااحتیاط گفت: واضح است که من تلخی و ناگواری این میوه را به‌خوبی احساس کردم اما سال‌های متمادی من از دست پربرکت شما، لقمه‌های شیرین و گوارا گرفته‌ام. سزاوار نبود که با دریافت اولین لقمه ناگوار، شکوه و شکایت آغاز کنم. 🔸خواجه از این برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبونی خود در برابر ناملایمات پی برد. پس در اصلاح نفس و تهذیب و تقویت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شکیبایی بیاراست. •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue