eitaa logo
رسانه الهی
364 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
713 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
قرآن به سر گرفتن اشخاص معذور
🌊🌊🌊 🌊 خدایاجون:) به‌برکت‌وجود‌اماممون‌،درد‌های‌ دل‌مون‌رو‌شفا‌بده💔 〰〰〰 💗فرازی از دعای زیبای 📖 🌜
رسانه الهی
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥 #قسمت_پنجاهم وسوسه . حدود هفت ماه از مسلمان شدنم می گذشت ... صبح عین همیش
🔥 👣🔥 من ترسو نیستم  . برای لحظاتی واقعا وسوسه شده بودم ... اما یه لحظه به خودم اومدم ... حواست کجاست استنلی؟ ... این یه انتخابه... یه انتخاب غلط ... نزار وسوسه ات کنه ... تو مرد سختی ها هستی ... نباید شکست بخوری و به خدا خیانت کنی... . . حالا جای ما عوض شده بود ... من سعی می کردم کین رو متقاعد کنم که اون کار درست نیست و باید دزدی رو بزاره کنار ... و بعد از ساعت ها ... . . - باورم نمیشه ... تو اینقدر عوض شدی ... دیگه بعید می دونم بتونی به یه گربه هم لگد بزنی ... تو یه ترسو شدی استنلی ... یه ترسو ... . . - به من نگو ترسو ... اون زمان که تو شب به شب، مادرت برات غذای گرم درست می کرد ... من توی آشغال ها سر یه تیکه همبرگر مونده دعوا می کردم ... اون زمان که پدرت توی کارخونه تا آخر شب، کارگری می کرد تا یه سقف بالای سرتون باشه، من زیر پل و کنار خیابون می خوابیدم ... و هنوز زنده ام ... تو درست رو ول کردی و برای هیجان اومدی سراغ این کار ... من، برای زنده موندن جنگیدم ... . - فکر کردی با یه نقشه و بررسی موقعیت ... و پیدا کردن یکی که برات پول شون کنه؛ می تونی از اونجا دزدی کنی ... اون مغازه طلا فروشی بالای شهره ... قیمت ارزون ترین طلاش بالای 500 هزار دلاره ... فکر کردی می خوای سوپر مارکت محله مون رو بزنی که پلیس ده دقیقه بعد بیاد جنازه ها رو ببره؟ ... . - محاله یکی تون زنده برگردید ... می دونی چرا؟... چون اونهان که حقوق پلیس ها رو میدن ... چک های رنگارنگ اونها به شهردار و فرمانداره که دولت فدرال می چرخه ... پس به هر قیمتی، سیستم ازشون دفاع می کنه ... فکر کردی مثل قاچاق مواده که رئیس پلیس ولستون، خودش مدیریت قاچاق توی دستش باشه و سهم هر کدوم از اون گنده ها برسه ... تازه اونجا هم هر چند وقت یه بار برای میتینگ های تبلیغاتی یه عده رو میدن دم تیغ ... . . - احمق نشو کین ... دست گذاشتن روی گنده ها یعنی اعلام جنگ به شهردار و فرماندار ... فکر کردی بی خیالت میشن... حتی اگر بتونی فرار کنی که محاله ... پیدات می کنن و چنان بلایی سرت میارن که دیگه کسی به دست گذاشتن روی اشراف فکر نکنه ... . . . اما فایده نداشت ... اون هیچ کدوم از حرف های من رو قبول نمی کرد ... اون هم انتخاب کرده بود ... . وقتی از کافه اومدم بیرون ... تازه می فهمیدم که خدا هرگز کسی رو رها نمی کنه ... حنیف واسطه من بود ... من واسطه کین ... مهم انتخاب ما بود ... . . آنچه در آینده خواهید خواند ... و من عاشق شدم ... حسنا، دانشجوی پرستاری بود . ... نویسنده: 🕌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🌻 ⚠️ ‌ ♨️سعے‌ کن‌ با‌ نامحرم‌ ارتباط زیادی نداشته‌ باشے اگه‌ داری‌ زودتر سعی کن قطعش‌ کنی ♨️تا هنوز صمیمے‌ نشدین، وابسته‌ نشدین‌، دلسوز‌ِ هم‌ نشدین‌ و شیطان برات توجیه‌ نساخته...😱 ♨️الان‌ پیشگیری‌ کن‌، تا به عواقبش دچار نشی... چون پشیمونے بعد‌ دیگه فایده‌ نداره!😔 🌻 امشب با خدا عهد ببند که دیگه سراغ گناه نمیرم 👌 🕌 @mediumelahi
دستورالعمل:👆👆👆 يك سوره واقعه یک سوره توحید هفت مرتبه “ یا الله “ توصیه آیت الله فاطمی نیا 🕌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 ⚪️ 🔵 🌊 خدای‌من‌! ممنون‌که‌گناهم‌رو‌می‌بخشی‌در حالی‌که‌می‌تونی‌عذابم‌کنی♥️📎 〰〰〰 💗فرازی از دعای زیبای 📖 🌜
عدم جایگزین شدن نماز شب قدر به جای نماز قضا 🕌
رسانه الهی
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥 #قسمت_پنجاه_و_یک من ترسو نیستم  . برای لحظاتی واقعا وسوسه شده بودم ... ام
🔥 👣🔥 . اواخر سال 2011 بود ... من با پشتکار و خستگی ناپذیر، کار می کردم و درس می خوندم ... انگیزه، هدف و انرژی من بیشتر شده بود ... شادی و آرامش وارد زندگی طوفان زده من شده بود ... شادی و آرامشی که کم کم داشت رنگ دیگری هم به خودش می گرفت ... . . چند وقتی می شد که به باتون روژ و محله ما اومده بودن ... دانشگاه، توی رشته پرستاری شرکت کرده بود ... شاید احمقانه به نظر می رسید اما از همون نگاه اول، بدجور درگیرش شدم ... زیر نظر گرفته بودمش ... واقعا دختر خوب، با اخلاق و مهربانی بود ... . . من رسم مسلمان ها رو نمی دونستم ... برای همین دست به دامن حاجی شدم ... اون هم، همسرش رو جلو فرستاد ... و بهتر از همه زمانی بود که هر دوشون به انتخاب من احسنت گفتن ... . . حاجی با پدر حسنا صحبت کرد ... قرار شد یه شب برم خونه شون ... به عنوان مهمان، نه خواستگار ... پدرش می خواست با من صحبت کنه و بیشتر با هم آشنا بشیم ... و اگر مورد تایید قرار گرفتم؛ با حسنا صحبت می کردن ... . . تمام عزمم رو جزم کردم تا نظرش رو جلب کنم ... اون روز هیجان زیادی داشتم ... قلبم آرامش نداشت ... شوق و ترس با هم ترکیب شده بود ... دو رکعت نماز خوندم و به خدا توسل کردم ... برای خودم یه پیراهن جدید خریدم ... عطر زدم ... یه سبد میوه گرفتم ... و رفتم خونه شون ... ... نویسنده:
6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 👤 استاد 📝 سوال : زمان حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها عرف جامعه فرق داشت، الان هم اینکه ما دوست پسر نداریم برامون خیلیه... آیا عرف جامعه برای ما در آینده می‌تونه راه فراری باشه!؟؟ 🕌