eitaa logo
رسانه الهی
353 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
690 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
🎤 رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله: لَو أنَّ السَمواتِ وَالأرضَ وُضِعَت فی کفّة میزانٍ وَ وُضِعَ ایمانُ عَلیٍّ فی کفَّةِ میزانٍ لَرُجِّحَ ایمانُ عَلِیٍّ عَلَی السّموات وَالأرض ✳️ اگر آسمان‌ها و زمین را در یک کفة ترازو بگذارند و (ع) را در کفة دیگر، ایمان علی(ع) بر آسمان‌ها و زمین برتری خواهد یافت. 📚 کنزالعمال، ج 11، ص 617 ‌6روز مانده به عید بزرگ غدیر✅ 🌸همه با هم مبلغ غدیر باشیم🌸 🕌
🔔😜 یکی میره خواستگاری😉 ازش میپرسن: شغلتون چیه⁉️ روش نمیشه بگه چوپونم🙊 میگه: دامنه کوه نمایشگاه گوسفند دارم 😳😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣 🕌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ایران زمینه ساز ظهور 👌ببینید و نشر دهید 🗣 حجت الاسلام 🕌
رسانه الهی
: #رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_هشتم آن شب جاده ی شاهین شهر به اصفهان تمام نمی شد.بیابانهای تاریک
... 🌲🍃 از بیمارستان عیسی بن مریم خارج شدیم. شب از نیمه گذشته بود. پاکبانان شهرداری، جاروهای بلندشان را به زمین می کشیدند و تیز صدا میداد. آن شب یک ماشین دربست کرده بودیم تا بتوانیم به همه ی بیمارستانها سر بزنیم. توی ماشین نشسته بودیم که شهرام با حالت بچگی اش گفت: مامان، نکند او را باشند؟ مادرم او را تکان داد که ادامه ندهد. من انگار آنجا نبودم. فقط جواب دادم: ها،خدا نکند. انگار با حرف شهرام، زمین زیر پایم تکان خورد. ناخداگاه فکرم سراغ حرف ها و کارهای زینب رفت. یکدفعه یاد نوشته های روی دفتر زینب افتادم: انی خود را باختم. . باید بروم، باید بروم. خانه ی زینب کجا بود؟ کجا میخواست برود؟ شهلا با ترس گفت: مامان، صبح که به حمام رفتیم، زینب به من گفت: حتما کن! مادرم با عصبانیت به شهرام و شهلا نهیب زد که توی این موقعیت، این حرف ها چیست که می زنید؟ جای اینکه مادرتان را دلداری بدهید، بیشتر توی دلش را خالی میکنید؟ من باز هم جوابی ندادم،اما فکرم پیش زینب بود؛ آن هم دو تا وصیت نامه. یعنی چه؟ تا آن شب همه ی این حرف ها و حرکات برایم عادی بود، اما حالا پشت هر کدام از اینها حرفی و حدیثی بود. آن شب آن چنان در میان افکار عجیب و غریب گرفتار شده بودم که وجیهه مظفری با رسیدن به بیمارستان دیگر، چند بار صدایم کرد تا مرا به خودم آورد. گاهی گیج بودم و گاهی دلم میخواست فریاد بزنم و تا می توانم توی خیابانهای تاریک بدوم و همه ی مردم را خبر کنم که دخترم را کرده ام و کمکم کنند تا او را پیدا کنم. وحشت همه ی وجودم را گرفته بود؛ از تاریکی، از سکوت، از بیمارستان، از اورژانس. آن شب از همه چیز میترسیدم. سر زدن به بیمارستان ها نتیجه ای نداد. اذان صبح شد، اما ما هنوز سرگردان دور خودمان می چرخیدیم. آن شب سخت ترین و طولانی ترین شب زندگی من، مادرم و بچه هایم بود. صبح از درد ناچاری به پزشکی قانونی مراجعه کردیم؛ جایی که اسمش هم ترسناک است و تن هر مادری را می لرزاند. اما در آنجا هم رد و نشانی از ی من نبود. دختر من در به رفته و برنگشته بود. زینب من آنچنان بی نشان شده بود که انگار هیچ وقت نبوده است؛ هیچ وقت. دختری که تا بعد از ظهر بغلش می کردم، می بوسیدمش،باش حرف میزدم، نگاهش میکردم، آن شب مثل یک خیال شده بود؛ خیالی دور از دسترس. .... 🕌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌱🌹🌱 ♨️ به آدما چجوری نگاه میکنی؟ از بالا ... ؟ یا اونا رو جزئی از خودت میدونی؟😊 رنگِ شادی حقیقی رو وقتی می بینی که خودت و از دیگران بالاتر ندونی😍
khotbe ghadir part2.mp3
2.19M
🎤خوانش پیامبر اکرم 2️⃣🔶بخش دوم خطبه : فرمان الهی برای اعلام ولایت امیرالمومنین علی علیه السلام همه باهم مبلّغ غدیر باشیم✅ 🕌
🔔 وقتی به مهمون میگیم حالا کجا به این زودی؟ 😣 خیلی لحظه های پر استرسیه😂😂 چون تعارف الکی می تونه یه شام هم بندازه گردنتون😂😂🤣🤣🤣🤣 🕌
باانرژی وانگیزه بالا بلندشیدو کارهای تازه ای رو شروع کنید....🌱 بابرنامه ریزی👌 و هدف گذاری✅ توی زندگی تون تغییرایجادکنید.😍 شما میتوانید✌️ 🕌