دوستان عزیز
برای دسترسی به موضوعات گذشته و مطالب کانال رسانه الهی، جستجو کنید👇👇👇👇👇👇👇👇
#داستان_کوتاه
#داستانک
#انگیزشی
#موفقیت
#تلنگر
#شهدا
#پرسش_پاسخ_احکام
#شهیدانه
#تلنگرانه
#مهدےفاطمه
#مـــــنتظر
#حجاب_نگاه
#عبادت
#دوستان_نااهل
#دوستان_ناباب
#دوست_یابى
#چشم_چرانى
#نامحرم
#افکار_شیطانى
#كنترل_چشم
#پرسش_پاسخ
#السّلام_علیک_یا_ابا_عبداللّه
#خدا
#هدف
#نماز_اول_وقت
#التماس_دعا_برای_ظهور
#عمو_عباس
#تاسوعا
#رمان_راز_درخت_کاج...
#حجاب
#ارتباط_با_خدا
#ظهور
#کرونا
#داستان_واقعی....
و دهها موضوع دیگر👌
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi
#نماز_شب
💠آیت الله عبدالکریم حق شناس رحمة الله
🔸باید سحرها برای نماز شب بیدار شوید ولو اینکه مختصر بخوانید.
سیصد مرتبه استغفار نمیخواهد. همین اسکلت نماز شب را هم اگر انجام دهید، نتایجی خواهد داشت. انشاءالله پروردگار مساعدت میکند.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi
#موفقیت
تمام افرادی که به اهداف بزرگی دست یافتند 👈قدم های کوچک و مستمر برداشتند و👇
کسی یک شبه به موفقیت نرسیده است👌👌
اگر میخواهیدیک فیل بزرگ رابخورید😁آن را
لقمه لقمه بخورید.😉
#انگیزشی
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi
#چادرانه♥️
فرقی ندارد ... 💗🌸
کنار دریا باشد یا هیئت 🌊✨
مهمانی باشد یا مجلس روضه ..🌱🕊
قامتی که فاطمی باشد🙂🖤
هر جای این جهان ... 🌍
از دعای خیر مادر چادریست😌🎈💖
#حجاب
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi
سوالات (شرعی،مشاوره ای و...)
و نظرات خود را درباره کانال رسانه الهی
با ما در میان بگذارید🙏
@Doostgharin
#سوژه_سخن_طنز
مشاوره ضد افسردگی 👈فقط مامانم😊
میگم :هیشکی دوسم نداره، میگه خب توام کـسی رو دوست نداشته باش😂😂😂😂😂😂😂😂
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
💠یک مشاوره صحیح به ما
کمک می کند تا👇
مشکل موجود را به درستی شناسایی کنیم✅
اطلاعات مورد نیاز را کسب کنیم✅
راه ها و امکانات مختلف را شناسایی کنیم🤔
نتیجه و پیامد راه هاي مختلف را ارزیابی کنیم🤔
تصمیم گیري کنیم👌
مسئولیت تصمیم و عملمان را بپذیریم
🙏
نتیجه تصمیم را ارزیابی کنیم (بررسی علل موفقیت و شکست و استفاده در آینده)✅🌈
————————————————————
✅ استفاده از این مطلب با ذکر «صلوات» جایز است
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
#داستانک 📝خاورمیانه جای عجیبیاست. 🔰قسمت دوم لب پایین را زیر ردیف دندانها گذاشت و با هر خطی که رو
#داستانک
📝خاورمیانه جای عجیبیاست.
🔰قسمت سوم(پایان)
دست برد به لالهی گوش سمت چپ.
پیشخدمت چای را روی میز گذاشت.
-امنیت سمیه خانم.
سمیه گوشواره را در کیفش انداخت. با دست گوشهایش را ماساژ داد.
-خیلی مسخرهاس عدنان. تو اصلا تا حالا ایران بودی؟ چی از امنیت ایران میدونی؟
-نه. به ایران سفر نکردم.
-پس حرف کلیشهای نزن. شعار نده.
-چیزیه که برای شما کلیشهای شده اما برای من آرزوئه. بابام مخالف حزب بعث بود اما تو جنگ ایران و عراق کشته شد. اونم در سال آخرش.سال هزارو نهصدو هشتادوهفت. من هنوز دوسالم بود. با شش تا خواهر و برادر دیگه. بزرگترین بچه سیزده ساله و کوچکترین سه ماهه بود. فکر کن مادرم چی کشید.😭
عموم سرپرستی ما رو به عهده گرفت. تا اینکه پای امریکا به عراق باز شد. درست تو بیست مارس دو هزار و سه، یعنی، یعنی فکر کنم سال هشتاد و یک شما. امریکاییها به بهانههای مختلف وارد عراق شدن. مهمترینش مثلا ایجاد امنیت بود. اما نتیجهاش چیشد. هزاران کشته، هزاران آواره. تخریب تمام زیربناها و ساختمانها و از همه بدتر، اونا باعث شدن، سرو کلهی القاعده هم پیدا بشه.
چشمان سمیه گرد شده بود. آب دهانش را قورت داد.
-این جنگ هم خانوادهی من رو کوچیکتر کرد. برادربزرگم و عموم هر دو کشته شدند.
سمیه با شوک عجیبی مدام تکرار میکرد:
-متاسفم عدنان. واقعا متاسفم.😔
-نه هنوز تموم نشده❗️میدونی ما چرا اینجاییم❓ نه جنگ با ایران، نه وجود آمریکاییها، داعش❗️
داعش سمیه‼️ اونها به پشت در خونههای ما رسیده بودند. دخترامون رو به کنیزی میبردند.
تو بازار میفروختن.میفهمی اینا رو⁉️
عدنان مشتش را روی میز کوبید. استکان کمر باریک چای بالا پرید.
-من! من خیلی خیلی متاسفم عدنان.
-ما با خانواده به ترکیه فرار کردیم. معنی فرار رو میفهمی؟
میبینی؟ ما از چی فرار کردیم تو از چی؟ الانم مردهای کشور تو، دارن مردم کشور من رو نجات میدن.
لعنت به من. لعنت!
خاورمیانه جای عجیبیه...جای غریبیه.
🌤خورشید بر ایاصوفیه میتابید. دریا آرام بود. عدنان و سمیه جایی وسط هیاهوی مردم نشسته بودند که زلزله بار دیگر استانبول را لرزاند.
🔚 پایان
✍ نویسنده : مریم حقگو
#داستان_کوتاه
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi