🌸🌸🌸🌸🌸
بر آنچه گذشت،🍂🍃
آنچه شکست،
آنچه نشد،
و آنچه ریخت
"حسرت نخور" ...
در زندگی اگر
تلخی نبود،
"" شیرین""
معنایی نداشت...🍂🍃
#اِنَّ_مَعَ_العُسرِ_یُسراً
قطعا به دنبال هرسختی ،آسانی است✅
#انگیزشی
#تدبر_در_قرآن
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🌸🌸🌸🌸
8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
🌸 #احکام_یک_دقیقه_ای_27
🌸 #احکام به زبان ساده✅
🌸 اینجا نماز کامل است🤔
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
#زبان👅
با این زبون میشه مسخره کرد، با همین زبون میشه روحیه داد✅
با این زبون میشه ایراد گرفت، با همین زبون میشه تعریف کرد✅
با این زبون میشه دل شکست، با همین زبون میشه دلداری داد✅
با این زبون میشه آبرو برد، با همین زبون میشه آبرو خرید✅
با این زبون میشه جدایی انداخت، با همین زبون میشه وصل کرد✅
با این زبون میشه آتش زد، با همین زبون میشه آتش رو خاموش کرد✅
اگر اختیار هیچ چیزُ نداشته باشیم، اختیار زبونمونُ که داریم ...👌👌👌👌👌
زبون استخون نداره ولی استخون میشکونه حواسمون به اختیار زبونمون باشه!☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️
#تلنگرانه
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
14.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 تذکر در ساحل دریا 💠
🏖🌊 تعطیلات عید فطر رفتیم شمال ، ساحل دریا که رفتیم نتونستم بی تفاوت از کنار کشف #حجاب ها رد بشم👏
👌 خصوصا اینکه چند وقت پیش دیده بودم که #امر_به_معروف های کنار دریا خیلی اثرگذار بوده و باعث بغض مخالفین حجاب شده.....
✨ منم به نیابت از شهید عباسعلی علیزاده چندتا شاخه گل گرفتم و رفتم جلو و چقدر این خانوم ها دلشون آماده بود و خیلی راحت پذیرفتند.
💯 خواستم بگم این خانومهای کم حجاب نیاز به یک تلنگر و تذکر دارند و خیلی هاشون دلاشون آماده است .
🔮دختران انقلاب
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_هفتاد_و_سوم به روايت حانيه ……… چشمام رو باز میکنم ، جلوی در خونه
⚘﷽⚘
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفتاد_و_چهارم
با سردرد بدي از خواب بيدار ميشم ، هوا تاريك شده بود ، گوشيم رو از روي عسلي كنار تخت برميدارم و روشن ميكنم.
دو تا پيام.
آرمان _ سلام .... چي شد؟ چه كردي؟ وارد عمل بشم يا حل شد؟
اميرحسين_ سلام. خوبي؟ بابت امروز عذر ميخوام زياده روي كردم. بهتر شدي؟ هروقت خواستي بگو باهم حرف بزنيم.
ديگه حوصله گريه نداشتم ، لب هام رو روي هم فشار ميدم تا بغضم سر باز نكنه. بدون مكث براي اميرحسين تايپ ميكنم _ خواهش ميكنم ، ببينيد آقاي حسيني من و شما به درد هم نميخوريم ، من هيچ علاقه اي به شما ندارم . همين. همه چي تمومه. اميدوارم خوشبخت بشيد.
هق هق گريه فضاي اتاق رو پر ميكنه ، سريع وارد صفحه پيام آرمان ميشم ، تمام نفرتم رو سرش خالي كنم.
_ آره عوضي اره تموم شد. پست فطرت. تموم شد ، زندگيمو ازم گرفتي ، تموم شد. برو گمشو. برو بمير .
گوشي رو پرت ميكنم و صداي شكستن چيزي در سكوت اتاق طنين انداز ميشود و بعد صداي هق هق گريه من.
مني كه مجبور به گذشتن بودم ، مجبور به گذشتن از كسي كه شده بود همه زندگيم.
ولي كش دادن به اين موضوع فقط و فقط باعث اذيت شدن هردومون ميشد.
به اتاق اميرعلي ميرم ، در ميزنم و وارد ميشم. طبق معمول مشغول كتاب خوندن بود.
اميرعلي_ سلام.
_ عليك. امير . يه خواهش داشتم ازت.
اميرعلي_ بفرما خانوم بي اعصاب.
_ من.....من....من بع اين نتيجه رسيدم كه من و آقاي حسيني به درد هم نميخوريم. ميخوام.....ميخوام تو اين رو به مامان و بابا بگي.
اميرعلي چند ثانيه به من نگاه ميكنه و بعد يه دفعه با صداي بلندي ميخنده.
_ عه. چته؟
سريع جدي ميشه و ميگه _شوخي جالبي نبود.
_ امير. من كاملا جديم.
اميرعلي_ هيچ معلوم هست چي ميگي؟
_ آره آره معلومه. نميخوام به زور ازدواج كنم.
اميرعلي_ زور؟ كي زورت كرده بود؟ اصلا اصلا يه دفعه چي شد؟ شما كه خوب بوديد باهم.
_ ميشه بيخيال شي؟ من به خود آقاي حسيني گفتم، تصميم قطعي رو هم گرفتم.
بدون اينكه منتظر هيچ حرف یا عکس العملی بایستم از اتاق خارج میشم ، دیگه حتی اشکی هم برام نمونده که بخواد بیاد.
امیرعلی به مامان و بابا میگه ، اوضاع خونه بهم میریزه، رابطه همه با من سرد میشه ، آرمان مدام سوهان روحم میشه و یک هفته از جدایی امیرحسین میگذره ، من ذره ذره ذوب میشم بدون اینکه از اطرافیانم کسی باخبر بشه.
بند های کتونیم رو میبندم و خودم رو با دو به در حیاط میرسونم ، با دیدن بی ام وه آرمان حال خرابم خراب تر ميشه ، بي توجه به سمت خيابون حركت ميكنم.
دنبالم راه ميفته و مدام بوق ميزنه. اعصابم خورد ميشه ، با عصبانيت برميگردم به طرفش و باصداي بلندي داد ميزنم ، ها؟ ها؟ چيه ؟ زندگيمو خراب كردي بس نبود ؟
آرمان_ عه. چته ؟ رم كردي؟
_ خفه شو. گمشووو
آرمان_ اومدم بگم دارم ميرم تركيه ، يه كار كوچيك دو سه روزه دارم ، برميگردم. وقتي برگشتم ميام خواستگاري. باي.
سوار ماشين ميشه و ميره. صداي جيغ لاستيك هاي ماشين سوهان روحم ميشه و من فقط سرجام مي ايستم و به جايي كه آرمان بود خيره ميشم.
من اگه بميرم هم حاضر نيستم با آرمان ازدواج كنم. بيخيال كلاس به خونه برميگردم ، به اتاق پناه ميبرم. ياد صوت زيارت عاشورا خوندن اميرحسين تو شلمچه ميفتم ، ميگفت منبع آرامشش زيارت عاشورا هست ، تاحالا امتحانش نكرده بودم ولي اگه ميتونست اميرحسينم رو آروم كنه مطمئنا ميتونست آرامش من رو هم تضمين كنه.
مفاتيح رو از تو كتابخونه بر ميدارم. از فهرست ، زيارت عاشورا رو پيدا ميكنم.
زيارت عاشورا ميخوانم به رسم عاشقي_ السلام عليك يا ابا عبدالله......
سر از سجده برميدارم ، اشك هام مهر رو خيس كردن ، واقعا كه زيارت عاشوراء اربابم آرامش محض بود.
با صداي پيام به سمت گوشيم ميرم ، رمزش رو باز ميكنم. يك پيام خوانده نشده از پرنيان _ سلام حانيه جون. ببخشيد مزاحمت شدم. چرا چرا اينكارو كردي؟ به خدا داداشم داره داغون ميشه، تو اين يه هفته نه خواب و خوراك داره نه باكسي حرف ميزنه. فقط مطمئن دليلت چيزي به جز نبود علاقه هست ، فقط ميخواد دليلت رو بدونه.
ظاهرا اين آرامش ادامه دار نبود، اميرحسين من به خاطر من ، حالش بد بود. نميتونستم بشينم و كاري نكنم ، نميتونستم بي تفاوت باشم. سريع حاضر ميشم ، ساعت 3 بعدازظهر بود. پاورچين پاورچين از اتاق بيرون ميام. ظاهرا همه خواب بودن . سوييچ ماشين بابا رو برميدارم و بيرون ميرم ، پيش به سوي منزل عشق. توراه هرچي شماره اميرحسين رو ميگيرم، صداي خانومي كه خاموشي دستگاه رو اعلام ميكنه ، رو مغزم رژه ميره. بالاخره ميرسم........
افسوس دست روزگار خیلی زود
آهنگ جدائی را می خواند.
⬅️ادامه دارد...
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#مثلث_شادمانی
سه چیز انسان را شاد میکند:
👌 دوستهای خوب
و مهربون😍
🍃 طبیعت
بخصوص گلها و گیاهان🌹🌺
✅خندیدن😂
فکرشو بکن 🤔
هرسه مجانی هستند❣❤️
#انگیزشی
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸