فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪسی ڪه بیست و چهار ساعته
#امام _زمان( عج )رو شاد ڪنه #خدا باهاش چیڪار میڪنه...❓❣
#یاصاحبالزمانعج
#استاد_شجاعی
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
#تلنگـــرانه
خدا نڪند ڪه حرف زدن و نگاه ڪردن
به #نامحرم برایتان عادی شود..!
پناه میبرم به خدا از روزی ڪه #گناه،
فرهنگ و #عادت مردمم شود...!✍
#شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#شهیدانه
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
انسان شناسی ۱۲٠.mp3
11.79M
⁉️ چرا #فکر و خیال من، بیشتر از زیبائیها و پاکیها، به مشغولیت به مظاهر دنیا یا حتی چرخ زدن دورِ #گناه تمایل دارد؟
🎙#استاد_پناهیان
🎙#استاد_شجاعی
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_نوزدهم #بخش_سوم ❀✿ پول رامیگیرد و من مثل برق ازماشین بیرون مے پرم!
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_بیستم
#بخش_اول
❀✿
درخانھ باز مے شود و زن عموجواددرحالیڪھ چادر طرح دارش را بادندان روی سرش نگھ داشته ازخانھ بیرون مے آيد.
نگاهش زیراست و یڪ چیزهایی تندتند باخودش میگوید.چمدان را بھ پرشیا تڪیھ میدهم و تقریبا بلند میگویم: آذر جون!
بچه ڪھ بودم بعداز مدتے بخاطر رفت و آمد زیادمان درخانھ عموجواد، همسرش را آذر جون صدامیڪردم.باراول مادرم گوشھ چشمے برایم نازڪ ڪرد و لب برچید.امامهم نبود.ازهمان بچگے سرتق بودم. سرش را بلند میڪند و با چشمهایـے بھ قدر دوفنجان بھ صورتم زل مے زند.تازه یادم مے افتد ڪھ ماجرا شروع شد.بھ بھ. موهای آزاد و آرایش نھ چندان ملایم ،خصوصاً رژ لب آجری رنگم، برق از نگاه عسلـے آذر پراند! بعداز چندلحظھ سکوت و بُهت، یڪدفعه ڪج و ڪولھ لبخند مے زند و درحالیڪھ بایڪ دست چادرش را نگھ داشتھ، دست دیگرش را برای بھ آغوش ڪشیدنم باز میڪند.
_ محیا! زن عمو!...
بھ طرفش میروم و جثھ ی ریز و تقریبا تپلش را دربرمیگیرم.حتم دارم عطرتندم دلش را مے زند! سرش را عقب مے گیرد و ابروهای مرتب و تازه قیچی خورده اش را تابھ تا بالا پایین میڪند و می گوید: خیلے خوش اومدی فدات شم! ولے مگه قرارنبود فردا بیای؟!
میخندم، بلند!
_ میخواید برگردم؟!
لبش را گاز میگیرد
_ نه این چھ حرفیھ! قدمت سرچشم...
جملاتش سرد و مصنوعے است. مشخص است بادیدن تیپ جدیدم خیلے هم خوشحال نشده!
_ سرم را ڪج میڪنم و با چشم بھ راننده پرشیا اشاره میڪنم
_ فعلا ڪھ این آقا چسبوندن به در...نمیتونم باچمدون رد شم.
آذر نگاهش رابھ سمت پسر میچرخاند و باملایمت میگوید: شناختے یحیے؟....ببین چقدر بزرگ شده! آب دهانم خشڪ مے شود.یحیے! پسرعمو. پس چرا نشناختم!
تاریڪے ڪوچھ دید را محدود میڪند.چشمهایم راتنگ میڪنم.چهره اش درسایھ، روشنِ تیرهای چراغ برق گم شده. یحیـے سرفھ میڪند و درحالیڪھ نگاهش بھ چهره ی آذر خیره مانده باتعجب و همراه با تردید جواب میدهد: محیا خانوم هستن؟!... نشناختم!
پوزخند میزنم" اصن نگام ڪردی؟!" گرچھ اگر هم نگاه میڪرد مطمئنم نمیشناخت. بعد اینهمھ سال! بدون آنڪہ سرش را بچرخاند میگوید: عذرمیخوام نشناختم! خوش اومدید دخترعمو!
زیرلب ممنونے میگویم و سعی میڪنم چهره اش را بهتر ببینم. دِ بیا جلو قیافتو ببینم!
سوارماشین مے شود و کمی جلو میرود تامن بتوانم وارد خانه شوم.دستھ ی چمدانم را دردست مے فشارم و از آذر مے پرسم: بھ سلامتی جایـے میرفتید؟!
گل از گلش میشڪفد و آرام میخندد. جلومے آيد و دم گوشم آهستھ نجوا میکند: میریم خواستگاری! ...
باتعجب میپرسم: واسه یحیے؟! خب چراآروم میگید!
_ آخه خوشش نمیاد هی راجبش حرف بزنیم! به زور راضیش ڪردیم!
شانھ بالا میندازم! حتم دارم این هم مثل عموجواد یڪپارچه خل است!
من_ ایشالا خیره! پس یھ بزن برقص توراهھ.
آذر چپ چپ نگاهم میڪند.من هم بے تفاوت سڪوت میڪنم.
عموجواد یاالله گویان ازخانھ خارج مے شود. این دیگر چه صیغھ است. بیرون هم مے آیند یاالله مے گویند. نڪند درخت هاهم چادر میپوشند. مادرم همیشھ توجیھ میڪرد منظور این دوڪلمھ توڪل ڪردن بھ خداست! درڪے نداشتم!عمو جواد بادیدنم وا و یڪ قدم عقب مے رود.بسم اللھ ، جن دیده. لبهایش تڪان مے خورند اما صدایـے شنیده نمے شود. آذر فضای سنگین را باصدای طنازش برهم مے زند: ببین کی اومده جواد! ماشاءالله چقدر بزرگ شده!!
عمو هاج و واج باصدایـے ناله مانند میگوید: خیلی!...ماشا...اللھ...
لبخند پهن و بزرگے میزنم و دستم را به طرفش دراز میکنم.دستش بھ وضوح مے لرزد. حرصم مے گیرد.یعنے اینقدر تابلو شده ام؟!دستم را میگیرد اما خبری از گرمانیست!
دستش را پس میڪشد و میگوید: خوش اومدی عموجون!...منتظرت بودیم...ولے...مگھ...
بین حرفش مے پرم: حتماً اشتباه گفتن! ....هول شدن، پروازم چهارشنبھ بود دیگھ
خودش راجمع و جور میڪند و درحالیڪھ نگاهش تاپایم ڪشیده مے شود جواب میدهد: بهرحال امروز یافردا...خوشحالیم ڪھ مهمون مایـے دخترجون!
میخواهم بگویم: مشخصھ. رنگ از رخساره پریده است عمو!!
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi