eitaa logo
رسانه الهی
351 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
692 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از رسانه الهی
خوب این یک طرح ساده برای خوندن نماز قضا ✅✅✅✅✅ 1⃣برنامه ای ساده برای 🌸شنبه نماز صبح 🌸یکشنبه نماز ظهروعصر 🌸دوشنبه نماز مغرب و عشا 🌸سه شنبه نماز صبح 🌸چهارشنبه ظهروعصر 🌸پنجشنبه مغرب و عشا 🌸جمعه نماز آیات ✅✅✅✅✅✅ در این طرح هفته ای دو روز نماز قضا و یک نماز آیات خونده میشه 👏👏👏👏👏👏 👈جمع نمازها در طول یک ماه ۸ روز کامل✅ در طول سال ۹۶ روزکامل ،یعنی ۳ ماه در یکسال نماز قضا خوانده اید ✅ و ۴۸ نماز آیات✅ این یک طرح که تو طول هفته بخونید👏👏👏👏👏👏👏👏 2⃣ هفته ای دو روز رو مشخص میکنیم برای خوندن 👌 روزهای شنبه✅ و سه شنبه ✅ تو کانال هم یاد آوری،قرار میدیم 👌 اون روز ها از صبح تا شب هر وقت تونستیم یک شبانه روز نماز قضا میخونیم ✅ و بعد روز جمعه هم یک نماز آیات ✅ این طرح هم مثل قبل تعداد نمازها یکی هست ✅ 3⃣ طرح بعدی طرح چهل روزه یا یک ساله هست که یک برگه برای شما میزاریم شما می تونید کپی بگیرید یا بنویسید👌 و ازش،استفاده کنید و تعداد نمازها رو راحت علامت بزنید و بدانید ✅ انشالله طرح مفیدی باشه برای همه ما رو هم از دعای خیر تون محروم نفرمایید 👌👌👌 التماس دعا از همه بزرگواران👌 الهی 🕌 @mediumelahi
هدایت شده از رسانه الهی
اینم جدول برای،یک سال هست هر وقت خوندید علامت بزنید ✅ رسانه الهی🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🔴 اغتشاشات در یک نگاه: شروع: ۱. زن، زندگی، آزادی🤔 ادامه: ۲. سنگ، ، قربانی👀 هدف: ۳. بغل، بدن، مجانی🙈 نتیجه: ۵.ویرانی، عریانی، فساد، فحشا، بیماری 😝😡😤🤮 سوءاستفاده: ۴. ، ، 😱☠💀 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_850975357.mp3
7.54M
🔴اگه درگیرِ این روابط هستی این صوت رو از دست نده👌 باشه؟ اگر هم درگیر نیستی عالیه👌 اما گوش دادنش قطعا عالی تره🌹 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه الهی
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_سی_و_سوم #بخش_دوم ❀✿ _ چے؟ _ اینجا! _ نمیدونم.... و بہ قبرهایے ڪہ
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ موهایم را به آرامی شانہ میزنم و در آینہ محو خاطراتے مے شوم ڪہ روے پرده ے چشمانم درحال اجرا است... آه حسرت از عمق دلم بلند مے شود... همان روزها بود ڪہ یحیے اعلام ڪرد ڪہ میخواهد برود.. آن روز چهره ے عموجواد و آذر دیدنے بود...و همینطور من ڪہ لقمہ ے شام دردهانم ماسید! همہ مات لبخند رضایتش بودیم.... همان دم بود ڪہ بہ احساس درونم ایمان اوردم! شڪم مبدل بہ یقین شد!!... او را دوست داشتم و دراین بحثے نبود!... موهایم را با یڪ تل عقب میدهم...موهایے بہ رنگ فندقے تیره... دیگر خبرے از آبشار طلایے نیست! خبرے از ربودن دلت نیست. .آخر تویے نیستے ڪہ بخواهد دلت هم باشد...!! یادم مے آید یلدا ازسرمیز بلند شد و بہ اتاقش رفت و آذرهم دیگر لب بہ غذا نزد. چهارشنبه شب رسما مهمانے براے همه زهرشد... تواما چنان خبر اعزامت را دادے ڪہ گویے قراراست ڪت و شلوار دامادے تنت ڪنند!... من تنها بہ لبخندت خیره شدم... مات ... مثل یڪ عروسڪ چوبے دیگر حرڪت نڪردم.. نمیدانم آن لحظہ خودم راسرزنش ڪردم یانہ... ولے...دیگر مطمئن بودم ڪہ مهرت عجیب بہ جانم نشستہ!...توهمانے بودے ڪہ دستم راگرفتے و پروبالم دادے...همانے ڪہ علاقہ ام را بہ خوبے باور ڪرد و ناامیدے ام را شڪست!... چطور مے شد تورادوست نداشت!!؟؟.... دستم رازیر چانہ میزنم و در آینہ دقیق میشوم... زیر چشمانم گود افتاده... هرروز برایم تمثیل یڪ سال است... اگر چنین باشد ...ازرفتن تو قرنهاست ڪہ میگذرد... ❀✿ بادستمال لبم راپاڪ و بہ چشمان یحیے زل میزنم.. امیددارم ڪہ شوخے اش گرفتہ یاحرفش بے مزه ترین جوڪ سال باشد. عموبہ طرفش خم مے شود و تشر میزند: اعزام شے؟! بااجازه ڪے؟!!... سرش راپایین میندازد و لبش را بہ دندان میگیرد.آذر درحالیڪہ لبش از بغض میلرزد میگوید: یحیے مامان... چندباردیگہ میخواے مارو جون بہ لب ڪنے...عزیزم...قربون قدو بالات بشم... رفتے آلمان درستو تموم ڪردے ڪہ الان برے جنگ؟؟! هوفے میڪند و با ملایمت جواب میدهد:مادرمن... این چہ حرفیہ! ڪلے دڪتر و مهندس میرن و شب و روز خاڪ و دود میخورن...من بااونا چہ فرقے دارم؟! عمو_ هیچے! فقط عقل تو ڪلت نیست! یه ذره ام حرمت نگہ نمیدارے!..من باباتم راضے نیستم! پس بشین سرجات!... یحیے_ ببین پدرم....اونجورے ڪہ فڪر میڪنے نیست! فقط... عمو_ توگوش ڪن! من هیچ جورے فڪر نمیڪنم! ڪلا نمیخوام راجع به این مسئله فڪ ڪنم!! الان جهاد واجب نیست...ڪسیم اعلام دفاع نڪرده و فریضہ الزامے نشده!...پس نطق نڪن! و بعد بشقابش را ڪنار میزند و دستش را روے پیشانے اش میگذارد. یحیے دست دراز میڪند و بشقاب عمو را دوباره جلو میڪشد.. _ تروخدا یه دقیقہ گوش ڪنید... حتما نباید هلمون بدن ڪہ!...وقتے یہ مسلمون ازهرجاے دنیا طلب ڪمڪ میڪنہ...من باید برم! این گفتہ من نیست...امیرال.... عمو_ ببین آقاعلی ع رو سرمن اصلا! پسر! چرا نمیفهمے؟!! من رضایت نداشتہ باشم حتے نمیتونے حج برے...هروقت مردم پاشو برو ..اصلا برے شهید شے انشاءالله!!! اذر محڪم بہ صورتش میڪوبد _ اے واے آقا جواد...نگو تورو قرآن.... براش ڪلے آرزو دارم... یحیے عصبے ازجا بلند مے شود و باصداے گرفتہ میگوید: پس این وسط آرزوی من چے میشہ؟!! من ڪارامو ڪردم...یه مدت دیگہ هم بچہ ها میرن.... عمو ابروهاے پهنش درهم مے رود _ این ینے شمارو بخیر مارو بہ سلامت. هان؟ ینے باے باے همگے...حرف مامان بابامم ڪشڪہ!.. یحیے_ نہ!... من بدون اجازه شما تاحالا آب نخوردم... اینبار هرطور شده راضیتون میڪنم.... یڪ عمر گوش دادم و وظیفم بود... یڪبار لطف ڪنید و گوش بدید!!... بغضش را قورت میدهد و بہ اتاقش میرود... یسنا و یڪتا آذر را دلدارے میدهند و بعداز شام هم ڪنارعموجواد میشینند. همہ درسڪوت مشغول میشویم، یڪے میوه پوست میڪند و دیگرے بہ صفحہ ے تلویزیون خیره شده... همسران یسنا و یکتا بہ اتاق یحیے میروند...حدس میزنم میخواهند اورا راضے ڪنند...سردرنمے آورم. یڪ دفعہ چہ شد؟!...همة چیز آرام بود.. من تازه بہ بودنش عادت ڪرده ام! ... چادر رنگے ام را ڪمے جلو میڪشم و بہ ظرف میوه ام زل میزنم. ❀✿ 💟 نویسنــــــده: ❀✿ 👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر مورد رضایت است👉🏻 ❀✿ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا