eitaa logo
رسانه الهی
353 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
695 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با به پنج تن ال عبا سلام الله علیهم اجمعین ❤️❤️❤️❤️❤️ برای نابودی هر چه سریعتر دشمنان ملت ایران و اغتشاشگرانِ ضد دین و از کشور عزیزمان همه با هم 5شاخه گل میفرستیم🤲 در نشر این اجر عظیم سهیم باشید👌 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیماری علاقه به دروغ ! ! بعضیها علاقه شدیدی دارند که حرف‌های دروغ بشنوند. هماهنگی جالب بین سخن حضرت زهرا(س) با تفسیر علامه طباطبایی برای آیه‌ی زیر: سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ (سوره مائده؛ آیه 42) ترجمه: «پذیرا و شنوای هستند [و] بسیار مال می‌خورند ...» رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه الهی
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_سی_و_ششم #بخش_دوم ❀✿ _ نچ!..توجاے گریہ باید هواشو داشتہ باشے...یه
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ گوشے را میگذارم. بہ هربدبختے ڪہ میشد چرخیدم ڪہ دوباره مزاحم زنگ زد... هوفے میگویم و باحرص گوشے را برمیدارم: بلہ؟؟؟!! زبون ندارید؟!! صدایے درگوشے میپیچد: گل آوردم.... قلبم ازجا ڪنده میشود!... حتم دارم توهم زده ام!!...با سرانگشتانم عرق پشت لبم را میگیرم...آب دهانم را قورت میدهم...باید دوباره حرف بزند!... دهانم را ازشدت لرزش نمیتوانم ڪنترل ڪنم: _ ش... شما؟ جوابے نمیدهد...دستم را مشت میڪنم _ پرسیدم ...شما!!؟ _ دست فروشم! چندبارے پلڪ میزنم و مشتم را بہ دیوار میڪوبم... چقدر صدایش آشناست!.. _ ببخشید آقا... ولے ما گل.. نمیخوایم... بغضم را قورت میدهم. دیوانہ شده ام!یحیے عقلم را بہ تاراج برده است!! بہ گمانم همہ عالم اوست!!و او همہ ے عالم من!... گوشے رااز ڪنار صورتم عقب میبرم ڪہ یڪ دفعہ او در صفحہ ے نمایش ظاهر میشود.. مثل لڪنت زبان گرفتہ ها... زمزمہ میڪنم: ی...ی...یح...یحیے ! لبخندش عمیق تر و بزرگ تراز هرباردیگر است! مو و ریشش را ڪوتاه ڪرده و دور گردنش چفیہ مشڪے را بہ حالتے خاص گره زده! درست مقابلش، از زیر چانہ بہ ببعد دستہ اے بزرگ از گل هاے رز دیده میشود!... گیج بہ پشت سرم نگاه میڪنم...صداے جارو برقے قطع میشود... _ محیا!!!؟؟...دخترمگہ نگفتم بشین سرجات!!... اگر خون ریزیت زیاد شہ...همه جامو نجس میڪنے بچہ... دهانم راچندبار باز و بسته میڪنم...اما هیچ صدایے بیرون نمے آید...اشڪها بہ پهناےصورتم میلغزند و پایین مے آیند.. بادست بہ صفحہ ےنمایش اشاره میڪنم و دوباره براے صدا زدن مادرم تقلا میڪنم... نفسم بند آمده!! _ محیا؟...محیا.. صداے مادرم هرلحظہ نزدیڪ تر میشود... بہ سمت راه پلہ میرود ڪہ بزور و باصدایے خفہ صدایش میڪنم: ماما... برمیگردد و با دیدن من و گوشے درون دستم بہ سمتم مے آید _ چے شده؟... چرارنگ بہ صورت ندارے! موهاے سشوار شده و ڪوتاهش را با شانہ ے ڪوچڪ و دندانہ بلندش عقب میدهد و بہ صفحہ ے نمایش نگاه میڪند _ این ڪیه؟... چقدم آشناست... چشمهایش را تنگ میڪند _ اوا!! یحیے است؟!... مگہ نرفتہ بود سوریہ؟!... چرا خشڪت زده!! درو وا ڪن براش گوشے رااز دستم میقاپد و بہ یحیے میگوید: سلام پسرم! خوش اومدے...! و بافشار دادن دڪمہ ے گرد و ڪوچڪ دررا برایش باز میڪند. بہ سرعت گوشے را سرجایش میگذارد و شانہ هایم را میگیرد... _ بدو برو یه چیزے بپوش!... چرا آبغوره گرفتے مادر!! بدو برو بالا... گیج سرتڪان میدهم و لے لے ڪنان سمت راه پلہ میروم ڪہ دوباره صدایش بلند میشود؛ الان وقت چلاق شدن بود آخہ؟ اهمیتے نمیدهم... دست و پاهایم سر شده... بہ پلہ ها نگاه میڪنم... انگار حسابے ڪش آمده...فڪر میڪنم...هیچوقت بہ اتاقم نمیرسم! درڪمدم را باز میڪنم و بہ طبقات پر از لباس و ساڪ هاے رنگے تڪیہ میدهم...لبم را محڪم گاز میگیرم و بہ موهایم چنگ میزنم... چرااینجاست! چرا باگل... یلدا خبرنداشت؟ یعنے نگفتہ ڪہ بہ اینجا مے آید؟!!..سرم را بالا میگیرم و بہ پیراهن هاے گل دار و راه راه و خال خالے ام چشم میدوزم... ڪدام را بپوشم!!... مهم نیست.. باید سریع پایین بروم... باید بفهمم چرا آمده!!... اما... اما و زهرمار! دست میندازم و یڪے از پیراهن هاے گلدار با زمینہ سفید را برمیدارم. سریع تنم میڪنم...موهایم را با گیره بالاے سرم جمع میڪنم. شال سفیدم را هم روے سرم میندازم و مو و گردنم را میپوشانم... چادر رنگے ام را برمیدارم و لے لے ڪنان جلوے آینہ میروم..دقیق سرم میڪنم و یڪبار دیگر لبم را گاز میگیرم! مشخص است گریہ ڪرده ام!! ڪمے ڪرم سفید ڪننده بہ صورتم میزنم و بہ سختے از اتاق بیرون میروم. بالاے پلہ ها مے ایستم و گوشم را تیز میڪنم _ چہ بے خبر اومدے! البتہ قدمت سر چشم... ❀✿ 💟 نویسنــــــده: ❀✿ 👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر مورد رضایت است👉🏻 ❀✿ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا