رسانه الهی
ادامه قسمت ۷۸👇👇👇 -اَلحمدُللّهِ وَ الحَمدُ حقُّه، کَما یَستَحِقُّهُ حَمداً کثیراً... حمد مخصوص خداو
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
#ستاره_سهیل
#قسمت_هفتادو_نهم
شب بعد، وقتی که به کمک عمو روی مبل جلوی تلویزیون نشست، یاد دو شب پیش افتاد که تا نزدیک صبح با مینو فیلم دیده بودند؛ اما شب بعدش درست برعکس، فرشته آنجا حضور داشت.
حضور دو رفیق متفاوتش در زندگی، برایش تداعی کننده همان احساسات ضد و نقیضی بود که اغلب، دچارش میشد.
عمو سینی به دست، کنارش روی مبل نشست.
-خب! دخترِ عمو! پات چطوره؟
-از دیشب بهتره، ولی هنوز درد دارم.
-بیا این دستپخت دوستته، بندهخدا خیلی زحمت کشیده. فکر کنم تا عفت بیاد غذا داریم.
نگاهی به بشقاب روبهرویش انداخت. یاد فرشته که افتاد دلش گرفت، چقدر خانه بدون صدای خندهها و شیرینش، سوت و کور بود؛کاش خواهری داشت.
-عمو، عفت کی میاد؟
-نمیدونم عمو. شاید، دو روز
عمو دستی به ریش کوتاهش کشید و عینکش را روی صورتش جا به جا کرد.
-میگم... اگه عفت یکم بدخلقی کرد، به دل نگیر عمو، بخاطر داییش خیلی بهم ریخته... نمیدونی اونجا چه کار کرد. چندبار حالش بد شد... اورژانس اومد، طول میکشه تا با خودش کنار بیاد.
ستاره یاد آخرین حرکت عفت افتاد. سر معدهاش احساس سوزش کرد؛ اشتهای نداشتهاش کور شد، به قدری که احساس کرد، آب هم روی نمیماند. .
سرش را پایین انداخت. با مظلومانهترین شکل ممکن گفت:
-چشم.
دست عمو را روی موهایش احساس کرد..
-قربون شکلت.
با وجود اختلافات زیادی که عمو و ستاره باهم داشتند، اما هردو فوتبالی بودند و این مسئله گاه باعث بوجود آمدن شوخطبعیهایی، بین عمو و بردارزاده میشد.
ستاره به شدت طرفدار پرسپولیس و عمو استقلالی بود.
با وجود اینکه یادآوری رفتار عفت، حالش را بد کرد، اما دیدن فوتبال همراه عمو، تمام آن احساسات بد را شست و با خود برد.
بعد از تمام شدن فوتبال، ستاره آرزو کرد کاش سر تمام مسائل با عمو، چنین نگاه سادهای داشت.
دستش در دست عمو بود و لنگان لنگان به طرف اتاق میرفت.
-خب دیگه، تیم ما شده رسوای عالم هان؟
ستاره خنده زیرکانهای زد.
-خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو عمو جون، بیا تو تیم ما، خودم نوکرتم...
-نه عموجون، من به تیمم خیانت نمیکنم.
دستش از دست عمو سر خورد و با تکان شدیدی روی تخت افتاد. از درد لبش را گزید.
-ای وای، ببخشید عمو! خیلی دردت گرفت؟
آخی زیر لب گفت:
«نه،چیزی نیست.. میشه مسکنم از روی میز بهم بدین؟»
همینکه ستاره کمی آرام گرفت، عمو خواست از اتاق بیرون رود که برگشت و پرسید.
-عمو، لیستهای منو ندیدی؟
رنگ از صورتش پرید.
-لیست؟ چه جور لیستی عمو؟
-همین برگهها که روی دسته مبل بود.
-آهان! گذاشتم بالای میز تلویزیون... گفتم یهدفعه..گم نشه.
-قربون دستت...هرچی گشتم ندیدمشون. بخواب عمو، بخواب.
با رفتن عمو نفس راحتی کشید. نگاهی به گوشی انداخت. کیان و مینو مرتب برایش پیام میگذاشتند.
سه پیام خوانده نشده از مینو و شش پیام هم از کیان داشت.
پیامها را باز نکرد، طبق عادتش هندزفری را در گوشش گذاشت و چشمانش را بست.چشمانش در حال گرم شدن بود که دوباره صدای دینگ پیام آمد.
-چرا آن نیستی تو دختر؟ بیداری؟ بیا تو گروه ببین چه خبره؟
ستاره خواست کمی جابهجا شود، اما انگار پایش را درون یک مرداب عمیق جا گذاشته باشد. آخی گفت و پیام مینو را دوباره خواند.
بعد نوشت:
-داشتم خواب میرفتم، مسکن خوردم، کدوم گروه، نصف شبی؟
-اوه ننهجون چه زود میخوابی! سرشبه که هنوز... دلسام هستا!
دیگر نتوانست تحقیر مینو را تحمل کند و نتش را روشن کرد.
وارد تلگرام شد. به گروه جدیدی اضافه شده بود؛ بیشتر بچهها را میشناخت.
کیان جلوی همه بچهها، برای ستاره ابراز دلتنگی کرده بود.
دلسا شکلک درآورده بود. پسری با قیافه نسبتا آشنا، حرف دلسا را تایید کرده بود.
ستاره نوشت:
-اینجا معلوم هست چهخبره؟
آرش جواب داد:
-بهبه ملکه خانم! کجایی بابا؟ کیان پکید از بس خوند! پات چطوره؟
-ممنون، کل گروهو خبر کردین، هان؟ چی خوند حالا؟
آرش با فلشی اشاره کرد که پیامهای قبلی را بخواند.
✅کپی فقط با اجازه نویسنده
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
#تلنگرانه
⛔️اگر انسان نیاز روح و جسم خود را به لذت بردن از راه #گناه تأمین کند، دیگر از عبادت لذت نمیبرد!❌
👈مثل کسی که تشنگی خود را با آب آلوده برطرف کرده و دیگر از خوردنآب سالم لذت نمیبرد.‼️
🔖#نشرمطالبصدقهٔجاریهاست
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
واجب فراموش شده ج2.mp3
5.02M
🎵 آموزش کاربردی #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر
🔅جلسه ۲
⚜️ معنای معروف و منکر
🔷 #واجب_فراموش_شده
🌐 کانال مصطفی شبهه
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞شما خودتو #آرایش کنی بری تو خیابون
میگی👇
مفت مفت من رو ببینید😂😝
مفت مفت #حراج کردی خودتو...🙃🤔
🎤حجت الاسلام #قرائتی
#حجاب
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ #ستاره_سهیل #قسمت_هفتادو_نهم شب بعد، وقتی که به کمک عمو روی مبل جلوی تلویزیون نشست،
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
#ستاره_سهیل
#قسمت_هشتاد
کیان چند صوت فرستاده بود. هندزفری را در گوشش جابهجا کرد و کمی صدای گوشی را بالا برد.
-ای خوشا روزی که ما معشوق را مهمان کنیم..
دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم..
گر ز داغ هجر او دردی است در دلهای ما..
ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم..
از شدت هیجان، انگشت شستش را به دهان گرفت و گاز زد. تک خنده مستانهای از حنجرهاش بیرون پرید.
از فکر اینکه دلسا همه اینها را خوانده باشد، غرق در لذت بود. حرص خوردن این دختر، برایش بهترین سرگرمی بود.
-چون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خویش
پیش مشک افشان او، شاید که جان قربان کنیم
آن سر زلفش که بازی می کند از باد عشق،
میل دارد تا که ما، دل را در او پیچان کنیم..
او به آزار دل ما هر چه خواهد آن کند،
ما به فرمان دل او، هر چه گوید آن کنیم
ذرههای تیره را در نور او روشن کنیم.. چشمهای خیره را در روی او تابان کنیم
نیمهای گفتیم و باقی نیم کاران بو برند.. یا برای روز پنهان، نیمه را پنهان کنیم.
خیلی تندتند نوشت.
-چقدر قشنگ خوندی؟ شعرو خودت گفتی برام؟
بعد هم شکلک چشمک کنارش گذاشت و ارسال کرد.
بالای صفحه کیان در حال نوشتن بود.
-نه خانم گل، ولی اگه شما بخوای، شعر چه قابل داره؟ لیلی و مجنون برات میسازم.
نگاهی به مخاطبان گروه انداخت. دلسا هم آنلاین بود. تازه پسری را که از دلسا حمایت کرده بود، بخاطر آورد. پسر موطلایی رشته نرم افزار، که همرشتهای کیان بود.
احتمال داد دلسا، بعد از بهم زدن با مهرداد، با آن پسر دوست شده باشد. او هم در حال نوشتن بود. طعم تلخ کنایه با شکلکی که کنارش فرستاده بود، صورت ستاره را لحظهای جمع کرد.
-بیسوادم که هستی، شاعرش جناب مولاناست، آق کیان شما نیست!
سرش را از روی گوشی بلند کرد و به ساعت صورتی روی میزش، نگاه تندی انداخت انگار که صفحه ساعت، صورت دلسای از خود راضی بود.
-اَه...
انگشتان معلقش روی صفحه گوشی آمد و در حالی که دندانهایش را میسایید نوشت:
-واقعا؟ فکر کردم جناب سام موطلا سرودتش.
سام در دفاع از دلسا نوشت:
-اوهوی...با دلسا درست حرف بزن.
ستاره که از دعوای چند روز پیشش حسابی دل و جرأت پیدا کرده بود نوشت:
-ببخشید صاحاب جدیدشی؟
آرش شکلک خنده انفجاری را فرستاد.
ستاره دوباره تایپ کرد.
-همه بچههای کلاس تو گروهن ؟
مینو جواب داد:
-نه گلم،تقریبا همونا که تو باغ کیان بودن و چند نفر که خودشونو اضافه کردن و ما هم پذیرفتیم.
ستاره با وجود اینکه از نرفتن به مراسم شکرگزاری ناراحت بود، اما از اینکه دلسا کسی را برای خودش انتخاب کرده بود، تا حدی خیالش راحت شد.
هیجان گروه به قدری بالا رفته بود که بیشتر آنچند روزی را که استراحت مطلق داشت، مدام پیامها را چک میکرد. مینو چند فیلم و آهنگ فرستاد.
اعضای گروه در مورد آن فیلمها ،تبادل نظر میکردند؛ ولی ستاره همه آن فیلمها را ندیده بود. برعکس دلسا انگار تماشاگر قهارِ ژانر وحشت و شیطان پرستی بود. با چنان آب و تابی از آنها حرف میزد که بیشتر پسرهای گروه را جذب حرفهایش کرده بود.
ستاره احساس ضعف کرد و از مینو خواست فیلم بیشتری را برایش بفرستد.
زمان استراحتش را به فیلم و سریال دیدن میگذراند. زمانی که بحث فیلم دروازه شد، ستاره با اعتماد به نفس تایپ کرد.
-وای فیلمش عالی بود. یک شیطانپرست نمونه... البته ، کارگردانش بنظرم کمی اغراق کرده بود... ولی عاشق اون قسمت شدم که لوئیزا به جو گفت:
«من خود شیطان هستم.»
دوباره اضافه کرد:
-بنظرم تعلیق فیلمش خیلی خیرهکننده بود.
تعلیق و چند اصطلاح دیگر را از اینترنت جستجو کرد، تا بهتر بتواند روی دلسا را کم کند.
چند نفری برایش استیکر دست و هورا فرستادند.
دلسا نوشت.
-بعضیها چه شیطونشناس خوبی شدن! انگار استادشن.
ستاره با بدجنسی تایپ کرد
-اون بعضیهام حواسشون باشه، شیطون ممکنه بیاد گند بزنه به هیکلشون.
وقتی نوشتهاش را خواند، خودش بیشتر ترسید. لحظهای احساس کرد مخاطب جمله، خودش است.
آرش مثل همیشه وسط پرید و به تحلیل فیلم جادوگر و شبرو پرداخت. اما چون ستاره این فیلم را ندیده بود، ترجیح داد نشان دهد بخاطر حرفهای دلسا، دیگر در بحث شرکت نمیکند.
گوشی را زیر بالش گلدار صورتیاش چپاند.. دستش را به سمت موهایش برد و همه را پشت سرش انداخت.
با صدای ویبره گوشی، بیرونش کشید.
-سلام ستاره جونم، بهتری عزیزم؟ اون پای خوشکلت چطوره؟
ادامه قسمت 80👇👇
#ادامه قسمت هشتاد👇👇
داشت به این فکر میکرد که اصلا یادش رفته، دوستی به نام فرشته دارد.
آنقدر احساسات مختلف را در حین پیامها تجربه کرده بود، که حوصله درست جواب دادن نداشت.
انگشتانش بیهوا نوشتند:
-سلام عزی.. ممنون، تو خوبی.
دوباره دستانش را در موهایش فرو برد.
در اتاق بدون اینکه اجازهای گرفته شود، باز شد.
صورت گرد، همراه با موهای وز عفت، در برابرش نمایان شد.
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇
@tooba_banoo
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi