تواناییهای خودتو بشناس و اونهارو شکوفا کن💪
خیلی ازماها استعدادها وتوانایی هایی داریم که یا نمی شناسیم شون یا خودمونو باور نداریم که بتونیم کارهای بزرگ انجام بدیم....🧐
همه ما میتونیم به موفقیت های بزرگ دست پیداکنیم🤩👏👏
#انگیزشی
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi
ـ🍃💌🍃💌☘🍃
ـ💌🍃💌🍃
ـ🍃💌☘🍃
ـ💌🍃﷽
ـ☘🍃
ـ🍃 #حقالناس
🔻حجتالاسلام ماندگاری
به سؤال يكی از بينندگان برنامه سمت خدا دربارهی #آرايش كردن پاسخ جالبی دادن👇
❓سؤال:
👈 من دختری هستم که عاشق آرایش کردن هستم و آرایش هم برای دل خودم است و آرایش من، برای جلبتوجه دیگران نیست. من وقتی بیرون میروم به سر و وضع خودم میرسم تا دلم شاد بشود. آیا این کار من ایرادی دارد❓
✅ پاسخ:
⚠️ کار ایشان کمال #نامهربانی، بیانصافی و ناسپاسی به خداوند است. قرار نیست که هر کس به دل خودش عمل کند. قرار است که همه به امر خدا عمل کنند.
🛵 موتورسواری که در پیادهرو موتورسواری میکند و امنیت مردم را به خطر میاندازد، میگوید: دلم میخواهد به پیادهرو بروم و در واقع به خواسته دلش عمل کرده است.
🎷کسی که دم بیمارستان بوق میزند میگوید که من میخواستم شاد باشم بوق زدم و اِلا قصد کار دیگری ندارم.
📌اگر این حرفها #عاقلانه است..
حرف این خانم هم عاقلانه است.
✅🔻وقتی ما کاری میکنیم که به دیگران آسیب و ضرری میرسد، باید روی دل خودمان پا بگذاریم.
❤️ اگر شما به حرف خدا گوش بدهید و حق کسی را ضایع نکنید میتوانید بهحرف دلتان عمل کنید.
❌ این خانم حرف خدا را ضایع کرده است؛ زیرا در قرآن داریم که زنها نباید زینت و آرایش خودشان را آشکار کنند، مگر برای همسران و مَحرمهایشان. در اینجا شما نمیتوانید به دلتان عمل کنید، زیرا ناسپاسی خدا میشود.
❗️این خانم به چهار گروه لطمه میزند:
1️⃣ در خیابان جوان عفیف نمیخواهد به چهرهی این خانم نگاه کند؛ بنابراین به خودش فشار میآورد و سرش را پایین میاندازد. پس این فرد اذیت میشود و حقش ضایع میشود زیرا میتوانست راحت در خیابان راه برود. مثل فردی که وقتی آلودگی هوا وجود دارد مجبور است که #ماسک بزند.
2️⃣ به جوان بیبندوبار هم ظلم میشود؛ زیرا این جوان وقتی خانم را در خیابان میبیند ازدواجش عقب میافتد.. چون مجانی دارد نیازش را برطرف میکند. فرد باید نیازش را با ازدواج تامین کند، نه با هرزگی و #چشمچرانی.
3️⃣ به متأهلها هم ظلم میشود؛ زیرا آقایان متأهل چشمشان به این خانم میافتد که خیلی مرتب است، وقتی به خانه میروند خانم را در آشپزخانه میبینند که خیلی مرتب نیست و بهخاطر همین، قیافهها را مقایسه میکند و شروع به بهانهگیری میکند و زندگی بهم میریزد. پس #بی_حجابی حقالناس است و باید این خانمها تغییر رویه بدهند.
4️⃣ به خودش ظلم میکند؛ چرا که با اینکار خود را وسیله هوسرانی مردها قرار میدهد و حیا و عزتنفس خود پایمال میکند.
البته که این مراقبت و عفیفبودنها هم برای خانمها و هم برای آقایان است..✌️
#رسانه_الهی 🕌
@mediumelahi
#تـــݪنگـــر
🕋 وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي قُلُوبِكُمْ
احزاب(۵۱)
⚡️حواسم است تو دلت چی میگذره
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
#رمان_دختر_شینا 🌹به یاد شهیدحاج #ستارابراهیم_هژبر #قسمت_بیستم 💞یک روز مشغول کارِ خانه بودم که
#رمان_دختر_شینا
🌹به یاد شهید حاج #ستارابراهیم_هژبر
#قسمت_بیست_یکم
💞بعد هم که برمی گشتیم خانه خودمان، صمد می نشست برای من حرف می زد. می گفت: «این مهمانی ها باعث شده من تو را کمتر ببینم. تو می روی پیش خانم ها می نشینی و من تو را نمی ببینم. دلم برایت تنگ می شود. این چند روزی که پیشت هستم، باید قَدرَت را بدانم. بعداً که بروم، دلم می سوزد. غصه می خورم چرا زیاد نگاهت نکردم. چرا زیاد با تو حرف نزدم.»
این خوشی یک هفته بیشتر طول نکشید. آخر هفته صمد رفت. عصر بود که رفت. تا شب توی اتاقم ماندم و دور از چشم همه اشک ریختم.
به گوشه گوشه خانه که نگاه می کردم، یاد او می افتادم. همه چیز بوی او را گرفته بود. حوصله هیچ کس و هیچ کاری را نداشتم. منتظر بودم کسی بگوید بالای چشمت ابروست تا یک دل سیر گریه کنم. حس می کردم حالا که صمد رفته، تنهای تنها شده ام. دلم هوای حاج آقایم را کرده بود. دلتنگ شیرین جان بودم. لحافی را روی سرم کشیدم که بوی صمد را می داد. دلم برای خانه مان تنگ شده بود. آی... آی... حاج آقا چطور دلت آمد دخترت را این طور تنها بگذاری؟! چرا دیگر سری به من نمی زنی. آی... آی... شیرین جان چرا احوالم را نمی پرسی؟!
آن شب آن قدر گریه کردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم تا خوابم برد.
💞صبح بی حوصله تر از روز قبل بودم. زودرنج شده بودم و انگار همه برایم غریبه بودند. دلم می خواست بروم خانه پدرم؛ اما سراغ دوقلوها رفتم. جایشان را عوض کردم و لباس های تمیز تنشان کردم. مادرشوهرم که به بیرون رفت، شیر دوقلوها را دادم، خواباندمشان و ناهار را بار گذاشتم. ظرف های دیشب را شستم و خانه را جارو کردم. دوقلوها را برداشتم و بردم اتاق خودم. بعد از ناهار دوباره کارهایم شروع شد؛ ظرف شستن، پختن شام، جارو کردن حیاط و رسیدگی به دوقلوها. آن قدر خسته شده بودم که سر شب خوابم برد.
انگار صبح شده بود. به هول از خواب پریدم. طبق عادت، گوشه پرده را کنار زدم. هوا روشن شده بود. حالا چه کار باید می کردم. نان پخته شده و درِ تنور گذاشته شده بود. چرا خواب مانده بودم. چرا نتوانسته بودم به موقع از خواب بیدار شوم. حالا جواب مادرشوهرم را چه بدهم. هر طور فکر کردم، دیدم حوصله و تحمل دعوا و مرافعه را ندارم. به همین خاطر چادرم را سر کردم و بدون سر و صدا دویدم طرف خانه پدرم.
با دیدن شیرین جان که توی حیاط بود، بغضم ترکید. پدرم خانه بود. مرا که دید پرسید: «چی شده. کی اذیتت کرده. کسی حرفی زده. طوری شده. چرا گریه
می کنی؟!»
نمی توانستم حرفی بزنم. فقط یک ریز گریه می کردم. انگار این خانه مرا به یاد گذشته انداخته بود. دلم برای روزهای رفته تنگ شده بود. هیچ کس نمی دانست دردم چیست.
💞روی آن را نداشتم بگویم دلم برای شوهرم تنگ شده، تحمل تنهایی را ندارم، دلم می خواهد حالا که صمد نیست پیش شما باشم.
یک هفته ای می شد در خانه پدرم بودم. هر چند دلتنگ صمد می شدم، اما با وجود پدر و مادر و دیدن خواهرها و برادرها احساس آرامش می کردم. یک روز در باز شد و صمد آمد. بهت زده نگاهش کردم. باورم نمی شد آمده باشد. اولش احساس بدی داشتم. حس می کردم الان دعوایم کند. یا اینکه اوقات تلخی کند چرا به خانه پدرم آمده ام. اما او مثل همیشه بود. می خندید و مدام احوالم را می پرسید. از دلتنگی اش می گفت و اینکه در این مدت، چقدر دلش برایم شور می زده، می گفت: «حس می کردم شاید خدای نکرده، اتفاقی افتاده که این قدر دلم هول می کند و هر شب خواب بد می بینم.»
کمی بعد پدر و مادرم آمدند. با آن ها هم گفت و خندید و بعد رو به من کرد و گفت: «قدم! بلند شو برویم.»
گفتم: «امشب اینجا بمانیم.»
لب گزید و گفت: «نه برویم.»
چادرم را سر کردم و با پدر و مادرم خداحافظی کردم و دوتایی از خانه آمدیم بیرون. توی راه می گفت و می خندید و برایم تعریف می کرد.
✍ادامه دارد.....
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ
آگاه باش که #دوستان_خدا نه ترسى دارند و نه غمگین میشوند✅
سوره یونس – آیه۶۲
هنگام مواجه شدن با مشکل، حتما راه حلی وجود داره👌
چون هر چیز با جفتش به وجود میاد .🤔
بعد از هر سقوطی، صعودی و بعد از هر شبی، روزی وجود دارد.👀
برای بیرون آمدن از یک اتاق، باید در را پیدا کنی،☺️
نه این که به دیوارها فکر کنی.✅
شبتون آرام✋
#انگیزشی
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi
#تـــݪنگـــر
🕌 وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِی
(خدای مهربان به ما میگوید )👇
🕌 و من تو را براى خودم ساختم✅
📙 سوره طه ، آیه ۴۱
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi
#آرامش یعنی در میان صدها مشکل خیالت هم نباشد و لبخند بزنی 😍
چون میدانی #خدایی داری که هوایت را دارد . . 🌸💗❤️❤️❤️❤️
#انگیزشی
#رسانه_الهی 🕌 @mediumelahi