❣❣❣❣
✍ میگفت :
من از اینکه بدون کفش راه می رفتم می گریستم ... 😢😢
اما وقتی مردی بدون پا دیدم، از گریستن دست کشیدم ....😌
👌 در هر وضعیتی، #شاکر_خداوند شدم🤲🙏🙏🙏
❣❣❣❣
#انگیزشی
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
"ﻣﺮﺍﻗﺐ" ﺑﺎﺷﯿﻢ...
ﺻﺪﺍﯾﻤﺎﻥ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﻧﺸﮑﻨﺪ💘
"ﻋﯿﺐ ﺁﺩﻣﻬﺎ" ﺭا ﺩﺍﺩ ﻧﺰﻥ🤫🤫
ﺍﻭﻝ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺭا
ﺗﺮﻭﺭ ﻣﯽﮐﻨﯽ...😳😩
ﺑﻌﺪ "ﺁﺑﺮﻭﯼ" آنها را💪
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،
ﺻﺪﺍﯼ ﺗﺮﮎ دل ها را💘
ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﻓﺮﯾﺎد
ﺯﺑﺎنها ﻣﯽﺷﻨﻮد...💔💔💔💔
#تلنگر
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
باداشتن #نظم وترتیب شخصی👌
از دیگران متمایزخواهیدشد ❣ودرزندگیتان تغییرایجادخواهدشد🌈
بدون داشتن نظم هیچ #موفقیت ادامه داری امکان پذیر نیست.😏👀
همین الان شروع کن🌸🌸🌸🌸
#مشاوره
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
#داستان_واقعی.... #رمان_دختر_شینا 🌹به یاد شهید #حاج_ستار_ابراهیم_هژبر #قسمت_سی_ونهم 💞صمد مرتب م
#داستان_واقعی....
#رمان_دختر_شینا
🌹به یاد شهید
#حاج_ستار_ابراهیم_هژبر
#قسمت_چهلم
💞صاحب خانه خوب و مهربانی هم داشت که طبقه پایین می نشستند. همان روز آینه و قرآن را گذاشتیم روی طاقچه و فردا هم اسباب کشی کردیم.
اول شیشه ها را پاک کردم؛ خودم دست تنها موکت ها را انداختم. یک فرش شش متری بیشتر نداشتیم که هدیه حاج آقایم بود. فرش را وسط اتاق پهن کردم. پشتی ها را چیدم دورتادور اتاق. خانه به رویم خندید. چند روز اول کارم دستمال کشیدن وسایل و جارو کردن و چیدن وسایل سر جایشان بود. تا مویی روی موکت می افتاد، خم می شدم و آن را برمی داشتم. خانه قشنگی بود. دو تا اتاق داشت که همان اول کاری، در یکی را بستم و کردمش اتاق پذیرایی. آشپزخانه ای داشت و دستشویی و حمام، همین. اما قشنگ ترین خانه ای بود که در همدان اجاره کرده بودیم.
عصر صمد آمد؛ با دو حلقه چسب برق سیاه. چهارپایه ای زیر پایش گذاشت و تا من به خودم بیایم، دیدم روی تمام شیشه ها با چسب، ضربدر مشکی زده. جای انگشت هایش روی شیشه ها مانده بود. با اعتراض گفتم: «چرا شیشه ها را این طور کردی؟! حیف از آن همه زحمت. یک روز تمام فقط شیشه پاک کردم.»
گفت: «جنگ شده. عراق شهرهای مرزی را بمباران کرده. این چسب ها باعث می شود موقع بمباران و شکستن شیشه ها، خرده شیشه رویتان نریزد.»
💞چاره ای نداشتم. شیشه ها را این طوری قبول کردم؛ هر چند با این کار انگار پرده ای سیاه روی قلبم کشیده بودند.
صمد می رفت و می آمد و خبرهای بد می آورد. یک شب رفت سراغ همسایه و به قول خودش سفارش ما را به او کرد. فردایش هم کلی نخود و لوبیا و گوشت و برنج خرید.
گفتم: «چه خبر است؟!»
گفت: «فردا می روم خرمشهر. شاید چند وقتی نتوانم بیایم. شاید هم هیچ وقت برنگردم.»
بغض ته گلویم نشسته بود. مقداری پول به من داد. ناهارش را خورد. بچه ها را بوسید. ساکش را بست. خداحافظی کرد و رفت.
خانه ای که این قدر در نظرم دل باز و قشنگ بود، یک دفعه دلگیر و بی روح شد. نمی دانستم باید چه کار کنم. بچه ها بعد از ناهار خوابیده بودند. چند دست لباسِ نَشسته داشتم. به بهانه شستن آن ها رفتم توی حمام و لباس شستم و گریه کردم.
کمی بعد صدای در آمد. دست هایم را شستم و رفتم در را باز کردم. زن صاحب خانه بود. حتماً می دانست ناراحتم. می خواست یک جوری هم دردی کند. گفت: «تعاونی محل با کوپن لیوان می دهند. بیا برویم بگیریم.»
حوصله نداشتم. بهانه آوردم بچه ها خواب اند.
💞منی که تا چند روز قبل عاشق خرید وسایل خانه و ظرف و ظروف بودم، یک دفعه از همه چیز بدم آمده بود. با خودم گفتم: «جنگ است. شوهرم رفته جنگ. هیچ معلوم نیست چه به سر من و زندگی ام بیاید. آن وقت این ها چه دل خوش اند.» زن گفت: «می خواهی هر وقت بچه ها بیدار شدند، بیایم دنبالت.»
گفتم: «نه، شما بروید. مزاحم نمی شوم.» آن روز نرفتم. هر چند هفته بعد خودم تنهایی رفتم و با شوق و ذوق لیوان ها را خریدم و آوردم توی کمد چیدم و کلی هم برایشان حظ کردم.
شهر حال و هوای دیگری گرفته بود. شب ها خاموشی بود. از رادیو آژیر وضعیت زرد، قرمز و سفید پخش می شد و به مردم آموزش می دادند هر کدام از آژیرها چه معنی و مفهومی دارد و موقع پخش آن ها باید چه کار کرد. چند بار هم راستی راستی وضعیت قرمز شد. برق ها قطع شد. اما بدون اینکه اتفاقی بیفتد، وضعیت سفید شد و برق ها آمد.
اوایل مردم می ترسیدند؛ اما کم کم مثل هر چیز دیگری وضعیت قرمز هم برای همه عادی شد.
چهل و پنج روزی می شد صمد رفته بود. زندگی بدون او سخت می گذشت. چند باری تصمیم گرفتم بچه ها را بردارم و بروم قایش. اما وقتی فکر می کردم اگر صمد برگردد و ما نباشیم، ناراحت می شود. تصمیمم عوض می شد.
✍ادامه دارد....
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
مداحی_آنلاین_راوی_قرآن_تویی_مظهر.mp3
4.35M
🌸 #میلاد_حضرت_عبدالعظیم(ع)
💐راوی قرآن تویی 😍😍😍
💐مظهر ایمان تویی😍😍
🎤حاج حسین سازور
👏 👏👏👏👏👏👏
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
#انگیزشی 😍😍😍
✍به خاطر داشته باشید که فکر خود را
به هر چه متوجه کنیم همان را به دست میآوریم.✅✅✅✅✅
پس به چیزهایی که نمیخواهید فکر نکنید، ❌❌❌❌❌❌
حواس خود را روی چیزهایی که میخواهید متمرکز کنید. 😍👌
هر چه در این زمینه دقیقتر باشید، نیروی بیشتری برای ایجاد تغییرات پیدا میکنید.😍😍🌸🌸
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
#تدبر_در_قرآن
گاهی خدا برایت همه پنجره ها را میبندد👌
وهمه درها را قفل میکند👌
زیباست اگر فکر کنی آن بیرون هوا طوفاني است☺️⛈⛈⛈
و خدا درحال مراقبت از توست🌸👌👌
ْ 🌈وَ عَسىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ🌈
(٢١٦) سوره بقره🌸
🌈چه بسا چیزی را دوست دارید درحالیکه آن برای شما بد است ، و خدا می داند و شما نمی دانید🌈
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi