❣❣❣❣❣
#جمعه_های_انتظار
تقصیر ماست
غیبت طولانی شما😔
بغض گلو گرفته پنهانی شما 😔
بر شوره زار معصیتم
#گریه می کنم....
جانم فدای دیده بارانی شما💔
#أللَّھُـم_عـجِّـلْ_لِوَلیِڪْ_ألْـفَـرَج 🤲
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
❣❣❣❣❣
🌼بر #مهدی دین منجی دنیا صلوات
بر چهره آن ماه دل آرا صلوات🌼
🌼در دامن نرجس گل زهرا بشکفت
بر این گل وبر نرجس و زهرا صلوات🌼
🍃🌼 اللّهُمَّصَلِّعَلي
🍃🌼 مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🍃🌼 وَعَجِّلفَرَجَهُــم
🌼🍃
رسانه الهی🕌 @mediumelahi
4_5809787920403401393.mp3
4.74M
#نماز_سکوی_پرواز56
اگه یه شب از دلتنگی خدا خوابت نبـرد،👌
اگه همش انتظار یه کُنجِ دِنج رو می کشی که فقط تو باشی و خـدا،💚
یعنی عشق توی رگهای قلبت جونه زده.❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
مبـارک باشه رفیق😍😍😍😍
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
مداحی_آنلاین_منتظران_واقعی_حجت_الاسلام_رفیعی.mp3
1.35M
🌸🌸🌸🌸🌸
#میلاد_امام_زمان(عج)
♨️منتظران زمان غیبت افضل از همه مردم در همه زمانها
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #رفیعی
رسانه الهی🕌@mediumelahi
🌸🌸🌸🌸🌸
رسانه الهی
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_بیست_و_هشتم روایت امیرحسین با صدای موبایل از خواب بیدار شدم. _
⚘﷽⚘
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_بیست_و_نهم
به روایت امیرحسین
آخیش. چقدر آروم شدم همیشه هئیت مُسکّن من بود. خدا توفیق این نوکری رو از ما نگیره ان شاالله.
حاج آقا: امیرحسین جان. یه لحظه بیا.
_جانم حاج آقا ؟
حاج آقا : اتفاقی افتاده این چندوقته خیلی تغییر کردی؟
رازدار تر و راهنما تر از حاج آقا کی رو میتونستم پیدا کنم ؟ دل رو زدم به دریا و گفتم. از همون دو سال پیش تا الان. البته حاج آقا در جریان مشکل مالی که برای بابا پیش اومده بود ، بودن ولی این که این مشکلات تونسته رو اعتقاداتش تاثیر بزاره برای حاج آقا هم حیرت آور بود. ولی مشکل من علاوه بر اعتقادات بابا این بود که اجازه نمیداد من برم .
حاج آقا : میدونستم رفتن برات مهمه ولی نه انقدر که اینجوری تغییرت بده . ولی امیرجان شرط اول رضایت والدینه تو سعی خودت رو بکن و بقیش رو بسپار به خدا مطمئن باش همیشه بهترین هارو برات رقم میزنه
حرفای حاج آقا همیشه برای من بشارت دهنده آرامش بودن. حرفاش از جنس زمین نبود حرفاش آسمونی بود.....
.
.
.
دوباره زیر لب صلواتی فرستادم و زنگ زدم. در که باز شد استرس من هم بیشتر شد .
پرنیان: عه داداش چته ؟ چیزی شده؟
_ ها؟ نه. چیزه. یعنی قراره بشه.
پرنیان: امیر عاشق شدیا.
_ابجی چی میگی؟
پرنیان: هیچی خوش باش.
ای بابا . عشق من الان فقط و فقط شهادت بود. با دیدن مامان و بابا تو پذیرایی دیگه استرسم به اوج رسید . میترسیدم از این که دوباره همون حرفای همیشگی رو بشنوم.
_ سلام. بابا میشه حرف بزنیم؟
مامان: سلام. قبول باشه. خیر باشه مادر.
بابا: سلام بابا جان. اره بیا بشین.
_ ان شاالله که خیره.
دوباره زیر لب صلوات فرستادم و نشستم رو مبل کنار بابا .
بابا: خب؟
_ها؟ چی؟
با این برخورد من همه زدن زیر خنده و پرنیان هم کم لطفی نکرد و گفت _ نگفتم عاشق شدی؟
_ نه. حواسم نبود خب. عه.
مامان: عه بچمو اذیت نکنید ببینم. بگو مامان جان.
_ بابا ، چرا نمیزارید من برم ؟
بابا: این بحث قبلا تموم شده.
_ نه برای من
بابا: هزار بار گفتم بریز دور این مسخره بازیا رو.
دوباره همون آش و همون کاسه. شروع شد.
_ حداقل یه راه پیش پام بزارید.
بابا:بیخیال شو.
_ اگه راهتون اینه ؛ نه.
بابا: پس ازدواج کن.
_ میخواید دست و پام بسته بشه؟
بابا: آقای دین دار و با ایمان ، ازدواج مگه سنت پیامبر نیست؟
_ نه برای من که قرار نیست بمونم.
بابا: ازدواج کن بعد اگه زنت گذاشت برو. من که حرفی ندارم .فقط من اجازه نمیدم.
_شب به خیر
بابا: شب به خیر
مامان : امیرحسین پسرم بیا و بیخیال شو.
_ شب به خیر مامان
مامان: شبت به خیر
با رفتن من به سمت اتاق پرنیان هم دنبالم اومد من که وارد اتاق شدم پرنیان دم در وایساد,و گفت _ میخوای باهم حرف بزنیم ؟
_ بزار برای فردا
پرنیان : باشه . شب خوش
_ شبت به خیر
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi