💔 #خلاء_عشق_حقیقی_در_غرب 💔
🔺امروزه یکی از خلاء هایی که تو اروپا و آمریکا وجود داره،خلاء عشق هست!
به این معنی که غرب هوس رو بیشتر میچشه تا طعم عشق رو!
🔺هوس تنها یک بعد #لذت_جویی داره اما #عشق ابعادی مثل سوختن،وصال، فراق ،انتظار، دلتنگی ،آرامش و مهمتراز همه #تعهد و پایبندی رو در بر داره و مجموعه ی این ابعاده که عشق رو زیباتر و با مفهوم کرده
🔹شاید هنوز باور نکردیم که #غرب دچار خلاء عشقه...
اما با یک نگاه سطحی متوجه این موضوع میشیم:
تو فرهنگ غرب عشق هایی از قبیل لیلی و مجنون یا خسرو شیرین رشد و نمو پیدا نمیکنن !
اگر به این قصه ها مدل دیگه ای نگاه کنیم چی !؟🧐
اگر لیلی یه دختر خیابونی بود؟😕
یا اگه مجنون دنبال دوست دختراش بود ؟😬
یا اگر لیلی، صغری را دوست داشت و علاقه ای به مجنون نداشت!😮
واقعاً بازم عشق حقیقی دیده میشد؟🤔
🔸خلاصه که فرهنگ و اصالت مون رو از یاد نبریم!😌
دوست دختر و دوست پسر و این مسخره بازیا چیه،😩
کمی از لیلی و مجنون الگو بگیریم،دوست داشتن و عشق رو🙃
وصال هرچی سخت تر باشه قشنگ تره!
و اگه تعهد چاشنیش نباشه ،ارزشی نداره...
از اونجایی که بله دست دختره🤗
به شما میگم ... گل دختر
پوشش ، زیبایی های تو را بیشتر
و وصال تو را سخت تر میکند!
البته اینو من از خودم نساختم
نظامی بزرگ گفتن😎:
چه خوش نازی ست ناز خوبرویان 😌
ز دیده رانده را از دیده جویان🙃
📚منبع: کتاب مسئله حجاب استاد مطهری
#رسانه_الهی 🕌 @Rasanehelahi
رسانه الهی
حُسنِ یوسف: #ابوحلما💔 قسمت دوازدهم: چاه عمیق محمد پایش را روی پدال گاز فشرد و گفت: -کمربندتم ببند
#ابوحلما💔
قسمت سیزدهم: سردار
( دانشگاه افسری امام حسین-۱۳:۳۰)
- فرشته ها خسته شدن بس که ثواب نوشتن سر از سجده بردار حاج حسین، شب شدها!
عباس کلاه لبه دارش را از روی موهای پرپشت و سفیدش برداشت و کنار حسین روی دو زانو نشست و ادامه داد:
-کلاسای عصرتو براچی تعطیل کردی حسین؟
حسین سر از سجده برداشت و همانطور که نگاهش خیره تسبیحش بود آهسته گفت:
+باید برگردم عباس
-قبلا درموردش حرف زدیم
+حرف من همونه که گف...
-تو یه نظامی هستی حسین پس باید از مافوقت اطاعت کنی
حسین سرش را بلند کرد. انعکاس نگاهش که در چشم های گرد و سرخ عباس افتاد، لب های ترک خورده اش را بی صدا از هم بازکرد ولی چیزی نگفت. از جیب لباسش کاغذ تاخورده ای را بیرون آورد و درحالی که بلند میشد آن را در دستان عباس گذاشت. عباس کاغذ را که باز کرد برق از چشمانش پرید. دست حسین را که حالا تمام قد ایستاده بود، گرفت و با تشر گفت:
-مثل بچه ها قهر میکنی....استعفاتو دستم دادی که چی؟ حالا که...
+خیلی بهش فکر کردم
-دوتا گزارش از چندتا تازه کار علیه ات رد شده بعد...
+بخاطر اون نیست
-پس چیه؟ چیه اگه جانزدی و کم نیاوردی؟
+اواخر جنگ یه بار که برا شناسایی رفته بودم تو خاک دشمن...یهو یه کلت کمری چسبید به شقیقه ام پشت بندشم یه صدای گوش خراش با لهجه زیاد اما به زبون فارسی گفت"همه چی تمومه" اون لحظه باهمه وجود آماده بودم جونمو همه هستیمو برا دفاع از انقلاب و خاک کشورم بدم ولی حالا...حالا عباس...وقتی محمدم گفت برا همون اهداف میخواد بره تو دل خطر...دلم لرزید
-کسی بخاطر عشق پدرانه ات به تنها بچه ات سرزنشت نمیکنه حسین! اونم...بعد از اون سه تا پسری که هیچکدوم برات نموندن...
+من با کسی کار ندارم، حرفم بین خودم و خدای خودمه...اینکه فکر میکنی با چهارتا تهمت و توهین جازدم برا تویی که رفیق چهل سالمی...
-ببخشید نباید اونطور می...
+هنوز حرفم تموم نشده...عباس من راهمو عوض نکردم. فقط دارم از طریق دیگه ای وارد میشم
-نمیتونم اجازه بدم با وضعی که داری بری منطقه
+عباس اگه آزاد باشم راحت تر میتونم با این ستون پنجمیا برخورد کنم
-برا یه عملیات مهم اینجا بهت احتیاج دارم
+تو نیروی خوب برا عملیاتای اینجا داری
-ولی به هیچکدومشون مثل تو اعتماد ندارم...حسین نمیخواستم بگم ولی...از بچه های اطلاعات یه تیم پنج نفره برا این عملیات قراره همکاری کنن
+خب؟
-کوروشم جزء اون پنج نفره
+اونکه با قید وثیقه بیرونه...با من شوخی نکن عباس آخه یه خبرچین ساده چرا باید تو ماموریت مهم....
- ولله اینجا بیشتر بهت نیازه دایره این پرونده هر روز داره بزرگتر میشه تازه اون جاسوس دو تابعیتی اعتراف کرده...
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم؛ سین.کاف.غفاری
@Rasanehelahi
💅🏻 حکم آرایش هنگام نمازچیست؟
💠 با توجّه به این كه پوشیدن بهترین لباسها 👗👚 و زینت كردن در هنگام نماز سفارش شده است، حكم آرایش 🌹 در موقع نماز (استفاده از لوازم آرایشی و عطر) چیست؟
🌸 پاسخ:
👕 پوشیدن لباس تمیز و روشن، آراستن ظاهر، خوش بو کردن خود با عطر و انداختن گردن بند در هنگام نماز از مواردی است که به آن سفارش شده است؛ اما دربارهی آرایش چهره 🙂 هنگام نماز توصیه ای نرسیده است.
👌🏼 آری، اگر پس از وضو گرفتن و قبل از نماز، خانمی آرایش کرده باشد، نماز خواندن با آن اشکال ندارد ✅؛ مگر آن که لوازم آرایشی مانع رسیدن پوست پیشانی به مهر شود. 🙄
----------------
📝 احکام مصور – پوشش بانوان – ص ۱۵۱
#احکام_پوشش_آرایش_کردن_هنگام_نماز
➖➖➖➖➖
#پرسش_پاسخ_احکام
@Rasanehelahi
°🍃☁️🍃°
💙💭 Hope is never lost, if you have a dream to fight for.
امید هيچوقت از دست نرفته، 🌿
اگر رویایی داری که برای آن بجنگۍ🌱
#انگیزشی
#رسانه_الهی 🕌 @Rasanehelahi
✨ده نكته خوب✨
١_ ترسناك ترين جای جهان ذهن شماست .
٢_ عمل باشيد نه عكس العمل ، صدا باشيد نه انعكاس صدا .
٣_ مراقب بدن خود باشيد ، زيرا تنها جايی است كه تا آخر عمر در آن زندگی می كنيد .
٤_ اجازه ندهيد رفتار ديگران آرامش درونی شما را بهم بزند .
٥_ آرزو كردن برای اينكه جای شخص ديگری باشيد ، يعنی ناديده گرفتن خودتان .
٦_ ارزش شما با رفتار ديگران با شما ، تعيين نميشود.
٧_ اگر كسی كار اشتباهی انجام داد، همه خوبی هايش را فراموش نكنيد .
٨_ قهرمان بودن يعنی ايمان به خود ، وقتی ديگران به شما اعتقادی ندارند .
٩_ كسانی كه در گذشته زندگی می كنند ، آينده خود را محدود می كنند.
١٠_ هيچ يك از ما برنده يا بازنده به دنيا نيامده ايم ، انتخاب كننده به دنيا
آمده ايم .🌸🌸🌸
#رسانه_الهی 🕌 @Rasanehelahi
رسانه الهی
#ابوحلما💔 قسمت سیزدهم: سردار ( دانشگاه افسری امام حسین-۱۳:۳۰) - فرشته ها خسته شدن بس که ثواب نوشتن
#ابوحلما💔
قسمت چهاردهم: مهمان داریم
در همین هنگام در خانه پدری حلما، سفره ای با سیلقه چیده شده بود. حلما و محمد که وارد خانه شدند، بوی سبزی سرخ شده و نارنج، دهانشان را به تعریف بازکرد. حلما جلوتر از محمد دوید داخل سالن پذیرایی و گفت:
+سلام مامانی ...قرمه سبزیه؟
×سلام گل دخترم، بله به افتخار داماد عزیزم
بعد لبخند کوچکی تحویل چشمان محمد داد. محمد هم که متوجه شده بود گل از گل چهره مهربانش شکفت و درحالی که کاسه های ترشی را از مادر حلما میگرفت گفت:
-دستت دردنکنه مامان جان مگه شما به فکر من باشی
حلما چادرش را از سرش برداشت و روی دست انداخت بعد رو به مادرش گفت:
+نو که اومد به بازار کهنه میشه...
×حسودی نکن دخترجان
-مامان جان ببین تو این مدت چی کشیدم از بس...
و درحالی که لحنش به شوخی تغییر میکرد ادامه داد:
-از بس غذا های خوشمزه درست میکنه سه کیلو چاق تر شدم آخه نباید از در رد بشم؟
و صدای خنده مادر حلما و محمد در خانه پیچید. حلما نیم نگاهی به محمد انداخت و چیزی نگفت. دقایقی بعد مادرحلما صدا زد:
×حلما سادات بیا دیگه سفره پهنه مادر
-خانم خانما بیا دیگه شوهرت غلط کرد هرچی گفت
اما صدایی در جواب نیامد. محمد درحالی که بلند میشد گفت:
-کار خودمه باید برم منت کشی
×موفق باشی
اما همینکه محمد بلند شد سرش با پارچ آبی که در دستان حلما بود برخورد کرد. پارچ استیل روی زمین افتاد و تمام تن محمد خیس آب شد. محمد دستش را روی سرش گذاشت و نشست. حلما آمد کنارش و گفت:
+خاک به سرم چت شد؟ به جون خودم فقط میخواستم یکم خیست کنم نه که سرت بترکه...
×دامادمو دستی دستی کشتی
+مامان چ...
همان موقع محمد باقی مانده پارچ آب را روی صورت حلما ریخت و با خنده گفت:
-زدی آب یخی آب یخی نوش کن
+بدجنس داشتم از ترس سکته میکردم
-تسلیم خانم جان من همینجا...
×غذا سرد شد دیگه مثلا کارتون داشتم گفتم بیایین
-من با اجازه تون برم لباسمو عوض کنم
+شرمنده شوهرجان اینجا لباس نداری
-خب برا منم مثل خودت یه چند دست لباس میذاشتی
×نی نی کوچولوهای من...
+بذار ببینم مامانم چیکارمون داره دیگه
-بفرما مادرجان جمعا چهارگوش ما در اختیار شما
×درمورد میلاد...خواستم تا نیومده یه چیزی درموردش بهتون بگم
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم؛ س،ک،غفاری
@Rasanehelahi 🕌