eitaa logo
رسانه الهی
352 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
685 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن سرشار کن ز مهر مادرمان،پر شتاب کن -حضرت-زهرا_س 🕌 @Rasanehelahi
زن کیست؟؟ 🌸اولین کسی که با دیکتاتوری عظیم فرعون دلیرانه به پا خواست یک زن بود(بانو آسیه) 🌸اولین کسی که مکه و کعبه را آباد کرد ، یک زن بود(بانو هاجر مادر حضرت اسماعیل( ع) 🌸اولین کسی که از مبارکترین آب روی زمین زمزم نوشید ،یک زن بود(بانو هاجر مادر حضرت اسماعیل( ع) 🌸اولین کسی که خونش برای اسلام ریخته شد و شهید شد یک زن بود(بانو سمیه) 🌸اولین کسی که مالش را در راه اسلام داد یک زن بود(بانو حضرت خدیجه( س) 🌸اولین کسی در قرآن که خداوند از بالای هفت آسمان به حرفش گوش داد یک زن بود نه مرد(سوره مجادله آیه 1)(نام این زن خوله بنت ثعلبه است )(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ. قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا وَتَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ ....)(ای رسول ما) خدا سخن آن زن را که درباره شوهرش با تو به مجادله برخاسته و شکوه او را به خدا می‌برد محققا شنید) 🌸اولین کسی که سعی صفا و مروه را انجام داد ، زن بود(بانو هاجر مادر حضرت اسماعیل ( ع) 🌸اکنون میلیونها حاجی باید اعمال آن بانوی بزرگوار را در سعی بین دو کوه صفا و مروه انجام دهند وگرنه حج آنها قبول نمی شود 🌸 اولین زنی که با همه مخالفتها وارد معبد اورشلیم شده و به امر خداوند متعال از غذای بهشتی تناول می کرد، حضرت مریم( س) بود 🌸تنها فردی در عالم که دیوار خانه خدا (کعبه) برایش شکافته شد تا فرزندش حضرت علی ( ع) را بدنیا بیاورد خانم فاطمه بنت اسد (س)مادر بزرگوار آن امام بود و بس. 🌸 تنها کسی که به حمایت از شوهر و امام زمانش قاطعانه ، محکم و مستدل در مقابل منحرفین و دجالان زمانه اش ایستاد و دفاع کرد و ضربات شلاق آن شقی ملعون دوزخی را تحمل کرد و میخ در به تنش فرو رفت و دم نزد و خودش و فرزندش محسن در این راه شهید شدند ، و سرور تمام زنان دو عالم و شفیع گنهکاران شیعه در روز قیامت می باشد ، حضرت زهرا (س) است. 🌸کسی که کاخ یزید را به لرزه دراورد و قیام امام حسین ( ع) را تداوم داد ، حضرت زینب( س) بود. 🌸 امنیت ،استقلال ، عزت ما ایرانیان در این زمانه پر آشوب ، مرهون زحمات و تلاشهای شیرزنان، مادران و همسران مومن شهدا اعم از شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس ، شهدای امنیت، شهدای سلامت، شهدای مدافع حرم میباشد که چنین دسته گلهایی را در دامن پاک خویش پرورش دادند و خالصانه آنها را در راه رضای خدا فدا کردند. درود و سلام بر ارواح پاک تمامی شهدا از ابتدای خلقت تاکنون و سلام و رحمت خداوند بر همه زنان گمنام فداکار در جایگاه مادر و همسر که حق بزرگی بر گردن تک تک ما دارند. می نویسیم تا همه بدانند که : ♥️ زن بودن مایه فخر و مباهات است و همه دختران و زنان به هویتشان افتخار کنند 💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃 🕌 @Rasanehelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پشیمانی از رابطه با نامحرم 🕌 @Rasanehelahi
خداوندا به حق این لحظات وقت اذان،شعور فاطمی را به همه زنان و دختران عنایت بفرما🤲🤲🤲 🕌 @Rasanehelahi
رسانه الهی
حُسنِ یوسف: #ابوحلما💔 قسمت بیست و هفتم: نفس محمد همانطور که روبه روی عباس ایستاده بود پرسید: -نگفتی
حُسنِ یوسف: ابوحلما💔 قسمت بیست و هشتم: نامه محمد موبایلش را از گوشش فاصله داد و به طرف اتاق دوید اما پرستارها مانع شدند، عباس شانه های محمد را گرفت و او را به طرف سالن انتطار برد و گفت: +نگران نباش بابات کاملا هوشیاره دکترهم الان بالاسرشه -بابام چی گفت؟ نذاشتن ببیننش +میگم بعد بهت...به حاج خانم گفتی حسین به هوش اومده؟ -آره الان داشتم با حلما حرف میزدم پیش مامانمه اصرار داشت با مامانم بیاد ولی مامانم نمیذاشت ترسیده...تورو خدا عمو عباس بابام واقعا خوبه؟ +پاشو بروخانم و مادرتو بیار اینقدرم نگران نباش توکل به خدا محمد یاعلی(ع) گفت و بلند شد. وقتی محمد به خانه پدری اش رسید  زنگ زد اما کسی در را باز نکرد. لحظاتی انگشتان بلند و پهنش را در جیب هایش چرخاند تا کلید را پیدا کرد. به سرعت  در را باز کرد.  پله های ایوان را پشت سر گذاشت وقتی در هیچ کدام از اتاق ها مادر و همسرش را ندید، درحالی که آیت الکرسی میخواند سراسیمه به طرف حیاط برگشت که ناگاه صدای هق هق آرامی او را به طرف باغچه کشاند. گوشه  دامن حلما را کنار درخت انار دید. سرش را کج کرد. حلما روی زمین نشسته بود و چشم های ملتهبش خیس اشک بود. محمد آمد جلوی حلما روی دو زانو نشست و پرسید: چی شده؟ مامان کجاست؟ حلما کبوترِ کم حالِ نگاهش را به سمت محمد پرواز داد و بی صدا لب هایش را برهم کوبید. بعد کاغذی را که در دستش مچاله کرده بود، در دست محمد گذاشت. محمد به محض اینکه کاغذ را باز کرد دست خط پدرش را شناخت: "بسم الله الرحمن الرحیم سلام معصومه جان! باورم نمی شد بعد از این همه وقت دوباره دست به قلم شوم و برایت بنویسم. آخرین نامه ام به تو روزهای پایان جنگ تحمیلی بود وقتی کنار کانال زانوهایم را به هم نزدیک کردم و برایت از خودم نوشتم. اما حالا دیگر خطم خوب نیست. یادت می آید وقتی فرصتی میشد و خطاطی میکردم، همینکه صدای کشیده شدن قلم نی را روی کاغذ لیز و نباتی رنگ، می شنیدی سریع می آمدی بالای سرم. سایه ات که روی دفترم می افتاد لبخندی میزدم و همانطور که سرم پایین بود می خواندم: دل میشکند دیر بیایی بانو! تو کنارم می نشستی و می گفتی: دو چیز وقتی می کشند قشنگتر میشود، یکی خط و دیگری دل! چطور نامت را بنویسم که دلم آرام شود؟ تو خوب میدانی که چقدر دوستت دارم و بیشتر میدانی که برای این آب و خاک جقدر بی قرارم! دلم میخواهد دوباره توان به قدم ها و بازوانم برگردد تا مثل گذشته برای حفظ مردمم، کشورم ، دینم، با تمام توان بجنگم اما دیدن خیانت مزدورانِ بیگانه و دشمنان این ملت، جانم را آتش زده! جگرم پاره پاره می شود وقتی غربت رهبر را می بینم. ای کاش صدها جان داشتم تا همه را فدای امام خامنه ای کنم. آقایمان که دیروز همسنگرمان بود برای دفاع از کشور و حالا هم در سنگر دفاع از این مردم و اب و خاک تنش آماج تیر و ترکش های نادیدنی دشمنان این اب و خاک است!  اگر رفتنم به سوریه ممکن بشود و برای دفاع از این آب و خاک دفاع از دین و به اقتدای رهبر تمام آزادگان جهان بشریت، امام حسین(ع) برای  کمک به مظلوم بتوانم حرکتی بکنم، به چیزی دست یافته ام واری هر سعادت و خوشبختی! حلالم کن اگر رفیق نیمه راه شدم  حسین رسولی  ۱۵ /۱۱/ ۱۳۹۰" ❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀 به قلم؛ سین .کاف.غفاری @Rasanehelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکم نماز در صورت حرکت بدن 🕌 @Rasanehelahi
با رفتنشان، مدافع امنیت ، غرور و ارزش های من بوده اند.. و حالا ... نوبت به من رسیده که با سیاهی چادرم، با عفاف و حیا و نجابتم با عمل به وصایاشان ... بهای قطره ای از خون پاکشان را بپردازم ... 🌷 🕌 @Rasanehelahi
رسانه الهی
حُسنِ یوسف: ابوحلما💔 قسمت بیست و هشتم: نامه محمد موبایلش را از گوشش فاصله داد و به طرف اتاق دوید ام
🌾T:H🌾: ابوحلما💔 قسمت بیست و نهم: بهار محمد غبار اشک را از  آیینه چشمانش پاک کرد و همانطور که کاغذ را در جیب بلوزش می  گذاشت گفت: دو ماه پیش که فکر میکرد با رفتنش به سوریه موافقت میشه وصیت نامه شو نوشته.  بعد لبخندی زد و رو به حلما، گفت: -بابا به هوش اومده اومدم دنبالت بریم پیشش... +واقعی؟ -به جان خودم چه دروغی دارم آخه + مامان که نذاشت باهاش برم بیمارستان  فکر کردم...آخه وصیت نامه بابا رو هم لای قرآن دیدم...بعد -ول کن این حرفارو بیا دستتو بده دخترمو اینقدر اذیت نکن... +از کجا میدونی دخترن؟ مامان بهت چیزی گفت؟ -دخترن؟؟؟یعنی... +آخرش میدونی یا نمیدونی؟ -من به حساب اینکه  دختر دوست دارم گفتم...گفتی چندتان؟ +دوتا -دوقلو دختر؟ وای خدایا...خدایا...خدایا +یواش تر همسایه ها هم... -خدایا شکرت! بذار همه بفهمن، ای خدا جونم دوقلو یعنی...پاشو دیگه دست خانم بچه هارو باید بگیرم چهارنفری بریم عیادت بابا +الان حاضر میشم -الان حاضر میشم شما  به وقت ما میشه دقیقا یه ساعت  دیگه +اِ خوبه من همیشه،حالا اکثرا،اغلب زودتر از تو آماده میشم بعد شاخه خشکی را که کنارش روی زمین بود آرام روی شانه  محمد کوبید محمد دستهایش را بالابرد و گفت: انصاف داشته باش آخه چندنفربه یه نفر.   لطافت خنده های حلما با صدای خنده های مردانه محمد، موسیقی خوش آوای طراوت را در خانه منعکس کرد. وقتی به بیمارستان رسیدند دکتر گفت: به لطف خدا خطر رفع شده ولی الان وقت ملاقات تموم شده و بیمار باید استراحت کنه.  حلما به طرف محمد چرخید و گفت : +بیا به سرسلامتی بابا یه گوسفند قربونی کنیم بعد بدیمش پرورشگاه... -چشم قربان +چشمات سلامت آقا -میگم حلما +جانم -زنگ بزن مادر بگو امشب میریم خونه شون +خیرباشه...راستش من اصلا نفهمیدم کی عید شد اینقدر که غصه و استرس داشتم...برا عید دیدنی دیگه؟ -دردوبلات بخوره تو سر م... +باز همه چی رو تو سر کچ شوهرم نزن -آخ که این شوهر کچلت چاکرته....حلما جانم +جان -میخوام با میلاد حرف بزنم +یه چی نگی بدتر لج کنه! -نه خیالت راحت مدتیه  بهش فکر میکنم که چطور کمکش کنیم ❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀 به قلم؛ سین.کاف.غفاری @Rasanehelahi