eitaa logo
اخبار محور مقاومت
6.8هزار دنبال‌کننده
27.9هزار عکس
20.8هزار ویدیو
99 فایل
اطلاع از اخبار و تحولات محور مقاومت در غرب آسیا ‌و جهان 🌐 #اخبارمحورمقاومت @mehvarmo 🔹گامی به سوی ظهور آیدی ادمین ارشد کانال و آیدی برای تبلیغات👇 @f_aaha
مشاهده در ایتا
دانلود
غاصب کارخانه جزغاله شده میگه همه چی داره تو اتش میسوزه و موشک مستقیم‌اصابت کرد به کارخونه، آتش نشانی از ترس هدف گرفتن توسط حزب الله نمیاد بدبخت شدن 🌐 @mehvarmo 🔹گامی به سوی ظهور 👈حتی المقدور با لینک کانال نشر دهید
بانوی مسیحی اهل نیکاراگوئه در نهاوند مسلمان شد 🔹 یک بانوی مسیحی اهل نیکاراگوئه در شهرستان نهاوند استان همدان و در آستان مقدس شاهزاده محمد و علی علیهم السلام، به همت اداره تبلیغات اسلامی نهاوند مسلمان شد و در همان روز خطبه عقد او با یک مسلمان ایرانی جاری شد. 🌐 @mehvarmo 🔹گامی به سوی ظهور 👈حتی المقدور با لینک کانال نشر دهید
روسیه سه شهروندی که به تروریست های اعزام شده از ترکیه ماشین فروخته بودند را هم دادگاهی کرد فروشندگان ماشین رنو به تروریست های مسکو دستگیر و به دادگاه فرستاده شد .فروشنده ماشین رنو به همراه پدر و برادرش دستگیر شدند و به دادگاه فرستاده شدند . تاکنون 7 نفر در ارتباط با این اقدام تروریستی دستگیر شده‌اند. به گفته منابع خبری روسی نقشه این عملیات تروریستی که اسلامگرایان افراطی داعش مسئولیت آن را بر عهده گرفتند، در ترکیه کشیده شده و برخی از تروریست‌ها نیز از مسیر این کشور وارد روسیه شده‌اند. ترکیه از سالهای بعد از بحران سوریه بهشت تروریست ها (با ملیت های مختلف) برای هماهنگی به جهت جرم و جنایت در کشورهای اطراف بوده است.... 🌐 @mehvarmo 🔹گامی به سوی ظهور 👈حتی المقدور با لینک کانال نشر دهید
18.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاخام زوی فریدمن، رهبر حریدی ها : ترجیح می‌دهیم به دست اعراب کشته شویم؛ ارتش مجرم و متخلف است. 🌐 @mehvarmo 🔹گامی به سوی ظهور 👈حتی المقدور با لینک کانال نشر دهید
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا صاحبان قدرت در غرب دوست ندارند کسی مسلمان باشد؟! 🌐 @mehvarmo 🔹گامی به سوی ظهور 👈حتی المقدور با لینک کانال نشر دهید
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مغازه‌ای در قم که به خانواده‌ مذهبی جنس نمی‌فروشد و آنها را با فحش ناموسی بدرقه می‌کند 🔹ماجرای نهی از منکر یک طلبه در مغازه‌ای در قم زنبیل آباد بلوار بوعلی 🔹و خواب سنگین حوزه‌ها 🌐 @mehvarmo 🔹گامی به سوی ظهور 👈حتی المقدور با لینک کانال نشر دهید
🟣🟠🟢ذوق «رشیدپور» برای دیدن بعثی‌ها! ۱ اوایل از دیدن بعثی‌ها در حالی که خودم دیده نمی‌شدم ذوق می‌کردم و دوست داشتم دست به اسلحه ببرم و شلیک کنم ولی آرام آرام به خودم مسلط شدم. یاد گرفته بودم قبل از هر شلیکی روی خاک‌های مقابلم را خیس کنم. گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب «شکارچی» خاطرات و زندگی‌نامه شهید مدافع حرم مصطفی رشیدپور است که توسط علی هاجری و فرانک صف‌آرا تحقیق شده و نگارشش را نیز خانم صف‌آرا برعهده داشته است. این کتاب را انتشارات راه‌یار منتشر کرده است. بخشی از این کتاب، خاطرات و یادداشت‌های شهید است که به قلم خودش در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شده است. شهید مصطفی رشیدپور متولد سال ۱۳۴۷ بود و در دوران دفاع مقدس هم در جبهه‌ها حضور داشت و سال‌ها بعد در نبرد سوریه شرکت کرد و مجروح شد. او پس از دوره‌ای دست و پنجه نرم کردن با سختی‌های جراحت، به شهادت رسید. آنچه در ادامه می‌خوانید، سه برش از این کتاب ۲۳۸ صفحه‌ای است که می‌توانید آن را با قیمت ۱۲۰‌هزار تومان تهیه کنید. ذوق دیدن بعثی‌ها راوی:‌ شهید مصطفی رشیدپور وضعیت جغرافیایی خط پدافند ما در دو سمت اروند حاشیه‌هایی با عرض سیصد متر بود. سمت جبهه مقابل هم هیچ عارضه مصنوعی‌ای غیر از سنگرهای بتنی و خاکریزهای مهندسی شده وجود نداشت. در این سنگرها تانک‌های ۱۰۶ تیربارهای سنگین چهار لول و دیگر سلاح‌ها قرار داشتند. جبهه خودی از نهر عرایض تا دهانه کارون به اروند ادامه داشت و پر از عوارض مصنوعی ساختمان‌ها و اسکله‌های بندری بود و خودبه‌خود شرایط را برای دیدبانی و استفاده از سلاح قناصه آماده می‌کرد. چند معرفی دیگر هم بخوانید؛ چند دقیقه با کتاب‌ «شاهرگی برای حریم» / ۱۵۴ خرید داروی بی‌نسخه برای سوریه! چند دقیقه با کتاب‌ «قرار بی‌قرار» / ۱۵۱ شب عقدکنان صدرزاده آب قطع شد! چند دقیقه با کتاب‌ «عمار حلب» / ۱۴۸ باز هم ادای شهدا را درمی‌آوری؟! + عکس چند دقیقه با کتاب‌ «همسایه ماهی‌ها» / ۱۴۵ خدایا؛ صدای منو داری...؟ چند دقیقه با کتاب «حکایت زخم‌ها»؛ / ۱۴۲ وضعیت جانبازی که حاج قاسم را ندیده است! این خط را از بچه‌های مازندران تحویل گرفته بودیم و منطقه روبه‌روی ما منطقه عملیات لشکر ۲۵ کربلا بود. برای شناخت دقیق منطقه در چند روز اول بدون هیچ شلیکی، فقط دیدبانی کردم و محل سنگرهای آمبولانس و شلیک آنها را شناسایی و روی کاغذ کالک نوشتم. مرحله بعدی شناسایی محل‌های استتار و اختفای خودم بود. کلاه خودم را با گونی پوشاندم اسلحه‌ام را گلی کردم و با پوشیدن لایه داخلی اورکت‌های ایرانی خودم را کاملاً استنار کردم، هیچ ریسکی در کار نبود. حتی در مواقعی که محل شلیک مناسب نبود گونی سر می‌کردم و به تماشا می‌نشستم و همین کار موجب شوخی و خنده بچه‌ها هم شده بود. اوایل از دیدن بعثی‌ها در حالی که خودم دیده نمی‌شدم ذوق می‌کردم و دوست داشتم دست به اسلحه ببرم و شلیک کنم ولی آرام آرام به خودم مسلط شدم. یاد گرفته بودم قبل از هر شلیکی روی خاک‌های مقابلم کمی با دست آب بپاشم. این کار باعث می‌شد تا موقع شلیک، خاک بلند نشود و موقعیتم برای دشمن مشخص نباشد. یک بار وسوسه شدم تا بالای ساختمان گمرک بروم (ساختمان اداری گمرک واقع در حاشیه اروندرود به علت حدفاصل سیصد متری عرض اروند ایران و عراق از بالای این ساختمان اشراف نسبتاً کاملی به خاک عراق حاصل می‌شد. این ساختمان با وجود ظرفیت تبدیل شدن به آثار دفاع مقدسی، تخریب شده است.) و سر و گوشی آب بدهم. بعضی از جاهای راه پله منهدم شده بود و خیلی سخت و خطرناک می‌شد از آن بالا رفت. بعد از نماز صبح و در تاریکی هوا با هر سختی که بود از آن بالا رفتم. چشمم که به منطقه افتاد زیر لب گفتم: «یا محمد!» چیزی که می‌دیدم باورکردنی نبود. تا خط دوم را به راحتی می‌دیدم؛ ولی اگر متوجه من می‌شدند تکه بزرگم گوشم بود. سبک و چابک بودم و فوری از آنجا پایین آمدم. مانع شهادتم راوی: همسر شهید حال و احوالش که بهتر شد. از او خواستم لحظه مجروحیتش را برایم تعریف کند. همان طور که روی تخت دراز کشیده بود مثل کسی که بخواهد شیرین ترین خاطره عمرش را بگوید لبخند روی لبهایش جان گرفت. من پشت دیوار یه اتاقک مخروبه کمین کرده بودم. کانالی که داعشی‌ها مثل تله درست کرده بودن رو دیدم. همون موقع داعشیا متوجه حضورم شدن و اتاقک رو زیر رگبار گرفتن. فقط یه لحظه به خودم اومدم و دیدم توی هوا غلت می‌خورم. پیش خودم گفتم یعنی جدی جدی من رو زدن؟ توی همین چند ثانیه که توی هوا بودم یاد محمدطاها افتادم. گفتم خدایا یعنی دیگه محمدطاها رو نمی‌بینم؟ با صورت خوردم زمین. یک طرف بدنم از رد خون داغ شده بود. گرمی خون رو روی صورتم حس می‌کردم.👇👇👇👇👇👇👇👇
🟣🟠🟢 ۲ فهمیدم هنوز زنده‌ام. دل‌بستگی که به محمدطاها داشتم مانع شهادتم شد. می‌دونستم اگه اونجا بمونم اسیر می‌شم. به بچه‌ها گفتم با آتیش من رو پوشش بدین تا بتونم برگردم. وقتی برگشتم پیش بچه‌ها دیگه چیزی نفهمیدم تا وقتی که چشم باز کردم و دیدم توی بیمارستانم.» مستی و راستی راوی: علی رشیدپور برای عصب‌های چشمش که از کار افتاده بودند و پاشنه پا و گوشش که تقریباً ناشنوا شده بود، شش بار عمل انجام داد. برای عمل گوشش رفتیم تهران. شنیده بودم وقتی کسی بین حالت بیهوشی و هوشیاری بعد از عمل باشد. احساسات واقعی‌اش را می‌گوید. می‌خواستم مصطفی را هم این طور امتحان کنم. بعد از ریکاوری، هنوز کامل به هوش نیامده بود به او گفتم «مصطفی میگن تو دیوونه‌ای که رفتی سوریه. خودت رو ناکار کردی اومدی.» زبانش هنوز سنگین بود. با چشم‌های نیمه‌باز جوابم را داد:«من باید می‌رفتم. هنوز هم می‌خوام برم.» چند روز بعد، یک جوان افغانستانی را آوردند کنار مصطفی. او هم مدافع حرم بود و دستش را عمل کرده بودند. همین سؤال را از او هم پرسیدم. گفتم: «تو هنوز بیست سالت هم نشده؛ رفتی چه بلایی سر خودت آوردی؟» با لهجه افغانی جواب داد: «بابا ولم کن؛ من همین الان هم دلم می‌خواد برم پوست این داعشی‌ها رو از تنشون جدا کنم!» تلخ‌ترین جمله راوی: علی رشیدپور نم‌نم شروع کرده بود به راه رفتن و ورزش کردن. با پزشکش مرتب مشورت می‌کرد و وضعیت ترکش‌های بدنش را می‌پرسید که دوباره برود سوریه. در هفت ماه مدت مجروحیتش چندین عمل سنگین انجام داده بود و باید گوشش را هم دوباره عمل می‌کرد. ریسکش بالا بود و من مخالف این کار بودم. از بیمارستان با من تماس گرفت که: «علی من برای عمل گوشم اومدم بیمارستان. چون می‌دونستم مخالفت می‌کنی چیزی بهت نگفتم ولی حالا اگه می‌تونی خودت رو برسون بیمارستان.» عملش تا عصر طول کشید و دکترها از نتیجه عمل راضی بودند. دو روز بعد. پسرش مهدی تماس گرفت. صدایش گرفته بود. گفت «بابام حالش بد شد. هرچی زنگ زدیم آمبولانس نیومد. به سختی ماشین گرفتیم اومدیم بیمارستان. میگن عفونت گوشش ریخته توی حلقش و به خاطر ترکش‌هایی که توی گلوشه حالش بد شده.» جملات آخر مهدی را نمی‌فهمیدم. هرچه گاز ماشین را می‌گرفتم، انگار خیابان‌ها بیشتر کش می‌آمد. وقتی رسیدم بیمارستان رفته بود توی اتاق احیا. بچه‌ها و همسرش را می‌دیدم که بی‌تاب توی بیمارستان راه می‌روند و هراسان شده‌اند. به دوسه دقیقه نرسید که گفتند با شوک هم احیا نشده. نمی‌توانستم باور کنم. شب قبل تازه برایش تولد گرفته بودند و تا صبح با پسرش حرف زده بود. مگر می‌شود؟ با یکی از آشناها تماس گرفتم و گفتم «می‌خوام ببرمش یه بیمارستان بهتر. مصطفی هر طور شده باید حالش خوب بشه. اینجا الکی میگن کار تمومه و تلخ‌ترین جمله عمرم را همان موقع شنیدم. انگار بدنم تبدیل شد به یک تکه یخ گفت: «علی جان برید خودتون رو واسه مراسم آماده کنید.» 🌐 @mehvarmo 🔹گامی به سوی ظهور 👈حتی المقدور با لینک کانال نشر دهید
🔴وزارت امور خارجه آمریکا: تهاجم گسترده به رفح به شهروندان فلسطینی و حتی امنیت ملی اسرائیل آسیب خواهد رساند و آن را در سراسر جهان منزوی خواهد کرد. 🔹کاخ سفید علیه نتانیابو: پاسخ حماس قبل از مناظره سازمان ملل ارائه شد، ادعای او نادرست و ناعادلانه برای اسرا است 🌐 @mehvarmo 🔹گامی به سوی ظهور 👈حتی المقدور با لینک کانال نشر دهید
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴تل آویو: 🔹اعتراض برای اسرا معترضان شعار می دهند "وقت کمه، به قطر برگردید" 🌐 @mehvarmo 🔹گامی به سوی ظهور 👈حتی المقدور با لینک کانال نشر دهید