eitaa logo
محمد ابراهیم کفیل
2هزار دنبال‌کننده
636 عکس
612 ویدیو
356 فایل
لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُون انعام/127 ارتباط با ادمین @mekafil1348 @mojtabakafil
مشاهده در ایتا
دانلود
شعر شهادت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام علقمه موج شد، عکس قمرش ریخت به هم دستش افتاد، زمین بال و پرش ریخت به هم   تا که از گیسوی او لختۀ خون ریخت به مشک گیسوی دخترک منتظرش ریخت به هم   تیر را با سر زانوش کشید از چشمش حیف از آن چشم که مژگان ترش ریخت به هم   خواهرش خورد زمین، مادر اصغر غش کرد او که افتاد زمین، دور و برش ریخت به هم   قبل از آنیکه برادر برسد بالینش پدرش از نجف آمد، پدرش ریخت به هم   به سرش بود بیاید به سرش ‌ام بنین عوضش فاطمه تا دید سرش، ریخت به هم   کتف‌ها را که تکان داد حسین افتاد و دست بگذاشت به روی کمرش ریخت به هم   خواست تا خیمه رساند، بغلش کرد ولی مادرش گفت به خیمه نبرش، ریخت به هم   نه فقط ضرب عمود آمد و ابرو وا شد خورد بر فرق سرش، پشت سرش ریخت به هم   تیر بود و تبر و دِشنه، ولی مادر دید نیزه از سینه که ردّ شد، جگرش ریخت به هم   به سر نیزه ز پهلو سرش آویزان بود آه با سنگ زدند و گذرش ریخت به هم
ای حرمت قبلۀ حاجات ما یاد تو تسبیح و مناجات ما تاج شهیدان همه عالمی   دست علی، ماه بنی هاشمی   ماه کجا، روی دل آرای تو؟ سرو کجا، قامت رعنای تو؟   ماه و درخشنده تر از آفتاب مطلع تو جان و تن بوتراب   هم‌قدم قافله سالار عشق ساقی عشاق و علم دار عشق   سرور و سالار سپاه حسین داده سر و دست به راه حسین   عم امام و اخ و ابن امام حضرت عباس علیه السلام   ای علم کفر، نگون ساخته پرچم اسلام، برافراخته   مکتب تو مکتب عشق و وفاست درس الفبای تو صدق و صفاست   مکتب جان بازی و سربازی است بی سری آنگاه سرافرازی است   شمع شده، آب شده سوخته روح ادب را ادب آموخته   آب فرات از ادب توست، مات موج زند اشک به چشم فرات   یاد حسین و لب عطشان او وان لب خشکیدۀ طفلان او   تشنه برون آمده از موج آب ای جگر آب برایت کباب   ساقی کوثر، پدرت مرتضی است کار تو سقایی کرب و بلاست   مشک پر از آب حیاتت به دوش طفل حقیقت ز کفت آبنوش   درگه والای تو در نشأتین هست در رحمت و باب حسین   هر که به دردی و غمی شد دچار گوید اگر یک صد و سی و سه بار   ای علم افراشته در عالمین اکشف یا کاشف کرب الحسین   از کرم و لطف جوابش دهی تشنه اگر آمده آبش دهی
چون نهم ماه محرم رسید کار بدان‌جا که نباید کشید   از عقب خیمۀ صدر جهان شاه فلک جاه ملک پاسبان   شمر به آواز، تو را زد صدا گفت کجایند بنو اختنا؟   تا برهانند ز هنگامه‌ات داد نشان خط امان نامه‌ات   رنگ پرید از رخ زیبای تو لرزه بیفتاد بر اعضای تو   من به امان باشم و جان جهان از دم شمشیر و سنان بی امان   دست تو نگرفت امان نامه را تا که شد از پیکر پاکت جدا   مزد تو زین سوختن و ساختن دست سپر کردن و سر باختن   دست تو شد دست شه لافتی خط تو شد خط امان خدا   پنج امامی که تو را دیده‌اند دست علمگیر تو بوسیده‌اند   طفل بُدی، مادر والا گهر برد تو را، ساحت قدس پدر   چشم خداوند چو دست تو دید بوسه زد و اشک ز چشمش چکید   با لب آغشته به زهر جفا بوسه به دست تو بزد مجتبی   دید چو در کرب و بلا شاه دین دست تو افتاده به روی زمین   خم شد و بگذاشت سر دیده‌اش بوسه بزد با لب خشکیده‌اش   حضرت سجاد بر آن دست پاک بوسه زد و کرد نهان زیر خاک   حضرت باقر  به صفِّ کربلا بوسه به دست تو بزد بارها    کای تو به اطفال حرم غمگسار جان ز عطش در تب و دل بیقرار   مطلع شعبان همایون اثر بر ادب توست دلیلی دگر   سوم این ماه چو نور امید شعشعۀ صبح حسینی دمید   چارم این مه که پر از عطر و بوست نوبت میلاد علمدار اوست   شد به هم آمیخته از مشرقین نور ابوالفضل و شعاع حسین   وقت ولادت قدمی پشت سر وقت شهادت قدمی پیشتر   ای به فدای سر و جان و تنت وین ادب آمدن و رفتنت   مدح تو این بس که شه ملک جان شاه شهیدان و امام زمان   گفت به تو گوهر والا نژاد جان برادر به فدای تو باد    شه چو به قربان برادر رود کیست «ریاضی» که فدایت شود؟
نقاش اسب را که زمینگیر می کشد یا چهره ی عموی مرا پیر می کشد بی آب، مشک را و علم را بدون دست یا چشم را حوالی یک تیر می کشد از لا به لای نیزه و از لا به لای تیر کفتار را به سینه ی یک شیر می کشد موضوع قصه چیست چه خوابی است دیده ام؟ احساس می کنم کمرم تیر می کشد… باید که خون گریست زمین ناله می کند یک دشت را برای تو پُر لاله می کند پیشانی ات نگاه مرا خیره می کند آبی آسمان مرا تیره می کند با مشک روی دوش به ما فکر می کنی با دست و سر به دین خدا فکر می کنی یا فکر می کنی که حسین است و بعد از آن تنها، علی میان حنین است و بعد از آن این شام آخر است و صلیب است و بعد از آن صد خنجر است و حنجر سیب است و بعد از آن باید که خون گریست زمین ناله می کند یک دشت را برای تو پُر لاله می کند رفتی عمو که خیمه ی مان بی عمود شد رفتی قیام عمه، عمو جان، قعود شد دشمن چه کرد بعد تو، خط و نشان کشید رفتی عمو که گونه ی خیسم کبود شد مردی که ترس نام تو را داشت، بعد تو مردی که گوشواره ی ما را ربود شد در قلب خسته ، خون تو جریان گرفته است آغاز قصه رنگ ز پایان گرفته است باید که خون گریست زمین ناله می کند یک دشت را برای تو پُر لاله می کند امیر تیموری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با اشکهاش دفتر خود را نمور کرد0 ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد. در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد. شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد. احساس کرد از همه عالم جدا شده ست. در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده ست. **** در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت. وقتی که میز ودفتر وخودکار دم گرفت. وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت. مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت. باز این چه شورش است که در جان واژه هاست. شاعر شکست خورده ی طوفان واژه هاست. **** می رفت سمت روضه ی یک شاه کم سپاه. آیینه ای ز فرط عطش می کشید آه. انبوه ابر نیزه و شمشیر بود و ماه. شاعر رسیده بود به گودال قتلگاه. فریاد زد که چشم مرا پر ستاره کن. مادر بیا به حال حسینت نظاره کن. **** بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت. دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت. یک بیت بعد واژه ی لب تشنه را گذاشت. تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت. حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند. دارد غروب فرشچیان گریه می کند. **** با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید. بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید. او را چنان فنای خدا بی ریا کشید. حتی براش جای کفن بوریا کشید. در خون کشید قافیه ها را ،حروف را. از بس که گریه کرد تمام لهوف را **** اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت. بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت. این بند را جدای همه روی نیزه ساخت. خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت. بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود. او کهکشان روشن هفده ستاره بود. **** خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ..... پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن...... خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...... شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن....... در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس .... شاعر کنار دفترش آفتاد از نفس..... (برقعی) ****
نشنو از نی چون حکایت می کند بشنو از دل چون روایت می کند نشنو از نی ،نی نوای بی نواست بشنو از دل،دل حریم کبریاست نی چو سوزد تل خاکستر شود دل چو سوزد محفل دلبر شود نی ز خود هرگز ندارد شور و حال دل بود مرآت نور ذو الجلال نی اگر پرورده ی آب و گل است دست پرورد خداوندی، دل است نی اگر بشکست بی قدر و بهاست بشکند گر دل خریدارش خداست نی تهیدستی است بی برگ و نوا دل بود گنجینه ی عشق و صفا نی تهی دست و درونش پر هواست دل تجلی گاه عرفان و ولاست نی تو را از یاد حق غافل کند دل تو را بر قرب حق نائل کند نی به هر دست و به هر لب آشناست دل مکان و خانه ی خاص خداست نی چو بینم یاد آید نینوا دل شود نالان به یاد کربلا از جفای نی دلم آتش گرفت کاش نی از ریشه آتش می گرفت رفت بر نی رأس پر خون حسین(علیه السلام) بود زینب پای نی در شور و شین نی زِحلقوم حسین(علیه السلام)خون می مکید پای نی زینب گریبان می درید ............... چون رود در شام در طشت طلا می خورد نی بر لب آن مقتدا می زند نی بوسه بر دست یزید لیک آزارد لب شاه شهید نی خورد چون بر لب و دندان او دل بسوزد بر لب عطشان او ذره بس کن ماجرای نینوا سوخت از این غم دل خیر النسا
اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ یاسر حوتی آرام تر بـرو که توانی نمانده است تا آخرین نگاه زمانی نمانده است بگذار تا که سیر نگاهت کنم حسیـن! یک لحظه بعد ، از تو نشانی نمانده است می‌خواستم فدای تو گردم  ولی نشد بعد از شهید علقمه جانی نمانده است تو می روی … پس که ؟ عنان گیر من شود وقتی که هیچ مرد جوانی نمانده است این گله های گرگ نشستند درکمین تا با خبر شوند شبانی نمانده است او رفت و بعد ،شیهه اسبی غریب ؛ . . . ماند شاخه شکست ؛ رایحه عطر سیب ماند یک تن به جای حضرت یوسف به چاه خفت اما سری ؛  دریغ . . . به روی صلیب ماند از آن همه جمال جمیل خدا ؛ فقط تصویر مات و خاکی شیب الخضیب ماند دیگر برای بوسه شمشیر جا نبود حتی لبان دخترکش بی نصیب ماند درلابلای آن همه فریاد و هلهله تنها صدای مادری آنجا غریب ماند صحرا میان شعله صدتازیانه سوخت پروانه های کوچکِ در این میانه سوخت تنها نه بال نازک پروانه های دشت گل های سرخ روسری دخترانه سوخت یکباره کربلا و مدینه یکی شدند پهلو و  دست و  بازو  و  هم  شانه سوخت
اشعار شب عاشورا  ـ اشعارعصرعاشورا ـ اشعار وداع امام حسین علیه السلام ـ علی اکبر لطیفیان باطن ترین من، نه خدا حافظی مکن هرچند ظاهراً، نه خدا حافظی مکن من نیمه توأم جلویت ایستاده ام با نیمِ خویشتن، نه خدا حافظی مکن یک اهل بیت را ته گودال میبری ای خمس پنج تن، نه خدا حافظی مکن اصلاً بدون من سفری رفته ای ؟ بگو … …حالا بدون من، نه خدا حافظی مکن پس حرف می‌زنی که خداحافظی کنی اینگونه نه نزن، نه خدا حافظی مکن شاید کسی نبُرد خدا را چه دیدی با کهنه پیرهن، نه خدا حافظی مکن این سمت عزیز، محترم،  با کفن ، ولی آن سمت بی کفن، نه خدا حافظی مکن بعد از تو چند مرد به دنبال چند زن بعد از تو چند زن…. نه خدا حافظی مکن
اشعار روز عاشورا و بعد از آن السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین کوتاه کن کلام...، بماند بقیه‌اش مرده است احترام...، بماند بقیه‌اش از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود آن هم سوی امام...، بماند بقیه‌اش هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت آمد به انتقام...بماند بقیه‌اش شمشیرها تمام شد و نیزه‌ها تمام شد سنگ‌ها تمام...، بماند بقیه‌اش گویا هنوز باور زینب نمی‌شود بر سینه‌ی امام؟!...بماند بقیه‌اش پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته در بین ازدحام...بماند بقیه‌اش راحت شد از حسین همین که خیال‌شان شد نوبت خیام...، بماند بقیه‌اش از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش خون علی‌الدوام...!!بماند بقیه‌اش سر رفت،آه ،بعد هم انگشت رفت ، کاش از پیکر امام، بماند بقیه‌اش بر خاک خفته‌ای و مرا می‌برد عدو من می‌روم به شام،بماند بقیه‌اش دلواپسم برای سرت روی نیزه‌ها از سنگ پشت‌بام،بماند بقیه‌اش حالا قرار هست کجاها رود سرش از کوفه تا به شام،بماند بقیه‌اش تنها اشاره‌ای کنم و رد شوم از آن از روی پشت بام،بماند بماند بقیه اش
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﯽ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻥ ﭘﯿﺮ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﻣﻘﺘﻞ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺷﺪ ﻫﻤﻪ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺭﻭﺿﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺟﺎﯼ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﻤﺒﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮد ﺍﺯ ﺧﻂ ﺑﻪ ﺧﻂّ ﻣﻘﺘﻞ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺯ ﺍﺳﯿﺮﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﭼﺸﻢ ﺣﺮﺍﻣﯽ ﺑﻪ ﺧﯿﻤﻪ ﻫﺎﺳﺖ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﻂ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﺮ ﺳﺮ ﮔﺮﻓﺖ ﮔﻮﺵ ﻋﺒﺎ ﺭﺍ ﻭ ﺻﯿﺤﻪ ﺯﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﺿﮥ ﺭﺑﻮﺩﻥ ﻣﻌﺠﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﺭﻭﺿﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺩﺷﺖ ﺑﺮﺩ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎً ﺍﺭﺑﺎ ی ﺗﻦ ﺍﮐﺒﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﻟﺐ ﺗﺸﻨﻪ ﺑﻮﺩ ﺧﯿﺮﻩ ﺑﻪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺍﺯ ﺍﻟﺘﻬﺎﺏ ﻣﺸﮏ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﻫﯽ ﺩﺳﺖ ﺭﺍ ﺷﺒﯿﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮔﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﺍﺯ ﻻ‌ﯼ ﻻ‌ﯼِ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺻﻐﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺗﯿﺮ ﺍﺯ ﮔﻠﻮﯼ ﮐﻮﺩﮎ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ ﻫﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﮑﺮﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻥ ﻧﻔﺴﺶ ﺩﺭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺭﻓﺖ ﻣﺪّﺍﺣﯽ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻩ ﻣﻨﺒﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺍﯼ ﺗﺸﻨﻪ ﻟﺐ ﺣﺴﯿﻦ ﻣﻦ ﺍﯼ ﺑﯽ ﮐﻔﻦ ﺣﺴﯿﻦ ﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺿﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﮐﻮﭼﻪ کنید ﺑﺎﺯ ﮐﻪ ﺯﻫﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﺪﺍﺡ ﺑﯽ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺍﺯ ﺩﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ﺣﺮﻡ ﺭﺍ ﺧﺒﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﺖ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﺮﺛﯿﻪ ﺁﻭﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻗﺎﻓﯿﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﺷﺎﻋﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺍﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین درود بر تن عریان سید الشهدا سلام بر لب عطشان سید الشهدا ز نوک نیزه شده ملک بی حدود خدا پر از تلاوت قرآن سیدالشهدا زیارت شب آدینه اش گرامی باد که هست فاطمه مهمان سید الشهدا عجب نه کز نفسش معجز مسیح دمد کسی که هست ثنا خوان سید الشهدا به چشم خویش کنید التماس و گریه کنید که هست فاطمه گریان سید الشهدا سلام خلق و سلام خدای عزوجل به زخم های فراوان سید الشهدا به گیسوان پریشان فاطمه سوگند که عالم است پریشان سید الشهدا نشان نیزه و شمشیر و تیر و خنجر و سنگ بهشت لاله و ریحان سید الشهدا یقین کنید همان چوب خیزران می گفت سلام بر لب و دندان سید الشهدا زهی کرم که ز آغاز، نخل میثم را رقم زدند به دیوان سید الشهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودتون ببینید و لذت ببرید 🔸میتونه یک نوجوان سیزده ساله معلم تموم دنیا باشه
شب دوازدهم : امام سجاد علیه السلام تجسم نیمی از روضه ست وقتی روضه در پرده ست تجسم نیمی از روضه ست وقتی روضه در خیمه به خود پیچیده تب کرده ست خودِ روضه به هر سو چشم می دوزد خودش تب می کند در خویش و می سوزد تجسم نیمی از روضه ست وقتی روضه مستور است تجسم نیمی از روضه ست وقتی روضه از چشم همه دور است برای فهم این روضه همین روضه که در یک گوشه ی یک خیمه افتاده ست برای فهم این روضه که نامش گاه زین العابدین و گاه سجاد است برای فهم این مضمون آیینی تو باید از حسین بن علی رخصت بخواهی و دو زانو پای شرح کامل این روضه بنشینی ......... تمام دیدنی هارا هم از نزدیک هم با درک کامل دیده این آقا به جای اصغر شش ماهه هم ترسیده این آقا و همراه پدر خون علی را در هوا پاشیده این آقا کسی که روضه را می بیند از نزدیک خود هم می شود یک قسمت از روضه کسی که روضه را می بیند از نزدیک نه ، دل را نخواهد کند دیگر راحت از روضه نشسته با خودش یادش می آید ناگهان یک قسمت از روضه بهم می ریزد و خود می شود چون مجلس روضه به این ترتیب زین العابدین می ساخت از هر حادثه روضه اگر رد می شد از زلفش نسیمی یاد گیسوی پدر بر روی نی می کرد و تب می کرد و با موی پدر روز خودش را عین شب می کرد وداع هرکسی را با پدر می دید این آقا بهم می ریخت سر یک صحنه ی این گونه او درجا بهم می ریخت به یاد لحظه ی آخر که از خیمه پدر می رفت می افتاد به یاد لحظه ای که سر از اوج پیکر باباش سر می رفت می افتاد به یاد لحظه ای که دست زینب بر کمر می رفت می افتاد به یاد آن شبی که ساربان با خنجرش از گودی گودال در می رفت می افتاد تمام روضه ها را دیده بود و شرح هر یک را پس از کرب و بلا می دید نسیمی بر گلی می خورد, او بر دست بابا اصغر خود را که می زد دست و‌پا می دید کسی در کوچه می افتاد او در کوچه هم گودال را می دید صدای پای چندین اسب می آمد تن بابای خود را زیر سم اسب ها می دید به مقتل ها اضافه می کنم من مقتل السَّجاد کسی که با تمام لشکر ارباب ، هفتاد و دو دفعه روی خاک‌ کربلا افتاد که هم کرببلا هم کوفه و هم شام دیده زجر کسی که هم خودش دیده ست هم از خواهرش هر شب شنیده زجر کسی که هم شهید و هم اسیر و هم شده جان باز یقینا روضه ها هرسال از او می شود آغاز که گفته سم شهیدش کرد؟ جز ارباب و غم عباس و عون و قاسم و جون وعلیِ اکبر و اصغر غم بازار شام و کوفه و کوچه همه باهم شهیدش کرد
روضه ی سوختن کرب و بلا را دیده او وداع حرم و خون خدا را دیده قاتل و مقتل کلِّ شهدا را دیده عصر آن واقعه قحطی حیا را دیده هر چه ما روضه شنیدیم تمامش را دید آتش و سوختن اهل خیامش را دید دیده پاهای مغیلان زده ی خواهر را درد شرمندگی از سوختن معجر را خنده ی شمر و سنان زجر به یکدیگر را ساربان و پدر و قصه ی انگشتر را کاش در کرب و بلا این همه نیرنگ نبود کاش انگشتر و انگشت بهم تنگ نبود روز تشییع پدر تیر سه پر پیرش کرد قبر کوچک،تن سقا،چقدر پیرش کرد روی نیزه شدن آن همه سر پیرش کرد خیزران و لب و دندان پدر پیرش کرد زیر زنجیر تمام بدنش زخمی بود تا چهل سال دلش مثل تنش زخمی بود شام بر روح و تنش تیغه ی تکفیر کشید آتش از بام که افتاد سرش تیر کشید درد بسیار تر از خنجر و شمشیر کشید یکسر از قهقهه ی حرمله تحقیر کشید مرد تنهای اسیران شده باشی سخت است شاهدی بر صدقه نان شده باشی سخت است حسن کردی