فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨فوری؛ حمله به مقر الحشد الشعبی در بغداد
- منابع خبری عراقی از شنیده شدن صدای انفجار و حمله به یکی از مقرهای الحشدالشعبی در داخل مجموعه وزارت کشور عراق واقع در شرق بغداد خبر میدهند.
- کانال تلگرامی صابرین نیز از شهادت دو تن از فرماندهان الحشد الشعبی خبر داد.
وستانیوز
https://eitaa.com/westanews
🚨المیادین: طبق اخبار اولیه یکی از رهبران جنبش نجباء عراق به همراه یکی از دستیارانش در طی حمله هوایی ارتش آمریکا به مقر حشدالشعبی در شرق بغداد به شهادت رسیدند
وستانیوز
https://eitaa.com/westanews
📌شهادت یکی از فرماندهان الحشد الشعبی در حمله نیروهای آمریکایی به مقر آن در شرق بغداد
حاج ابوتقوی فرمانده لشکر ۱۲ الحشد شعبی در این حمله به شهادت رسید.
وستانیوز
https://eitaa.com/westanews
📌شهادت دوفرمانده نجباء توسط ارتش تروریستی آمریکا
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
{مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً} - صَدَقَ الله العَليّ العَظِيم
فرمانده عملیات تیپ ۱۲ الحشد الشعبی و معاون او که دو تن از فرماندهان جنبش نُجباء به شمار میآیند در حمله آمریکایی به شهادت رسیدند.
وستانیوز
https://eitaa.com/westanews
علی سامره سکوت را شکست و جواب علی کریمی بی شرف را داد.
دمت گرم آقای سامره.
@Enghelabema1 🇮🇷🖤
39.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚜ سرباز صهیون: من غزه بودم، یخچالم خالی است، پرش کنید؛ یک دختر بچه را حذف کردم، حیف 12 ساله بود نه 5 ساله!
⚜سرباز صهیون به نماینده های پارلمان : من ده ها روز برای شما در غزه جنگیدم، وظیفه ی شماست یخچال من را پر کنید / نظامی صهیون: در غزه یک دختر 12 ساله را حذف کردم منتها ناراحتم از اینکه دختر بچه ی 5 ساله برای کشتن پیدا نکردم...
#آقای_تحلیلگر
https://eitaa.com/joinchat/4253679616C45aab6f6a5
⚜ کانال تحلیل سیاسی
عجز سربازان صهیون - @mrtahlilgar.mp3
10.64M
⚜ سرباز صهیون: من غزه بودم، یخچالم خالی است، پرش کنید؛ یک دختر بچه را حذف کردم، حیف 12 ساله بود نه 5 ساله!
#آقای_تحلیلگر
https://eitaa.com/joinchat/4253679616C45aab6f6a5
⚜ کانال تحلیل سیاسی
8.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👤ژنرال بازنشسته ارتش تونس:
⚜انتظار دارید اسرائیلیها به نقش خود در انفجار ایران اعتراف کنند؟ این روش آنها است و چیزی که این اراذل صهیونیست به بهترین شکل بلد هستند، خیانت، نابکاری و ترور است...
#عربی
#کاوش_مدیا
https://eitaa.com/joinchat/4253679616C45aab6f6a5
⚜ کانال تحلیل سیاسی
🔥دختر دانشجوی شهید
🔻یکی از شهدای انفجار تروریستی مزار حاج قاسم،شهیده #فائزه_رحیمی دانشجومعلم پردیس نسیبه دانشگاه فرهنگیان است.
🔻شهادت این دانشجوی مومن، انقلابی و هنرمند برگ افتخاری برای جامعه دانشگاهی است و نمادی باشکوه از جامعه دانشگاهی ایران اسلامی.
🔸پ.ن: عکس متعلق به شهیده فایزه رحیمی است
#انتقام_سخت
#شهیدان_معلمند
✍حمیدرضا ابراهیمی
روایت از کرمان؛
روایت از یک شهر مقاوم؛
زن از ماشین پیاده شد. جمعیت را کنار زدو هراسان به سمت نگهبانی بیمارستان دوید. چادرش روی شانههایش افتاده بود. تارهای نامرتب و پریشان موهایش از لابهلای روسری روی گونهاش ریخته بود. لبهایش از ترس سفید شده بود. به نگهبان که رسید پاهایش دیگر جان نداشت. دستش را روی شیشه نگهبانی تکیه داد و هراسان گفت محسن ابراهیمی "گفتن آوردنش اینجا، زندهست؟" و بعد طوری که انگار خودش تحمل شنیدن جواب همچین سوالی را ندارد، سرش را گذاشت روی شیشه و به زور بدن بیجانش را نگه داشت.
نگهبان همانطورکه سریع داشت دفتر اسامی را نگاه میکرد گفت: "پسرته خواهر؟" و زن بدون اینکه صدایش نای بیرون آمدن داشته باشد جواب داد: "تو رو امام زمان نگو مُرده" نگهبان صفحه را ورق زد و گفت: "خواهرم آروم باش توکلت به خدا باشه، اسمش تو لیست من نیست، برو توی اورژانس و بگرد، ببین پیداش میکنی؟"
زن بعد از کلی التماس از گیت نگهبانی رد شد و به اورژانس رسید. ناله و فریاد بابوی خون درهم آمیخته شده بود راهروی اورژانس پر بود از مجروحان و مصدومان که بعضیهاشان از هوش رفته بودند. اولی محسن نبود، دومی هم که پرستار داشت سرش را باندپیچی میکرد جوانی سی و چند ساله بود انگار، نه محسن شانزده سالهی او. سومی هم بدن بیجانی بود که بر پارچهی رویش نوشته بودند: سردخانه! چشمش که به این کلمه افتاد، ناگهان پایش از یاری کردن ایستاد.کف زمین اورژانس نشست و به پایین روپوش پرستاری که بهسرعت داشت از کنارش میگذشت چنگ انداخت و گفت: "خانوم محسن ابراهیمی یه جوون شونزده ساله با موهای فرفری سیاه اینجا نیاوردن؟" پرستار به سِرُم توی دستش اشاره کرد و گفت: "من کار دارم، خانم جون پاشو اینجا آلودهست، پاشو بشین روی صندلی باید از پذیرش بپرسی یا خودت یکییکی اتاق ها رو نگاه کنی."
زن هر چه توان داشت روی هم گذاشت برای ایستادن. شروع کرد به گشتن تمام اتاقها، اتاق اول، اتاق دوم، اتاق سوم ... چپ، راست و هر چه بیشتر به انتهای سالن نزدیک میشد دلش بیشتر راضی میشد که محسن را هر قدر مجروح و زخمی در همین اتاقها بیابد.
آخرین اتاق، آخرین امیدِ او بود و بعد از آن دیگر باید برای شناساییِ محسن به سردخانه میرفت. زیر لب زمزمه کرد یا فاطمه زهرا تو را به آبروی حاج قاسم قَسَم و بعد به سراغ تختِ آخرِ اتاقِ آخر رفت. زنی سالخورده و زخمی روی آن خوابیده بود و ناله میکرد.
جهان روی سرش آوار شد. یادش آمد که صبح محسن را بخاطر به هم ریختگی اتاقش کلی دعوا کرده بود. صورت زیبای محسن جلوی چشمش آمد که با خنده گفته بود: "مراسم حاج قاسم که تموم شه، سرمون خلوت میشه میام خونه، کامل اتاقمو تروتمیز میکنم"
در دلش تمام دعاهایی که برای عاقبت به خیری محسن کرده بود، مرور کرد. سرش گیج رفت، چشمهایش تار شد: "خدایا من تحمل این غم و دوری بزرگ رو ندارم."
بیرمق با لبهایی لرزان از زنی پرسید: "سردخانه کجاست؟" و قبل از آنکه جملهاش تمام شود پرستاری که داشت از اتاق CPR بیرون میآمد بلند فریاد زد: "پسر نوجوونه برگشت. دکتر میگه منتقل شه ICU"
از لابهلای درِ باز شدهی اتاق و رفتوآمد دکترها و پرستاران موهایِ مشکیِ محسن را دید و فرفری گیسویی را که تمام حالاتش را حفظ بود. جلوتر رفت دلِ از دست رفتهاش را لای آن موها دوباره یافت و با صدای بوق مانیتوری که داشت حیات محسن را نشان میداد آرام گرفت ...
روایت از فاطمه مهرابی