🔴 امروز سوم آبان و وقوع خورشید گرفتگی
🔵 یادی کنیم از بزرگ ترین خورشید گرفتگی تاریخ با فرازی از زیارت آل یاسین:
🌕 السَّلامُ عَلَيْكَ فِي اللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى وَ النَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى
داستان دلنشین منبر
@membariha313
آیت الله مظاهری
#نماز_شب موجب تابش انوار ربوبي است و باعث ميشود آن نور، بر چهرۀ نمازگزار نيز تجلّي يابد؛ بهطوريكه بر همگان آشكار ميگردد. گويي زيبايي، شادابي و نشاط خاصي بر چهرۀ او ظاهر ميشود.
جذبههاي الهي شامل بندگاني ميشود كه در دل شب براي خواندن نماز قيام ميكنند. چنين بندگاني در معرض رحمت الهي و نسيم ربوبي قرار ميگيرند.
داستان دلنشین منبر
@membariha313
1.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 گله کرد و گفت: «یا صاحبالزمان شما هم به فکر ما نیستید...»
🎤 حجتالاسلام والمسلمین عالی
#عالی
داستان دلنشین منبر
@membariha313
🔴 تمام دین خود را از حضرت فاطمه بگیرید! (به روایت و اعتراف اهل سنت)
🌕 آلوسی، عالم مشهور اهل سنت عمر، در مورد دلیل افضلیت حضرت فاطمه سلام الله علیها بر تمامی زنان عالم، مینویسد: «فاطمهی بتول، افضل زنان گذشته و آینده است، چون پاره تن و وجود رسول خداست، حتی بنابر قول به اینکه حضرت مریم نبی باشد، باز حضرت فاطمه بر او افضلیت دارد، زیرا بضعیت از روح وجود است و من ندیدم سید همه موجودات با چیزی مقایسه بشود، و از این بیان، افضیلت حضرت زهرا سلاماللهعلیها بر عایشه نیز مشخص میشود.»
✅ پیامبر صلی الله علیه و آله میدانست که دخترش مدت زیادی زنده نمیماند، و اگر میدانست که حضرت فاطمه سلاماللهعلیها بیشتر عمر میکند، چه بسا میگفت که تمام دین خود را از فاطمه سلاماللهعلیها بگیرید؛
کلام آلوسی چنان محکم، متقن و کامل است که به توضیح اضافهای احتیاج ندارد.
📗روح المعانی، آلوسی، ج۳، ص۱۵۵
داستان دلنشین منبر
@membariha313
✅بنده شهوت
✍امام_علی علیه السلام: بنده شهوت،اسیری است که از بندِ اسارت ها آزاد نمی گردد.
📚غررالحکم،ح۶۳۰۰
داستان دلنشین منبر
@membariha313
❓آیا می توان در مالی که خمس آن پرداخت نشده تصرف کرد؟
🍃خیر، تا خمس آن را ندادید، نمیتوانید بدون اجازه حاکم شرع در آن تصرف کنید، هر چند قصد پرداخت خمس آن را داشته باشید.
🍃آیت الله وحید: خیر، تصرف جایز نیست مگر آنکه تصرفات شما اعتبارى و در سهم خودتان باشد.
داستان دلنشین منبر
@membariha313
✨﷽✨
🌼هشام بن سالم گوید: حضرت امام صادق(ع) در حدیثی که در آن داستان حضرت داوود(ع) را ذکر می کند، فرمودند:
✍حضرت داود علیهالسلام هنگامی که «زبور» را تلاوت میکرد کوهها و سنگها و پرندگان پاسخ وی را میدادند.
روزی آن حضرت به کوهی رسید که پیامبر عابدی به نام حِزقیل علیهالسلام در آنجا بود، چون آوای کوهها و آواز درندگان و پرندگان را شنید، دانست که وی داود علیهالسلام است.
💐حضرت داود علیهالسلام به او گفت: ای حِزقیل اجازه میدهی که به نزد تو بالا بیایم؟ حِزقیل علیهالسلام گفت: نه! با شنیدن پاسخ منفى، حضرت داود علیهالسلام ناراحت شد و گریست.
💐خدای متعال به حزقیل علیهالسلام وحی کرد که داود علیهالسلام را سرزنش نکن و از من عافیت بخواه؛ گویند حِزقیل دست داود علیهالسلام را گرفت و وی را به جانب خود بالا برد.
حضرت داود به حزقیل علیهالسلام گفت: «ای حزقیل آیا هیچ گاه قصد گناه کردهاى؟ حِزقیل علیهالسلام گفت: نه.
💐داود علیهالسلام گفت: آیا از این عبادتِ خداوند تو را عُجبی رسیده است؟ حزقیل گفت: نه.
داود گفت: «آیا دل به دنیا دادهای و شهوات و لذّات دنیا را دوست داشتهاى؟» حزقیل گفت: «آرى، گاهی بر دلم راه یافته است!» داود علیهالسلام گفت: وقتی چنین حالتی پیدا میشود چه میکنى؟ حزقیل علیهالسلام گفت: من به این درّه میروم و از آنچه در آن است عبرت میگیرم». حضرت داود علیهالسلام به آن درّه رفت و به ناگاه تختی از آهن دید که جمجمه و استخوانهای پوسیدهای بر آن و لوح آهنینی نیز آنجا بود که نوشتهای داشت، داود علیهالسلام آن را خواند، و دید که بر آن نوشته شده است: «من، اَرْوَیِ بْنِ سَلَمْ هستم که هزار سال پادشاهی کردم و هزار شهر ساختم [و بسیار فساد کردم]، آخر کارم این شد که: خاک بسترم و سنگ بالِشم و کرمها و مارها همسایگانم هستند! پس هر که مرا بنگرد، به دنیا فریفته نشود.
📚برگرفته از: گفت و شنود پیرامون موعود(ع)، ذبیح الله محسنی کبیر، ج 2، صص 3738.
1. کمال الدّین عربی، ج 2، باب 46، ما جاء فی التّعمیر، ص 524.
داستان دلنشین منبر
@membariha313
@MaddahionlinAUD-20220117-WA0097.mp3
زمان:
حجم:
12.25M
⏯ #واحد احساسی #امام_زمان(عج)
🍃ای نامت از دل و جان
🍃در همه جا به هر زبان جاری
🎤 #جواد_مقدم
داستان دلنشین منبر
@membariha313
003.mp3
زمان:
حجم:
2.33M
#جهاد_تبیین 3
✅ هر کسی با دست و زبان و موبایلش میتونه در جهاد تبیین شرکت کنه
🔸تفاوت ولایت با طاغوت در اجرای امور کشور چیه؟ چرا ولایت همیشه مظلوم واقع میشه؟
🔸 استاد پناهیان
داستان دلنشین منبر
@membariha313
📚 حکایتیبسیارزیباوخواندنی
صاحب دلى، براى اقامه نماز به مسجدى رفت
نمازگزاران همه او را شناختند؛ پس از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید.
صاحب دل پذیرفت که جماعت را پندی دهد…
نماز جماعت تمام شد، چشم ها همه به سوى او بود.
مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود،
آن گاه خطاب به جماعت گفت :
مردم! هرکس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!
کسى برنخاست !
گفت : حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد!
باز کسى برنخاست !!!
گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستید!
داستان دلنشین منبر
@membariha313