Eshghe Masoumane - Farzad Farokh.mp3
8.81M
🔥#ترانه جدید #فرزاد_فرخ
@MER30TV👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه مجرم به محل جنایت بر میگرده 😍😁
@MER30TV👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دیگه چجور کلکی میزنه 😧
@MER30TV👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بریم بدنسازی😁
@MER30TV 👈💯
پذیرش اشتباه
💠 قبول کردن اشتباه یکی از روشهای پایداری بنیان خانواده است. با گوش دادن به صحبتهای همسرتان، میتوانید او را آرام کنید و با قبول کردن اشتباه خود و گفتنِ جملهی "ببخشید"، یک بار دیگر عشق را به زندگیتان هدیه کنید.
💠 معنای پذیرش اشتباه این است که شما میخواهید #رابطهی_گرم خانوادهتان ادامه داشته باشد.
💠 و از طرفی نشان میدهد که در برابر مشکلات، فرد منطقی و بدون تعصب هستید.
💠 علاوه بر اینکه کوتاه آمدن و پا گذاشتن روی هوای نفس، سکوی پرشی به سمت محبوبیت و عزّت است.
@MER30TV👈💯
#تربیت_فرزند
وقتى كودك ظرفى را شكست يا گونى برنجها را برگرداند، اورا دعوا نكنيد، داد نكشيد، به او احساس گناه ندهيد كه "من با اين خستگى بايد خرابكارى تو رو تميز كنم" "تو هم لنگه باباتي" "اي خدا منو بكش" "كشتي منو"
يا فرزندتان را نترسانيد "دست نزن" "برو عقب" "نكن بدتر ميشه" "دستت ميبره" "پاهات كثيف ميشه"
بلكه بهش بگيد برو جارو يا دستمال رو بيار تا با هم تميز كنيم و اجازه دهيد كمك كند و با اين كار به او جبران كردن، همكاري كردن، اعتماد به نفس و اعتماد كردن به خودش و شما را بياموزد.
@MER30TV👈💯
پپه چپه در مدرسه - @mer30tv.mp3
4.37M
#قصه_کودکانه
#رادیو_مرسی
هر شب ساعت 20:30
یک قصه جذاب و آموزنده
برای کودکان دلبند شما🥰
در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃
@MER30TV 👈💯
#داستان_شب
🔸️خواب عمیق
دوهفته کافه را تعطیل کرده بودیم و رفته بودیم برای استراحت. شهروزخان اعتقاد داشت بعد از مدتی فشارِکاری آدمها باید به خودشان زنگ تفریحی بدهند. راستش را بخواهید جفتمان هم خیلی خسته بودیم. نداشتن مشتری و گرداندن کافهای خالی روح آدم را چنان خسته میکند که مجبوری وسطش وقت تنفس بگیری و خودت را آماده کنی برای مرحله بعد پول درنیاوردن.
اما حالا که بعد از دوهفته برگشتیم، آنقدر انرژیمان زیاد است که شهروزخان پیشنهاد داد گزینه جدیدی هم به منوی کافه اضافه کنیم و بگذاریم تنوع در منو بالا برود. منوی کافه را گذاشتم روی میز و خودکارش را از جیبش درآورد و چیزی روی منو نوشت و منو را برگرداند طرفم. انتهای لیست نوشته بود: «میز خالی ساعتی 20هزار تومان.» گفتم: «میز خالی اضافه کردید به منو؟! هیچی دیگه نبود؟» از جایش بلند شد و گفت: «تو نمیفهمی این چیزارو. نصف اینا که میان کافه به خاطر میز میان مجبورن توی رودربایستی یه آشغالی هم سفارش بدن.»
نگاهی به کافه روبهرویی کردم که چند دختر با بادکنک و کیکی در دست داشتند واردش میشدند و از لباسها و دمپاییهای لخلخکنانشان میتوانستی بفهمی احتمالا نهایت ناراحتی و دغدغهشان این است که کلاسترفوبیا دارند و از تنگنا و اتاق دربسته میترسند.
همان لحظه در کافه باز شد و سربازی وارد کافه شد و روی اولین صندلی نشست و کلاهش را درآورد و گذاشت روی میز. داشت سرش را میخاراند که منو را گذاشتم روی میزش و منتظر ایستادم. گفت: «یه گل گاوزبون بیارید.»
منو را برداشتم و آرام گفت: «خواب رو که نمیپرونه؟» گفتم: «نه والا من شنیدم خوابو بهتر میکنه.» گفت: «عمیقتر؟!» سر جایم ایستادم و گفتم: «در این حد تخصص گل گاوزبون ندارم. خواب عمیق میخواید؟» دوباره سرش را خاراند و گفت: «نه میگن عمیق شه دیگه خواب نمیبینی. سبُک باشه پس»
10دقیقه بعد گل گاوزبان را جلویش گذاشته بودم و بدون معطلی سر کشید و به صندلی تکیه داد. کلاهش را گذاشت روی صورتش و کمی خودش را پایین کشید تا گردنش روی لبه صندلی باشد. شهروزخان گفت: «پسرجون میزمون پولیهها.» دستش را تکان داد و گفت: «20دقیقه بیشتر نمیخوابم. یه خواب ببینم الان میام.»
هر دو به او خیره مانده بودیم که از خواب پرید و کلاهش را انداخت روی میز و گفت: «خانم این گل گاوزبونت چرا اینطوری بود؟! خواب نمیبینم.» گفتم: «الان میخواید خواب ببینید؟ خواب خاصی مد نظرتونه؟» سرباز بشکن زد و گفت: «آفرین! من یه خواب بیشتر نمیبینم. نامزدم دوماهه رفته. سر برجک که نمیشه خوابشو دید. الان وقت دارم بخوابم خوابشو ببینم سرحال شم.»
همان لحظه بغض کردم و گفتم: «ای وای الهی بمیرم!» شهروزخان رفت سمت سرباز و منتظر بودم بغلش کند که کوبید پشت گردنش و گفت: «بلند شو ببینم مرتیکه! میخوام خوابشو ببینم یعنی چی؟» داد زدم: «شهروزخان خیلی رمانتیکه، چرا اینطوری میکنی؟!» پشت یقه سرباز را گرفت و گفت: «مگه شماره تلفنشو نداری؟! آدرس خونهشو نداری؟» سرباز با سر تأیید کرد. شهروزخان گفت: «خب پاشو برو زنگ بزن بهش! عین اسب آبی نشسته خوابشو ببینه! چرا زنگ نمیزنی بهش بگی غلط کردم آقای رمانتیک؟» سرباز خودش را جمع کرد و گفت: «پررو میشه خب!» همان لحظه با لگد شهروزخان پرت شد بیرون و گل گاوزبانش نصفه ماند.
شاید هم بعضی دلشان بخواهد نیمی از عمرشان را خواب ببینند تا زندگی کنند. ما چه میدانیم!
*مونا زارع
@MER30TV👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهم نیست آن بیرون چه خبر است
دشمنند یا دوست
مهربان یا نامهربان
من به گشوده شدن تمام
گره ها ایمان دارم
چون کارم را به خدا می سپارم...
شب تون بخیر🌙
@MER30TV 👈💯