سال 2019/دسته ای از پلیکانهای قهوهای نزدیک به لانه شاهین در حال پرواز بودند. در کسری از ثانیه، شاهین نر به بیرون پرواز کرد و با پنجههای خود به پشت یکی از پلیکانها زد و آن را به سمت پایین راند.
این عکسهای باورنکردنی توسط عکاس «فو چان» از کالیفرنیا گرفته شده است. او هنگامی که به ساحل سن دیگو رفته بود این اتفاق رخ داد.
شاهین از لانه خود در برابر هر پرندهای که به لانه نزدیک میشد محافظت میکرد.
@MER30TV 👈💯
12.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴فیلمی جذاب و قابل تامل از مهر مادری در حیات و حش دنا 🔴استقبال گرم مادر از فرزند بعداز تحمل ۲ روز دوری 🔴این فیلم آنچنان برای بیننده جذاب است که با دیدن آن دل هر شکارچی را می لرزاند . 🔴بنا به دلایل نامعلومی خار گون در سم کهره ۳ روزه فرو می رود بگونه ای که توان راه رفتن را از آن میگیرد .محیط بانان پس از دیدن این صحنه ،کهره را گرفته و خار را از سمش جدا میکنند. پس از ۲ روز با زیرکی و شناختی که از رفتار شناسی حیات وحش دارند آن را در همان منطقه رها میکنند. مادر چشم انتظار با سرعتی باور نکردنی از بالای صخره خود را به کهره می رساند و پس از پذیرش آن و شیر دهی با خود می برد .
کانال روزمرّگی های یک محیطبان
@MER30TV 👈💯
الاغ حواس پرت )قسمت اول) - @mer30tv.mp3
3.97M
#قصه_کودکانه
هر شب ساعت 20:30
یک قصه جذاب و آموزنده
برای کودکان دلبند شما🥰
در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃
@MER30TV 👈💯
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
🌙 #داستان_شب 🌙
مردی ساده چوپان شخصی ثروتمندی بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت می کرد.
یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت:
می خواهم گوسفندانم را بفروشم چون می خواهم به مسافرت بروم و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و می خواهم مزدت را نیز بپردازم.
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت می کرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد.
چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید.
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد
مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.
هنگامی که وعده سفرش فرا رسید ، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.
چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند
لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت.
هنگامی که مردم از نزد تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:
با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت:
آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
تاجر از کار او تعجب کرد و گفت:
من به نزد تاجران بزرگی می روم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمی فروشند؛ آنان چیزهای گرانقیمت می فروشند.
اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد.
هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود ، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند.
صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت.
در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت ، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .
تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد.
از آنان پرسید:
دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟
مردم روستا گفتند:
ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند
و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند.
آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند.
هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.
چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید.
تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت:
خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی.
در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.
این است معنی برکت در روزی حلال.
@MER30TV 👈💯
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
💕خدایا
دوستانی دارم بهترازگل
مهربانتر ازخورشید
مثل باران درفصل گرما
آرام بخش وباصفا
آنها را در پناه آرام خودت
حفظ فرما🌱
☘شب خوش رفقای گل☘
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام
صبح بخیر
چهارشنبهتون زیبا🌹
@MER30TV 👈💯
رفیق خودت باش...(رادیو مرسی) - @mer30tv.mp3
4.78M
با خودت دوست باش🥰
#رادیو_مرسی
@MER30TV 👈💯
10.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یعنی کی یه همچین کلیپ عجیبی رو ساخته
😳
@MER30TV 👈💯