فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بریم به دنیای بامزه حیوانات😄👌
@MER30TV 👈💯
Fanoose Daryaei - Reza Sadeghi @NEXMusical.mp3
8.09M
#ترانه فانوس دریایی
#رضا_صادقی
*جدید
@MER30TV👈💯
نهایت خساست
بزرگی که در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسید و امید زندگانی قطع کرد. جگرگوشگان خود را حاضر کرد. گفت: ای فرزندان، روزگاری دراز در کسب مال، زحمتهای سفر و حضر کشیدهام و حلق خود را به سرپنجه گرسنگی فشردهام، هرگز از محافظت آن غافل مباشید و به هیچ وجه دست خرج بدان نزنید.
اگر کسی با شما سخن گوید که پدر شما را در خواب دیدم قلیه حلوا میخواهد، هرگز به مکر آن فریب نخورید که آن من نگفته باشم و مرده چیزی نخورد.
اگر من خود نیز به خواب شما بیایم و همین التماس کنم، بدان توجه نباید کرد که آن را خواب و خیال و رویا خوانند. چه بسا که آن را شیطان به شما نشان داده باشد،
من آنچه در زندگی نخورده باشم در مردگی تمنا نکنم. این بگفت و جان به خزانه مالک دوزخ سپرد.
عبید زاکانی
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرگ رو میلیمتری رد کرد😱
@MER30TV👈💯
کفشهای سوت سوتیه رامین کوچولو - @mer30tv.mp3
4.57M
#قصه_کودکانه
هر شب ساعت 20:30
یک قصه جذاب و آموزنده
برای کودکان دلبند شما🥰
در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الگوی خوبی برای بچه هامون باشیم...
#تربیت_فرزند
@MER30TV 👈💯
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ #داستان_شب ✨
اسکندر مقدونی به ملاقات فردی به نام دیوژن که شهرت وارستگی اش را شنیده بود رفت.
دیوژن در آفتاب دراز کشیده بود و خود را گرم می کرد، اعتنایی به اسکندر نکرد و از جایش تکان نخورد.
اسکندر ناراحت شد وگفت: مگر مرا نشناختی که احترام لازم را به جای نیاوردی؟ دیوژن با خونسردی جواب داد: شناختم ولی از آنجا که بنده ای از بندگان من
هستی، ادای احترام را ضروری ندانستم.
اسکندر توضیح بیشتری خواست.
دیوژن گفت: تو بنده حرص و آز و خشم و شهوت هستی در حالیکه من این خواهشهای نفسانی را بنده و مطیع خود ساختم.
به قولی دیگر در جواب اسکندر گفت: تو هر که باشی مقام و منزلت مرا نداری، مگر جز این است که تو پادشاه و حاکم مطلق یونان هستی؟ اسکندر تصدیق کرد!دیوژن گفت: بالاتر از مقام تو چیست؟اسکندر جواب داد: "هیچ" دیوژن بلافاصله گفت: من همان هیچ هستم و بنابراین از تو بالاتر و والاترم!
اسکندر سر به زیر افکند و پس از مدتی تفکر گفت: از من چیزی بخواه و بدان هر چه بخواهی می دهم.
آن مرد وارسته به اسکندر که در آن موقع بین او و آفتاب حایل شده بود گوشه چشمی انداخت و گفت: می خواهم سایه خودت را از سرم کم کنی.
این جمله به قدری در مغز و استخوان اسکندر اثر کرد که بی اختیار فریاد زد: اگر اسکندر نبودم میخواستم دیوژن باشم.
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
@MER30TV👈💯