6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چندتا کلیپ جالبناک ببینیم😃👌👌
@MER30TV 👈💯
آقای مجری: واسه چی در رو باز گذاشتی؟
فامیل دور: واسه بهار.
از در بسته دزد رد میشه ولی از در باز رد نمیشه.
وقتی یه درو باز بذاری که دزد نمیاد توش. فکر میکنه یکی هست که درو باز گذاشتی دیگه.
ولی وقتی در بسته باشه، فکر میکنه کسی نیست و یه عالمه چیز خوب اونتو هست و میره سراغشون دیگه.
در باز رو کسی نمیزنه. ولی در بسته رو همه میزنند. خود شما به خاطر اینکه بدونی توی این پسته دربسته چیه، میشکنیدش. شکسته میشه اون در.
دل آدم هم مثل همین پسته میمونه.
یه سری از دلها درشون بازه. میفهمی تو دلش چی ئه. ولی یه سری از دلها هست که درش بستهاس. اینقدر بسته نگهاش میدارند که بالاخره یه روز مجبور میشند بشکنند و همهچی خراب میشه.
آقای مجری: در دل آدم چهجوری باز میشه؟
فامیل دور: در دل آدم با درد دله که باز میشه❤️
@MER30TV 👈💯
8.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این دوچرخه سواری فوق العاده هیجان انگیز 😱 رو از دست ندید
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصفهان امروز
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌حواسمان به ورودیهای ذهنمان باشد
🔺همانطور که در رژیم غذایی مراقبیم که هرگونه مواد غذایی را نخوریم؛ در استفاده از رسانهها هم باید این نکته را مدنظر قرار دهیم.
#سواد_رسانه_ای
#زنگ_تفکر
@MER30TV 👈💯
Baroon Baroon - Reza Malekzadeh.mp3
7.4M
بارون بارون
#ترانه جدید #رضا_ملک_زاده
@MER30TV 👈💯
اینقد خودتو نتراش مداد جان - @mer30tv.mp3
3.96M
#قصه_کودکانه
هر شب ساعت 20:30
یک قصه جذاب و آموزنده
برای کودکان دلبند شما🥰
در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃
@MER30TV 👈💯
🌸🍃🌸🍃
#داستان_شب
محتسب در بازار است
روزی هارون الرشید بهلول را خواست و او را به سمت نماینده ی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت:
اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف میکند همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان.
بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس مخصوص مُحتسبان پوشید و به بازار رفت. اول پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزمهایش را برای فروش جلویش گذاشته که ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از هیزمها را قاپید و بسرعت دور شد. بهلول خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید, بهلول با خود گفت: حقت بود.
راه افتاد که برود بقالی دید که ماست وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار میدهد تا ماست کمتری بفروشد.
بهلول خواست بگوید چه میکنی؟ که ناگهان الاغی سررسید و سر به تغار ماست بقال کرد و بقال خواست الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست.
بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار میدهد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه میدارد.
جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت.
بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان دم برگشت و پیش هارون رفت و گفت:
محتسب در بازار است و احتیاجی به من و دیگری نیست....
@MER30TV 👈💯