مرسی تی وی 🌿🌺
دیروز عصر تو کمپ تیم ملی برای کریم انصاری فرد تولد گرفتن که به رسم تولد ها در اردوی تیم ملی کیک رو ک
📸 تصویری از چشم آسیبدیده «کریم انصاریفرد»
انصاریفرد:
⚽️ تکه چوبی که داخل کیک جشن تولد بود، با یک میلیمتر فاصله بیشتر، به راحتی میتوانست مرا از نعمت یک چشم محروم کند.
⚽️ مشکلی در بینایی ندارم و با بهبودی کامل، بهزودی در یونان تمریناتم را دنبال میکنم.
@MER30TV 👈💯
9.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منطقه زراس، دهدز، خوزستان😍
زراس #خوزستان در شمال دریاچه کارون و در 250کیلومتری شمال شرقی اهواز و در 69 کیلومتری جنوب شرقی شهرستان #ایذه واقع شده است. بهشتی سر سبز در میان رشته کوه های زاگرس خودنمایی میکند. طبیعتی پوشیده از درختان بلوط و دریاچه ای که رنگ فیروزه ای آن، ترکیب زیبایی را برای این تابلوی بینظیر طبیعت تشکیل داده است.
#ایرانگردی
@MER30TV 👈💯
7.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاور بانک توی ال نود منفجر شده و ادامه ماجرا ...
دلایل زیادی وجود داره که باعث میشه پاور بانک منفجر بشه و مهمترین عامل هم وقتی هست که اون رو در معرض دمای بالا قرار بدیم.
احتمال آتش گرفتن پاوربانک یا اسپری های خوشبو کننده در داخل خودرو با گرم شدن هوا بیشتر میشه.
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حس دردناک غیر قابل توصیف😑
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تعمیر حرفه ای لاستیک
@MER30TV 👈💯
6.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا نصیب نکنه همچین رفیقی رو😂🤦♂
@MER30TV 👈💯
خرسها - @mer30tv.mp3
3.94M
#قصه_کودکانه
هر شب ساعت 20:30
یه قصه خوب و شیرین
برای کودک دلبند شما🥰
در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃
@MER30TV 👈💯
#داستان_شب
چند وقت پیش با همسر و فرزندم رفته بودیم رستوران. افراد زیادی اونجا نبودن، سه نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یک پیرزن و پیرمرد که حدوداً ۶۰-۷۰ ساله بودن
. ما غذامون رو سفارش داده بودیم که مردی اومد تو رستوران. یه چند دقیقهای گذشته بود که اون مرد شروع کرد به صحبت کردن با موبایلش. با صدای بلند صحبت میکرد و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ماها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از ۸ سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد رو کرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمون من هستن. میخوام شیرینی بچم رو بهشون بدم. به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده.
خوب ما همگیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش. اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم. اما بالاخره با اصرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیرزن پیرمرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد.
این جریان گذشت و یک شب با خانواده رفتم سینما و تو صف برای گرفتن بلیت ایستاده بودیم که ناگهان با تعجب همون مرد تو رستوران رو دیدم که با یه دختر بچه ۴-۵ ساله ایستاده بود تو صف. یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون مرد رو بابا خطاب میکنه.
دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم. دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش. به محض اینکه برگشت من رو شناخت. یه ذره رنگ و روش پرید. اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم ماشالله از ۲-۳ هفته پیش بچتون بدنیا اومد و بزرگم شده. همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم و گفت: «داداش اون جریان یه دروغ بود، یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم.»
دیگه با هزار خواهش و تمنا از طرف من، گفت: «اون روز وقتی وارد رستوران شدم سفارش رو دادم و روی یکی از صندلیها نشسته بودم که صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم. البته اونا نمیتونستن منو ببینن و داشتن با خنده با هم صحبت میکردن. پیرزن گفت کاشکی میشد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم. الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم. پیرمرد در جوابش گفت ببین اومدی نسازیها. قرار شد بیایم رستوران و یه سوپ بخوریم و برگردیم خونه. اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود. من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه ۱۸ هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده. همین طور که داشتن با هم صحبت میکردن گارسون اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین. پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار.
من تو حال و هوای خودم نبودم. تمام بدنم سرد شده بود. احساس کردم دارم میمیرم.رو کردم به آسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن. بعد اونجوری فیلم بازی کردم که اون پیرزن بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین.»
ازش پرسیدم: «چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی؟ ماها که دیگه احتیاج نداشتیم.»
گفت: «داداشمی، پول غذای شما که سهل بود، من حاضرم تمام دارایی مو بدم ولی کسی رو تحقیر نکنم.»
این و گفت و رفت. یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه، ولی یادمه که اصلاً متوجه نشدم موضوع فیلم چی بود.
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر شب دلت را
به مهربانی دعوت كن 💖
و عشق را
به قلبت مهمان كن 💝
بی شڪ شكوفه های خوشبختی
در زندگيت گل خواهد ڪرد 🌸
شبتون آروم 🌺
@MER30TV 👈💯