#زنگ_تفکر
سالها #دبیر ادبیات بودم ،
اما حالا که خوب فکر می کنم خیلی چیزها را به بچه هانگفتم،
چون جزو کتاب درسی نبود .
سرم را پایین انداختم و هرچه در کتاب بود را توضیح دادم!
اما مطمئنم یک چیز را غلط گفتم خیلی غلط...
باید تمام بچه هایم را پیدا و غلطها را #اصلاح کنم...
سالها محکم به بچه ها گفتم
حرف اضافه«از ،در،به،با،برای»و کلمه یا گروه بعد از آن متمم...
اما همه اش اشتباه بود...
حرف اضافه همان «چندحقوق میگیری »است
حرف اضافه «چرا ازدواج نمی کنی»است
حرف اضافه «تصمیم نداری دماغت را عمل کنی »است
حرف اضافه«تلفن به برادر وخواهرو صفحه گذاشتن پشت سر همسرانشان است»
حرف اضافه«چه خانه ی کوچکی داری ،
چقدر خراب شدی، چه شوهری داری، مادرت هنوز همانطور است، ارثیه ات را گرفتی، زنگ زدم در دسترس نبودی، شوهرت را فلان جا با فلانی دیدم، این عروس تحفه را از کجا گیر آوردی، سند خانه به نام چه کسی ، چه قدر چاق شدی» است...
باید تمام بچه هایم را پیدا کنم
و بگویم حرف اضافه را از دستور زبانشان پاک کنند ...
باید به همه شان بگویم بعد از حرف اضافه متمم نمیآید ،
سردی و جدایی و کینه و دروغ وترس و اضطراب می آید...
باید همه بچه هایم را پیدا کنم...☘️
@MER30TV 👈💯
12.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحنه های بی نظیر مرگها و تصادفاتی که اتفاق نیوفتادن😨👌
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بله فوک ها میتونن خیلی زیاد به بالا بپرن👍
@MER30TV 👈💯
12.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بنشینیم و فکر ڪنیم خداوند چقدر به
ما نعمت داده است
خودش میفرماید:
نمی توانید نعمت های من را بشمارید
یکی از بزرگترین نعمـت های خـداوند
این است که ما هـر چه گناه میکنیم، او میپوشاند،
اگر مثلاً در پیشانی ما
یک کنتور بود و هر یک گناه یک شماره
میانداخت دیگر ما آبرو نداشتیم
ما نمۍتوانستیم زندگی بکنیم یا اگر
به جای شماره انداختن بوی ظاهری
قرار داده بود دیگر کسی طرف دیگری نمیرفت...!!
اگر از گناهان یکدیگر با خبـر
میشُدید، یکدیگـر را دفـن نمیکردید.(امام جواد علیه السلام)
ببین خــــدا چقدر مهربان است
که روی گناهـان ما سرپوش گذاشته است.
@MER30TV 👈💯
مهد کودک و دوستان جدید - @mer30tv.mp3
4.21M
#قصه_کودکانه
هر شب ساعت 20:30
یک قصه جذاب و آموزنده
برای کودکان دلبند شما🥰
در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃
@MER30TV 👈💯
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨#داستان_شب ✨
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر می کرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و به سرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند. عارف به حضور شاه شرفیاب شد.
شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد، شاید در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: "بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن."
شاهزاده با تمسخر گفت: " من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! "
عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد.
او سومین عروسک را امتحان نمود. تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد.
استاد بلافاصله گفت : " جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته "
شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: " پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود."
عارف پاسخ داد : " نه "
و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: " این دوستی است که باید بدنبالش بگردی "
شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : " استاد اینکه نشد ! "
عارف پیر پاسخ داد: " حال مجددا امتحان کن "
برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقی ماند.
استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: " شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند ".
@MER30TV 👈💯
🌸🍃🌼🌸🍃🌼