#داستان_شب
دستبند
جواد قاسمی
قسمت سوم
از خدمتکار و دستبند، بیشتر دور و بر صندوق میچرخید. یکی دو دور رمز صندوق را به چپ و به راست چرخاند. گفت: کار سه سوته. ولی چی؟
خدمتکار گفت: چی؟
سرباز گفت: صندوق بانک؟
خانم رییس سعی داشت عصبانیتش را کنترل کند. گفت: زیر لفظی میخواین؟
هوشنگ اشاره کرد به دستبند و گفت: باز کردن این اسباب بازی، ولی چی؟
خدمتکار باز گفت: چی؟
هوشنگ گفت: مسوولیت داره.
سرباز گفت: مسوولیتش با من.
هوشنگ سر تا پای سرباز را برانداز کرد و نیشش به خنده باز شد: خوشم اومد سرکار. دو دقیقه رفتی جیش و برگشتی... .
بقیه را توی گوش سرباز گفت. سرباز سرخ شد. هوشنگ چشمها را تنگ کرد و رو به خدمتکار گفت: تو چرا دستت چرب و چیلیه؟ ریکا مالیدین؟ تهِ خلاقیتتون همین بود؟
خندید و باز گفت: بانک رو هم همین جوری میچرخونین؟ مگه النگو میخواین در بیارین؟
خدمتکار گفت: اخوی اگه نمیتونی باز کنی اینو، بگو؟
هوشنگ گفت: من نمیتونم؟ عاشور تو که یادته.
تا عاشور با چشم و ابرو منصرفش کند، رو کرد به سرباز و ادامه داد: از مدرسه برمیگشتیم، ریختند سرمون جلوی دبیرستان دخترانه. سرباز جوگیر شد و به من و عاشور دستبند زد و سوار پاترول کرد. پیاده که شدیم گفت دستبند کو. گفتیم کدوم دستبند؟ هی میگفت دستبند. میگفتیم کدوم دستبند.
سرباز پرسید: خب؟ چیکارش کردن؟
هوشنگ گفت: دستبند رو؟
سرباز گفت: نه اون سرباز رو؟
هوشنگ یک نگاهی انداخت به خانم رییس و رفت دم گوش سرباز چیزی گفت و باز سرباز سرخ شد.
خانم رییس گفت: میشه بفرمایید شما الان بعد از ساعت اداری اینجا برای چی اومدین؟
هوشنگ سر و گردن را خماند به برانداز کردن خانم رییس: راستی راستی شما رییسید؟ قربون برم خدا رو. بعد صدایش را یک پرده کلفتتر کرد و رسمیتر: ما سرخود نمییایم حاج خانوم. دعوت میشیم. حالام که اینجوریه ما رفتیم. دستمزد هم مهمون من. عاشورخان حق برادری داره به گردن ما.
رفتنای سمت در سرباز گفت: نرو.
هوشنگ ایستاد. از پشت شانه نگاهی انداخت به سرباز: من سند آزادم داداش، دستم بخوره به دستبند. بقیهاش را توی گوش سرباز گفت و از در رفت بیرون. زیپ کاپشن خلبانی را بالا کشید. سوار موتور شد و گاز داد و رفت.
حالا بسته دورکشِ ایرانچک عاشور و چند جلد دسته چک پیدا نبود و همه در به در دنبال پیدا کردن شان. سرباز صندلی چرخدار را هل داد سمت خدمتکار و گفت: فعلا بشین تا ببینیم چه خاکی... و ادامه را توی گوش خدمتکار گفت.
پایان
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام
صبحتون بخیر دوستان😊🌹
@MER30TV 👈💯
معجزه...(رادیو مرسی) - @mer30tv.mp3
4.31M
صبحتون قشنگ❤️🌞🌱
#رادیو_مرسی
@MER30TV 👈💯
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیبایی های دریا واسه خونه نیست واسه دریاست اونارو به خونه نبریم...
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنگ هم برای اونایی که هنوز متوجه اومدنش نشدن
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نجات فردی که روی ریل قطار در شهر ردفرن استرالیا سقوط کرد. او در بیمارستان پس از به هوش آمدن بخاطر عدم رعایت قوانین مترو دستگیر شد.
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکر نکنم کسی متوجه شده باشه😬
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو نگاه اول اینجور به نظر میرسه که داری به دریا نگاه میکنی👌
@MER30TV 👈💯
ماشین لباسشویی - @mer30tv.mp3
3.99M
#قصه_کودکانه
هر شب ساعت 20:30
یه قصه خوب و شیرین
برای کودک دلبند شما🥰
در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃
@MER30TV 👈💯